قصه جالب و شنیدنی خانه تکانی

قصه جالب و شنیدنی خانه تکانی
 خانه تکانی از آیین‌های باستانی نوروز است. در این آیین که در کشورهای ایران، تاجیکستان، افغانستان و جمهوری آذربایجان برگزار می‌شود، خانه و تمام وسیله‌های موجود در آن تمیز و گردگیری می‌شود.

داستان کوتاه کودکانه خانه تکانی

عفت خانم، از همان اول که از راه رسید برنامه ریزی کرد: اول اتاقها، بعد هال و پذیرایی، بعدش هم آشپزخانه. شوهرم را همان اول کار فرستاد دنبال کار خودش. گفت که در حضور مردها نمی تواند راحت کار کند. شوهرم از خدا خواسته، فلنگ را بست و کلی در حق دوستم دعا کرد که چنین کارگر خوب و وظیفه شناسی معرفی کرده که مثل یک مرد، یک تنه حریف کارها می شود.

صبحانه مفصلی تدارک دیدم تا وسط کار کم نیاورد. بعد از صبحانه – که آدم دلش نمی آمد ازش دل بکُند- عفت خانم، روسری را از پشت گوشهایش رد کرد و محکم پشت سرش گره زد و با "بسم الله" کارش را شروع کرد.

اتاق بچه ها وسایل زیاد بود و او جای وسایل را نمی دانست. همه را جابجا کردم و به سفارش عفت خانم که معتقد بود هر سال باید وسایل استفاده نشدنی و تاریخ گذشته را کنار گذاشت تا بیخودی خانه را اشغال نکند، مقدار زیادی از اسباب بازیها و لباسهایی که اندازه نمی شد، را کنار گذاشتم تا از سنگینی کارمان کم شود و داخل کمدها هم مرتب و خلوت باشد.

ساعت 10 صبح، زمانیکه داشت کف اتاق را جارو می کشید، برق قطع شد. عفت خانم، کار را تعطیل کرد و رفت سراغ گوشی همراهش و قرارهای مشتری هایش را تنظیم کردن. وقتش حسابی پر بود و بعضی از مشتری هایش را هم، جواب کرد تا برای مشتری های نان و آبدارش جا باز کند.

هر چه گفتم حالا که برق نیست کارهای شستنی و دستمال کشیدنی را انجام دهیم، گفت که به دلش نمی نشیند و حتماً باید اول جارو بکشد، بعد گرگیری کند. سر دستمزد و عیدی، پشت تلفن با مشتری هایش چک و چانه می زد و آن وقت تصمصم می گرفت که کدام مشتری به دردش می خورد، آن وقت برایش نوبت می داد. برق، درست یک ساعت بعد آمد و من خودم تا آن موقع گردگیری اتاقها را تمام کردم.

نوبت به هال و پذیرایی رسید. عفت خانم، می خواست ظرفهای توی ویترین را فقط دستمال بکشد. گفت از شستنشان خاطره خوبی ندارد. ممکن است ظرفی قبلاً شکسته باشد و صاحبخانه آنرا بیندازد گردن او. برای همین ظرفهای داخل ویترین را خودم شستم و خشک کردم.

لوسترها پراز قطعات ریز بود و برای تمیز کردنشان باید روی نردبان می رفت و همانجا تمیزشان می کرد. می گفت در تمیز کردن لوستر استاد است و هیچ کس نمی تواند مثل او لوسترها را برق بیندازد.

شیشه شور و دستمال را برداشت و رفت بالای نردبان. اولین پاف را که روی لوسترها زد، سرش گیج رفت. دستش را گرفتم و آوردمش پایین. آب قند برایش درست کردم. نخورد. فرستادم برایش آبمیوه گرفتند. گفت که فقط آب آناناس می خورد، آنهم از این قوطی های فلزی. آب آناناس را که خورد، گفت هنوز دست و پایش سِرد است و کمی که استراحت کند، خوب می شود.

