داستان کودکانه زرافه گردن دراز و نتیجه اخلاقی

داستان کودکانه زرافه گردن دراز و نتیجه اخلاقی
 داستان آموزنده زرافه ای که از گردن دراز خود ناراضی بود و درس بزرگی گرفت.

قصه کوتاه زرافه گردن دراز برای کودکان

یه روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز قشنگ یک زرافه گردن دراز زندگی می کرد که با گردنش مشکل داشت و همیشه می گفت؛ آخ چرا باید گردنم دراز باشه. وقتی می خواست بین درخت ها رد بشه گردنش به شاخه ها گیر می کرد یا می خواست با دوستاش صحبت کنه صداشون رو خوب نمی شنید.

تا اینکه یه روز گردنش گیر کرد به یک شاخه و شکست از اون روز دیگه نمی تونست گردنش رو بالا بگیره گردنش کوچیک شده بود اما مجبور بود علف های روی زمین که زیر پای همه له شده بودند بخوره.

قصه بچگانه

چند روز همینطوری بود که دیگه خسته شد و گفت خدایا چرا من همش نق می زدم که گردنم درازه من گردن درازمو می خوام. لاکپشت دانا بهش گفت؛ اگر می خوای گردنت خوب بشه باید یکماه بخوابی روی زمین و با دو تا چوب میمون ها ببندنش و تکون نخوری. زرافه سختش بود اما قبول کرد.

یکماه گذشت و گردن زرافه خوب شد و از اون به بعد دیگه غر نزد و برگ های تازه ی درخت ها رو می خورد و کیف می کرد.

نتیجه اخلاقی قصه زرافه گردن دراز

از داستان زرافه گردن دراز نتیجه می گیریم که هیچ وقت از چیزی که هستیم و داریم ناراضی نباشیم و قدر داشته هایمان را بدانیم .

separator line

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها