داستان کودکانه سگ حریص و نتیجه اخلاقی آن

داستان کودکانه سگ حریص
روزی روزگاری سگی بود که به دنبال غذا در روستا پرسه می زد. او سگی بود حریص و هرگز به هر چه داشت راضی نمی شد. در یک روز خاص، او توانست تکه ای از استخوان را از قصابی بدزدد. او فرار کرد تا با آرامش آن را بخورد.
در راه به رودخانه ای برخورد کرد. او بسیار کنجکاو بود، بنابراین استخوان را در دست گرفت و به رودخانه نگاه کرد. وقتی انعکاس او را دید متحیر شد.
اما او فکر کرد که این سگ دیگری است که استخوان دارد. چون این سگ حریص بود، آن استخوان را هم می خواست. پس دهانش را باز کرد و شروع به پارس کرد به این امید که سگ دیگر بترسد و استخوانش را رها کند.
اما، به محض اینکه دهانش را باز کرد، استخوانش در رودخانه افتاد. سگ ناراحت شد که در طمعش برای بدست آوردن استخوان دوم، استخوان خودش را از دست داد.
نتیجه اخلاقی داستان سگ حریص
از داستان سگ حریص نتیجه می گیریم که حریص نباش.