داستان خانه تکانی

گفت اصلاً نگران کارها نباشم، چون این کارها برای او کاری ندارد و مثل فرفره انجامشان می دهد. فقط گفت بخاطر سرگیجه اش ، تمیز کردن لوسترها را–چون کاری ندارد(!)- خودم انجام دهم تا وقتمان تلف نشود.

تا من لوسترها را تمیز کردم، عفت خانم هم حالش جا آمد و از جا بلند شد. نگاه به اطراف کرد و گفت:" خوب، بذار ببینم باید چکار می کردیم؟" گفتم اول دیوارها را تمیز کنیم ، بعد برویم سراغ کارهای دیگر. نگاهی به دیوارها انداخت و گفت که بجز یکی دو دیوار بقیه دیوارها نیازی به شستن ندارد چون شستن دیوار، رنگ را خراب می کند و هر کاری کنی بازهم لک می ماند و از دور داد می زند و خلاصه:"حالا باز میل خودتونه..."

دیدم اگر بخواهد دیوارها را طوری بشورد که رد دستمال روی دیوار بماند، همان بهتر که دست نزند و فقط دیوار بالای رادیاتها را تمیز کند تا بعدها یک فکری به حال بقیه دیوارها کنم. بخاطر مشکل سرگیجه عفت خانم، قرار شد تا وقتی که او دیوار را می شورد، سقف را هم من دستمال بکشم تا کارها زودتر تمام شود.

پارچه ای به سر تی بستم و روی سقف کشیدم. هر از گاهی برای اینکه گردنم کمی استراحت کند، تی پارچه ای را کنار می گذاشتم. سرم را پایین می انداختم یا به دیواری که عفت خانم داشت تمیز می کرد نگاه می کردم ، که چطور با هر دستمالی که کشیده شده بود، هاشور خورده بود. دوده و سیاهی روی دیوار توی رطوبت دستمال حل شده بود و جایی از دیوار بی نصیب از سیاهی نمانده بود.

بهش گفتم که دیوار دورنگ شده است. کمی دورتر ایستاد و نگاه کرد و گفت:"نه عزیزم، اگه خشک بشه درست میشه. منو دست کم نگیر. درسته برای کسی دیوار تمیز نمی کنم ولی چون توی تمیز کردن لوسترها کمکم کردی، برای جبران زحمتت دیوارو برات تمیز کردم . وگرنه عفت برای کسی دیوارنمی شوره" بهش نشان دادم رد تمام سیاهی هایی راکه با وجود خشک شدن ، روی دیوار جا خوش کرده بود. نزدیکتر آمد و دست روی دیوار کشید:"نه عزیزم. تمیز تمیزه. هنوز خیسه" . کاش اصلاً دست به دیوار نمی زد.

گفت جابجا کردن مبلها ، کار مردانه است و بهتر است وقت را با این چیزها تلف نکنیم و برویم سراغ آشپزخانه که خیلی کار دارد، البته بعد از ناهار.روسری اش را باز کرد و تکان داد و منتظر ناهار شد. از صبح که مشغول کار بودیم وقت ناهار درست کردن پیدا نکرده بودم. زنگ زدم کباب بیاورند.

عفت خانم گفت که به کوبیده های بیرون اعتماد نکنیم ، چون معلوم نیست چی چرخ می کنند و به سیخ می کشند. کباب ، فقط برگ گوسفندی آنهم با برنج ایرانی. البته رعایت حال مرا هم کرد و پلو را خودش درست کرد، با روغن حیوانی و زعفران زیاد. نگاهم به ساعت بود و کارهای خانه که هنوز به جایی نرسیده بود.

این داستان ادامه دارد

separator line

همچنین بخوانید:
داستان جالب و آموزنده کیان و هفت جام نوروزی / ویژه عید نوروز

داستان جالب و آموزنده کیان و هفت جام نوروزی / ویژه عید نوروز

داستان اختصاصی هفت جام نوروزی، روایت زیبای آمدن فصل بهار است که عمو نوروز با آوردن شکوفه های بهاری، نوید آن را می دهد.
 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها