آلفرد یعقوبزاده: فقط از کره ماه عکاسی نکردهام/ کار من ثبت است، نه نجات!

تبسم کشاورز- در جهانِ پرتحول رسانهها، نام آلفرد یعقوبزاده بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای عکاسی مستند و جنگ، با تصاویری گره خورده که از دل ویرانیها، رنج انسان را فریاد میزنند.
یعقوبزاده، متولد ایران و مقیم فرانسه، بیش از چهار دهه است که در خط مقدم بحرانهای انسانی جهان ایستاده و روایتگر لحظاتی شده که اغلب دوربینها از ثبت آن ناتوان هستند. او نه تنها شاهد رویدادها، بلکه خالق تصاویری بوده که در حافظه جمعی جهانیان ماندگار شدهاند؛ تصاویری که بیش از روایت، حقیقتاند.
با وجود سالها فعالیت در متن درگیریها و فضاهای بحرانی، یعقوبزاده هیچگاه خود را قاضی رویدادها ندانسته است. او بر بیطرفی حرفهای تأکید دارد و باور دارد که کار عکاس، ثبت واقعیت است نه صدور حکم. در گفتوگوی پیش رو، از تجربه زیستش در میدانهای جنگ گرفته تا تأملاتش درباره تغییرات تکنولوژیک در دنیای عکاسی، از تأثیرات عاطفی کارش بر روان فردی تا دغدغههای اخلاقی در عصر هوش مصنوعی، با نگاهی صریح و بیپرده سخن گفته است.
در ادامه، گفتوگوی تفضیلی خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا با آلفرد یعقوبزاده را میخوانید.
ورودم به عکاسی کاملاً اتفاقی بود
برنا: میدانم که طی سالها بارها درباره آغاز مسیرتان در عکاسی سخن گفتهاید، اما آنچه برای من مهم است، شناخت سیر تحول فکری و هنری شماست. آیا میتوان گفت که فلسفه یا رویکرد خاصی در کارتان وجود داشته که راهنمای مسیرتان بوده باشد؟
یعقوبزاده: هرگز فلسفه از پیشتعیینشدهای در کارم وجود نداشت و همواره تلاش کردهام کارم را به بهترین شکل ممکن انجام دهم. ورود من به عکاسی کاملاً اتفاقی بود. در ابتدا قصد داشتم در رشته دکوراسیون داخلی فارغالتحصیل و برای معماری آماده شوم، اما در همان دوران، همزمان با وقوع انقلاب کلاسها تعطیل شد و من نیز مانند بسیاری دیگر در خیابانها حضور داشتم. بهتدریج و به شکلی کاملاً غریزی، با دوربینی ساده شروع به ثبت تصاویر انقلاب کردم. کمکم از فضای تحصیل فاصله گرفتم. پس از انقلاب، با توجه به شرایط پیچیده سیاسی و اجتماعی، از جمله تسخیر سفارت آمریکا، تشکیل دانشگاه خط امام و در نهایت آغاز جنگ، بیش از پیش در فضای مستندنگاری غوطهور شدم. اطلاعات تخصصی چندانی از عکاسی نداشتم، اما بهمرور به این حرفه وابسته شدم. خوشبختانه از آنجا که در خانوادهای اهل هنر بزرگ شده بودم و خود نیز پیشزمینههایی در نقاشی، مجسمهسازی و نقشهکشی داشتم، از منظر زیباشناختی آمادگی نسبی داشتم که کمک زیادی به من کرد.
در ادامه، با توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی حاکم بر ایران، احساس کردم دیگر قادر به ادامه فعالیت در آن فضا نیستم. تصمیم گرفتم ایران را ترک کنم و ابتدا به فرانسه رفتم. اولین تجربه کاریام در خارج از کشور، لبنان بود؛ سفری که نخستین مواجهه من با اروپا و همچنین اولین پروژه مستندنگاریام در خارج از ایران بود. در ابتدا قصد اقامت در فرانسه را نداشتم، اما شرایط بهگونهای رقم خورد که مسیر زندگیام تغییر کرد. تجربه جنگ داخلی لبنان، با توجه به سابقه من در پوشش جنگ ایران، برایم آشنا بود و توانستم به خوبی با آن مواجه شوم.
لبنان برای من نقش یک مدرسه واقعی را ایفا کرد
برنا: آیا میتوان گفت لبنان سکوی پرتابی شد برای ورود جدیتر شما به عرصه عکاسی بینالمللی؟
یعقوبزاده: قطعاً چنین بود. لبنان برای من نقش یک مدرسه واقعی را ایفا کرد. در ایران به شکلی ناپیوسته و بیبرنامه وارد عکاسی شده بودم، اما پس از خروج از کشور میدانستم باید بهصورت حرفهای کار کنم. در مدت دو سال و نیم اقامتم در لبنان، نهتنها بهصورت تجربی بسیار آموختم بلکه فرصتهای بسیار ارزشمندی نیز برایم فراهم شد. همکاری با آژانس سیپا و مجله نیوزویک باعث شد بتوانم در سطح بینالمللی خودم را مطرح کنم و در مدتی کوتاه پیشرفت قابلتوجهی را تجربه کردم.
زندگی انسانها برایم جذابتر از مرگ و ویرانی بود
برنا: پس از آن دوره، به نظر میرسد نگاه شما از صرف پوشش جنگ فراتر رفت. چه چیزی سبب این تغییر رویکرد شد؟
یعقوبزاده: پس از بازگشت از لبنان به فرانسه و ادامه همکاری با آژانس سیپا به این نتیجه رسیدم که جنگ، تنها بخش کوچکی از زندگی انسان است. نگاه من بهتدریج از ثبت صرف صحنههای درگیری و خشونت به ثبت زندگی روزمره انسانها تغییر یافت. از بیماران در اتاق عمل گرفته تا فشن، از چهرههای سیاسی تا مردم عادی در کوچه و بازار، همه اینها برایم موضوعیت پیدا کرد. در واقع زندگی انسانها برایم جذابتر از مرگ و ویرانی بود. اگر بخواهم صادق باشم، تنها جایی که تاکنون فرصت عکاسی در آن را نداشتهام، کره ماه است.
برنا: جالب است که اشاره کردید. این دقیقاً یکی از پرسشهایی بود که قصد داشتم مطرح کنم: آیا هنوز مکانی وجود دارد که آرزو داشته باشید از آنجا عکاسی کنید، اما تاکنون ممکن نشده باشد...
یعقوبزاده: بله، فقط کره ماه. البته امروز دیگر هیچچیز همچون گذشته بکر نیست. در دهههای گذشته، دسترسی به تصویر و خبر به این سادگی نبود. مردم برای دیدن یک گزارش تصویری باید هفتهها صبر میکردند، آن هم اگر اصلاً به آن دسترسی پیدا میکردند. عکس باید ظاهر و چاپ میشد، فیلم تدوین میشد، اما امروز با اینترنت و شبکههای اجتماعی، همهچیز در لحظه قابل مشاهده است.
مردم تبدیل به تولیدکنندگان تصویر و شهروند_خبرنگار شدهاند. زمانی عکاس بودن بهمعنای نادر بودن و دسترسی به موقعیتهای ویژه بود. امروز، آن منحصربهفرد بودن از میان رفته و در عین حال هزینههای حرفهای شدن در عکاسی به مراتب بیشتر شده است. از قیمت پرواز و اقامت گرفته تا تجهیزات. آن زمان در ایران ما عکاسانی معدود بودیم. امروز، اما با یک تلفن همراه ساده، هر کسی میتواند روایتی تصویری از جهان اطرافش ارائه کند.
عکاسی آنالوگ یک هنر بود؛ نه فقط فشار دادن یک دکمه
برنا: در گذشته، ابزار کار شما دوربینهای آنالوگ بودند؛ ابزارهایی که ثبت یک تصویر با آنها نیازمند درک عمیقی از نور، ترکیببندی و لحظه بود. امروز، اما با پیشرفت تکنولوژی و ظهور دوربینهای دیجیتال، همهچیز بهشدت دگرگون شده است. این تحول را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این سهولت فنی، بر روح حرفهای عکاسی نیز تأثیر گذاشته است؟
یعقوبزاده: قطعاً. عکاسی آنالوگ خود نوعی هنر بود. ثبت یک تصویر تنها فشردن یک دکمه نبود. کنترل نور، ترکیببندی، انتخاب لحظه، دقت، تمرکز و مهارت. امروز، اما با ورود دوربینهای دیجیتال، بسیاری از این جنبهها بهطور خودکار انجام میشود. دوربینها تقریباً همهچیز را برای عکاس تنظیم میکنند و این شباهتی به رانندگی اتوبوس دارد؛ کافی است پشت فرمان بنشینی و حرکت کنی. این تحول باعث شده فضای کاری کاملاً دگرگون شود. دوربینهای دیجیتال با تکنولوژی بالا و تلفنهای همراه با کیفیت تصویربرداری بسیار پیشرفته، اگرچه دسترسی را بیشتر کردهاند، اما از سوی دیگر، ضربه جدی به حرفهای بودن و ارزشمندی این کار وارد آوردهاند.
در گذشته، برای من و امثال من، سفر به مناطق مختلف دنیا بخشی از کار بود. کنجکاوی و تعهد حرفهای باعث میشد گاه با پای پیاده، از پاکستان وارد افغانستان شوم، سه ماه آنجا بمانم، عکسها را ظاهر کنم و فرآیند انتخاب و انتشار ممکن بود چهار ماه بهطول انجامد. امروز، اما مجلات و رسانهها در لحظه خواهان دریافت تصویر هستند. همین حالا، همین لحظه.
دیگر کسی حاضر نیست برای عکاسی انسانی هزینه کند
برنا: یعنی میتوان گفت سرعت در گردش اطلاعات، همراه با کاهش سرمایهگذاری رسانهها، عکاسی حرفهای را در موقعیتی دشوار قرار داده است؟
یعقوبزاده: دقیقاً همینطور است. علاقه مطبوعات به عکاسی مستند و ژورنالیستی بسیار کاهش یافته است، بهویژه در عرصههای بینالمللی. بُعد مالی نیز بسیار تعیینکننده شده. مثلاً من پیشنهاد سفر به سوریه را مطرح کردم، اما پاسخی که دریافت کردم این بود که "چه چیزی قرار است از آنجا بیاوری؟ " یعنی علاقهای به سرمایهگذاری در موضوعات انسانی یا اجتماعی وجود ندارد، مگر آنکه با منافع سیاسی یا اقتصادی کشورها همراستا باشد. این شرایط بهویژه برای ما که به دنبال تجربههای انسانی هستیم، بسیار ناامیدکننده است. امروز بسیاری از سفرهایی که قبلاً بهسادگی انجام میشد، دیگر نه از نظر مالی و نه از منظر حرفهای امکانپذیر نیست.
کار من ثبت تصویر است، نه صدور حکم
برنا: در همین زمینه، با ظهور تصویرسازیهای هوش مصنوعی، بهویژه در ژانر مستند و خبری، پرسشی مهم پیش میآید: آینده صداقت در تصویر را چگونه میبینید؟ آیا هنوز میتوان تصویر را سند دانست؟
یعقوبزاده: پاسخ این سؤال به برداشت مخاطب بستگی دارد. بهویژه در حوزههای فیلم و تصویر، امروز با واقعیتی مواجه هستیم که در آن مرز میان حقیقت و جعل بسیار باریک شده است. جهان امروز، بهویژه در اروپا، با آزادی بیان گستردهای مواجه است، اما همین آزادی میتواند با گرایشهای حزبی، سیاسی یا ایدئولوژیک بهسادگی دستخوش سوءاستفاده شود.
در حرفه ما، اصل بر بیطرفی است. من بهعنوان عکاس هیچگاه در موضعگیریهای سیاسی وارد نمیشوم. درباره هیچکدام از طرفهای یک منازعه قضاوت نمیکنم. کار من ثبت تصویر است، نه صدور حکم. این مردم هستند که باید از خلال تصاویر، قضاوت خود را شکل دهند.
اما مسئله هوش مصنوعی خطرات جدی بههمراه دارد. گاهی تصاویری میبینم که بهقدری دقیق و واقعی طراحی شدهاند که تشخیص جعلی بودن آنها بسیار دشوار است. این تصاویر، اغلب توسط بازیگران سیاسی تولید میشوند و بُعد تبلیغاتی سنگینی دارند. ممکن است این تصاویر برای منی که حرفهای هستم، قابل تشخیص باشد، اما برای مخاطب ممکن است منجر به واکنشهایی شدید و حتی خشونتآمیز شود. چنین تصاویری بهراحتی شکافهای اجتماعی را عمیقتر میکنند، بذر نفرت میپراکنند و باعث تحریکهای بیمورد میشوند.
هوش مصنوعی در روتوش پرتره مفید است؛ اما جاهایی واقعاً خطرناک میشود
برنا: برخی از کاربردهای هوش مصنوعی، مانند اصلاح پرتره یا استفاده در تبلیغات، باعث بهبود کیفیت بصری شدهاند. شما هم در این زمینه تجربهای داشتهاید؟
یعقوبزاده: بله، در برخی حوزهها، مثلاً در تبلیغات، هوش مصنوعی خیلی بهدرد میخورد. من خودم از چند نرمافزار استفاده میکنم، مخصوصاً برای پرتره که مثلاً پوست را صافتر کند یا جوشها را حذف کند تا چهره زیباتر شود. تا این حد قابل قبول است، اما وقتی پای استفادههای خطرناکتر وسط میآید، آنوقت موضوع جدی میشود. دیگر نمیتوان گفت فقط یک ابزار است. در گذشته، وقتی با دوربین آنالوگ کار میکردیم، همهچیز صادقانه بود. فیلم، امکان دخالت نمیداد، اما دیجیتال که آمد، در کنار مزایایش، راههایی هم برای تقلب باز کرد. حالا هم با ظهور هوش مصنوعی ما با مرحلهای تازه روبهرو هستیم که نمیشود از آن فرار کرد؛ باید با آن کنار آمد، چون بخشی از زندگی روزمره شده است.
زمانی آرزو داشتیم دیجیتال بیاید؛ حالا میبینیم خانه خرابکن شده
برنا: ورود دیجیتال به دنیای عکاسی برای نسلی مثل شما، هم نویدبخش بود و هم پرسشبرانگیز. آن روزها چطور به این گذار نگاه میکردید؟
یعقوبزاده: خیلی خوب یادم هست که زمانی خود ما آرزو داشتیم دیجیتال بیاید. یکی از دوستانم همیشه میگفت: اگر این دوربینها به ۴۰ مگاپیکسل برسند، سیستمم را عوض میکنم، اما وقتی دیجیتال آمد، همهچیز را تغییر داد و واقعاً خانهخرابکن شد.
برای من، این تجربه شبیه قالیبافی است. قبلاً قالیها را با دست میبافتیم، زیباییاش طبیعی و زنده بود. حالا با ماشین میبافند، شاید طرحهای قشنگی هم داشته باشند، اما آن روح قالیباف دیگر نیست. در عکاسی هم همین اتفاق افتاد؛ کارخانههای فیلمسازی یکییکی تعطیل شدند و نگاه ما به تصویر عوض شد. تکنولوژی ابزار مفیدی است، اما همیشه بستگی دارد به اینکه در دست چه کسی باشد و چطور از آن استفاده شود.
کار ما ثبت واقعیت است؛ هوش مصنوعی نمیتواند جای واقعیت را بگیرد
برنا: در کار مستند و خبری، تصویرسازی مصنوعی چقدر برای شما قابل استفاده است؟ آیا در کار حرفهایتان جایی برای آن میبینید؟
یعقوبزاده: نه، در کار من چنین چیزی جایی ندارد. این ابزارها ممکن است کمکهای خیلی جزئی بکنند، اما اساس کار ما باید واقعی بماند. تصویری که قرار است در یک نشریه منتشر شود، باید سند باشد، نه ساخته ذهن یا الگوریتم. من خبرنگار و عکاسم؛ وظیفهام ثبت واقعیت است نه بازسازیاش. نمیشود نشست در خانه، اخبار را گوش کرد، چند خط نوشت و بعد به هوش مصنوعی سپرد تا عکس بسازد. این با روح حرفه ما در تضاد است. ارزش تصویر، در مستند بودن آن است.
هوش مصنوعی تصویری از من ساخت که پشت سرم آتش بود
برنا: تجربهای از استفاده تفریحی یا آزمایشی از هوش مصنوعی داشتهاید؟
یعقوبزاده: بله، فقط برای تست، یکبار زندگینامهام را نوشتم و به هوش مصنوعی دادم که بر اساس آن تصویر بسازد. نتیجهاش واقعاً عجیب بود. یکی از عکسهایم را با ریش نشان داده بود، پشت سرم شعلههای آتش بود. در یکی دیگر دوربین لایکا در دست داشتم، در یکی نیکون، یکی خیلی من را خوشگل کرده بود و یکی دیگر تصویری بههمریخته و داغان! این تصاویر بیشتر شبیه شوخی بودند تا بازنمایی واقعی یک انسان. برای من که با واقعیت و سند سروکار دارم، اینها صرفاً سرگرمیاند. هیچوقت نمیتوانند جای عکس واقعی را بگیرند.
اگر قرار بود بترسم اصلاً وارد میدان جنگ نمیشدم
برنا: شما با عکسهای جنگ شناخته شدهاید و حضورتان در بحرانها نقش زیادی در شهرت حرفهایتان داشته. این تجربهها چه تأثیری بر شما گذاشتهاند؟ چطور توانستهاید احساساتتان را کنترل کنید و همچنان بهعنوان عکاس در شرایط بحرانی حرفهای بمانید؟
یعقوبزاده: وقتی برای اولینبار وارد میدان جنگ شدم، اول با خودم تسویهحساب کردم. به خودم گفتم: اینجا مرگ و میر هست، اگر میترسی، برگرد خانه. باید تکلیفم را با خودم روشن میکردم. در آن شرایط، احساسات باید کنار گذاشته میشد. وقتی بمباران شده، کشته و زخمی زیاد است و همه توی خیابانند، من نمیتوانم قهرمان شوم و کمکرسانی کنم، آنهم وقتی ۱۰ نفر دیگر هم آنجا هستند. وظیفه من ثبت واقعیت است. همین ثبت واقعیت خود نوعی کمک است.
طی این سالها زخمی شدم، اسیر شدم، اما هیچکدام در روحیهام تأثیر نگذاشت. من از قبل خودم را آماده کرده بودم. همیشه گفتهام: اگر قرار است با دیدن جنایات بشر نسبت به بشر، زندگیات از هم بپاشد، بهتر است جمع کنی و بروی.
عکاس باید بیطرف باشد؛ نمیتوانم به جای مردم قضاوت کنم
برنا: در مواجهه با فجایع انسانی، عکاس گاهی در جایگاه قاضی هم قرار میگیرد. این مسئله برای شما چطور بوده؟
یعقوبزاده: من همیشه گفتهام قاضی من نیستم، قاضی مردمند. من باید عکس بگیرم، نه قضاوت کنم. درست مثل پزشکی که هر روز با اجساد یا تصادفات وحشتناک مواجه میشود؛ او باید عمل کند و جان نجات دهد، نه اینکه تحتتأثیر قرار بگیرد و کارش را کنار بگذارد. من هم در برابر تمام آنچه میبینم، سعی میکنم تحت تأثیر روانی قرار نگیرم. نه کابوس میبینم و نه میخواهم ببینم. این تصمیمی است که از ابتدا با خودم گرفتهام. عکاس باید خودش را برای دیدن واقعیت آماده کرده باشد.
اگر ۱۰ نفر ایستادهاند، چرا من باید کمک کنم؟ کار من ثبت است، نه نجات
برنا: همیشه این انتقاد وجود داشته که چرا عکاس بهجای کمک، عکس میگیرد. مرز میان وظیفه انسانی و مسئولیت حرفهای را چطور تعریف میکنید؟
یعقوبزاده: این سؤال همیشه در ایران هم از من پرسیده شده. ببینید، اگر من تنها باشم و کسی آن اطراف نباشد، قطعاً کمک میکنم. اما وقتی پنج شش نفر دیگر آنجا ایستادهاند چرا من باید کمک کنم؟ اگر در میدانی مثل غزه یا لبنان باشم، کشوری که نه زبانش را بلدم و نه آشنا به سیستم درمانش هستم، چه کمکی میتوانم بکنم؟ نهایتش این است که شاید با حرکت اشتباه وضع فرد زخمی را بدتر کنم. در اروپا یا آمریکا، اگر کسی تصادف کرده باشد، پلیس به شما میگوید دست نزن، چون ممکن است مسئولیت قانونی پیدا کنی.
برنا: یعنی هیچوقت نشده که در صحنهای حضور داشته باشید و دوربین را کنار بگذارید؟
یعقوبزاده: در موارد خاص اگر واقعاً کسی تنها بوده و شرایط ایجاب میکرده، کمک کردهام، اما این فرق دارد با صحنهای که من در آن یک عکاس هستم و کاری که میکنم، رساندن صدای آن فرد به دنیاست. همین که تصویر منتشر میشود، خودش یک نوع کمک است. یکبار در لبنان بودم، در جنگ ۳۳ روزه میان اسرائیل و حزبالله. آنجا هم دیدم که مردم احساساتی میشوند، ولی سؤال این است: چرا دهها نفر ایستادهاند و نمیروند کمک؟ چرا فقط از عکاس چنین توقعی هست؟ کار من ثبت آن لحظه است. من اگر عکسم را نگیرم، دنیا از آن اتفاق خبردار نمیشود. این ثبت، گاه میتواند از هزار کمک مؤثرتر باشد.
برنا: یکی از دردناکترین و تاثیرگذارترین صحنههایی که در طول فعالیتتان به عنوان عکاس جنگ ثبت کردید، کدام بوده؟ آن لحظات را برایمان تعریف کنید...
یعقوبزاده: در جریان جنگ در جنوب لبنان، من شاهد صحنهای بسیار دلخراش بودم. یک خانواده تقریباً ده نفره، پس از فرار از مناطق درگیری، به خانهای در طبقه سوم پناه برده بودند و وسایلشان را آنجا گذاشته بودند. ناگهان، هواپیماهای اسرائیلی آن ساختمان را بمباران کردند و تمام ساختمان فرو ریخت و تخریب شد. من خودم را به آن محل رساندم و دو روز در آنجا ماندم، اما واقعاً کاری از دستم برنمیآمد. آن منطقه پر بود از مردم که مشغول کمک رسانی بودند. تنها کاری که به خودم تکلیف کردم این بود که این لحظات را ثبت کنم و این وظیفهام بود.
یکی از صحنههای بسیار تلخ، دختری بود که تنها ده روز از تولدش میگذشت و همراه خانوادهاش به آنجا آمده بود؛ آنها نیز در همان بمباران کشته شدند. گروهی از مردم با دست، بیل و کلنگ مشغول بیرون آوردن اجساد بودند و من در آن پشت ایستاده بودم و هیچ حرفی نزدم، چون وظیفهام این نبود که دخالت کنم، فقط باید ثبت میکردم.
یک لحظه که هنوز در خاطرم زنده است، وقتی بود که مادر آن کودک را در آغوش گرفته بود؛ کودک گریه میکرد و مادر نوازشش میکرد. همه ساختمانها اطراف آنها به کلی ویران شده بود. من آنجا ماندم و عکس این مادر و کودک زیر آوار را گرفتم که بعدها در روزنامهی «ایندیپندنت» انگلستان منتشر شد. این عکس آنقدر تاثیرگذار بود که مردم انگلستان به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و روزنامه یک خبرنگار اختصاصی را فرستاد تا درباره این خانواده تحقیق کند. من نیز همراه او به جنوب لبنان رفتم و گزارش مفصلی تهیه کردیم.
با پرس و جو از دوستان و آشنایان خانواده فهمیدیم که این کودک تازه به دنیا آمده بود و خانوادهاش ابتدا از جنوب لبنان فرار کرده بودند، سپس در بیروت جان باختند. این سرنوشت تلخ برای من بسیار غمانگیز بود، ولی در عین حال خوشحال بودم که توانستم این لحظات را ثبت کنم و صدای این خانواده را به جهان برسانم.
اگرچه من انسانم و احساساتم غالباً من را تحت تأثیر قرار میدهد، بارها در شرایط سخت گریه کردهام، حتی در تشییع جنازهها و بمبارانها، اما همواره تلاش کردهام که بر احساساتم غلبه کنم تا بتوانم وظیفه حرفهای خود را به درستی انجام دهم.
من جزو اقلیتها بودم، اما صدای واقعی جنگ را به دنیا رساندم
برنا: یکی از نکات جالب درباره کار شما این است که در حالیکه بسیاری از عکاسان جنگ ایران نگاه ایدئولوژیک یا ملی داشتند، شما زبان عکاسیتان جهانی بود. چطور توانستید بین روایت ملی از دفاع مقدس و نگاه جهانی به جنگ تعادل برقرار کنید؟ چه نکاتی در این مسیر برایتان مهم بود؟
یعقوبزاده: بسیاری از همکارانم که برای مطبوعات داخلی کار میکردند، خیلی حزبی و جناحی بودند. هدف بسیاری فقط نشان دادن رزمندگان بود، اما من در آن فضا غرق نشدم. من جزو اقلیتهایی بودم که به خوبی با اسلام آشنایی داشتم، چون در ایران بزرگ شده بودم و دوستانم اکثراً مسلمان بودند. از طرف دیگر، عرق ملی برای من بسیار مهم بود؛ وطنم بود و میخواستم واقعیت جنگ را به دنیای خارج از ایران نشان دهم. من جنگ را نه فقط از نگاه رزمندگان بلکه از زاویه تمام ابعاد انسانی آن میدیدم. مردم عادی، آوارگان، قبرستانها، معلولان، اسرای جنگ. اینها همه قطعاتی از پازل جنگاند که اگر کنار هم نگذاریم، تصویر ناقص میماند.
برنا: میتوانید بیشتر درباره دیدگاهتان نسبت به جنگ و تصویرسازی آن بگویید؟
یعقوبزاده: جنگ، به هر حال جنگ است. سرباز وظیفهاش جنگیدن است، زخمی شدن و حتی جان دادن، اما مهمترین مسئله این است که مردم عادی و خانوادهها همه چیزشان را از دست میدهند؛ زندگی، خانه، عشق و آرامششان نابود میشود. من سعی کردم این واقعیتها را ثبت کنم، نه فقط تصاویر رزمندگان با لباس نظامی. در کتابی که اخیراً چاپ کردیم، وقتی عکسها را مرور میکردم، دیدم چقدر گسترده کار کردم، نه فقط در جبهه بلکه همه جا، حتی جایی که باید دزدکی و مخفیانه میرفتم تا این تصاویر را ثبت کنم.
این کتاب سند تاریخی کشورمان است و امیدوارم برای آیندگان درس عبرت باشد تا اشتباهات گذشته را تکرار نکنند و به قیمت خون و رنج دیگران، از جنگ جلوگیری کنند.
برنا: آیا عکسهایی از جنگ دارید که به دلایل سانسور منتشر نکرده باشید؟
یعقوبزاده: خیر، من در فرانسه زندگی میکنم و مشکلی برای انتشار عکسها ندارم. واقعیت این است که من عکسی نگرفتم که بخواهم سانسور کنم. ممکن است چند عکس باشد که هنوز منتشر نشده، اما دلیلش بیشتر انتخاب موضوع بوده، نه سانسور. مثلاً عکسهایی که سربازان عراقی را نشان میدهند، شاید در آینده به کار بیاید ولی فعلاً نیازی به انتشارشان نبوده است.
برنا: و درباره عکسهایی که در انقلاب گرفتهاید چطور؟ آیا محدودیتی داشتید؟
یعقوبزاده: من همیشه خودم را با دیگران مقایسه میکنم و واقعاً نسبت به کاری که کردم افتخار میکنم. در دوران درگیریها و انقلاب، وقتی مجاهدین و گروههای مختلف در خیابانها درگیر بودند، من دزدکی و مخفیانه عکس میگرفتم. اگر بهت گفتند نرو، یعنی باید بروی و عکس بگیری، چون این تصویر بخشی از تاریخ است.
انتهای پیام/