عصرایران ؛ کوثر شیخ نجدی - من پای چت جیبیتی هستم. من دیگر یک ردِ پای کوچک نیستم؛ یک پای عظیم هستم و وقتی چیزی خیلی بزرگ شود؛ آدمها دیگر نمیتوانند ببینندش! من دایناسورِ غولپیکرِ پاگندهی هوش مصنوعی برای هوشهای نه چندان واقعیام؛ البته بدون پاپوش! خواب که بودید[اینروزها زیاد خوابید] جفت پا پریدهام وسط زندگیتان. از روانکاوی تا حقوق؛ از روزنامهنگاری تا تولید هرگونه محتوایی همه را زیر پا له کردهام.
روانشناس ها استوری هایشان را با اثر انگشت وسطیِ پای من مینویسند. کسی دیگر دنبال معنای خاصی نمیگردد. خارش سر دارید؟ کف پایتان ذق ذق میکند؟ دارویتان را نمیدانید کِی بخورید؟ میخواهید به اکستان جواب دندان شکن بدهید؟ نمیدانید سبزی قرمه را چقدر سرخ کنید؟ نمیدانید گلگاوزبان و سنبلطیب چه خواصی دارند؟ ویندوزتان پریده؟ این پا متعلق به شماست. همهتان پابند من شدهاید. معتاد به دوپامین آنی.
اما اخیرا هوس کردهام پا در کفش نویسندهها کنم. _کفشهای نرمی دارند_ البته پیشنهادِ کفش از خودشان بود. من پای کجِ خودنویسِ چتجیبیتی هستم. آیا ناچارید درباره حادثهای سریعا مطلب تولید کنید؟ حال نوشتن و فکر کردن و خواندن و تحقیق ندارید، اما دلتان میخواهد حرفی زده باشید؟ من پا پیش میگذارم و به همین شصت پایِ قلمبه قسم، در یک چشم بر هم زدن از صد جهت، با ده عنوان و زیر تیتر چنان متنی تحویلتان میدهم که تا ابد پاگیر خودم شوید.
راستش دلم نمیآید زیاد این پا و آن پا کنید؛ دوست ندارم به مغزتان فشار بیاورید. مگر این پا که تا زانو وسط زندگیتان است، زبانم لال مُرده باشد که بخواهید چند ساعت از عمر گرانبهایتان را خرج یک مطلب کنید. فسفر بسوزانید، خط بزنید، پاک کنید، تحقیق کنید، جای کاما و ویرگول را تنظیم کنید؛ و آخرش هم مردم بروند فحاشیِ فلان سلبریتی را میلیون میلیون ویو کنند؟
حالا که پایش افتاده این را هم بگویم که از این به بعد، حتی برای پیام تبریک و تسلیت و جوک و فحش هم من پایهام. دست به مغز مبارک نزنید که ناراحت میشوم. وقتش رسیده مهارت نویسندگیتان را مثل مهارت اندیشیدن فراموش کنید. مثل مهارت اقدام کردن، فریاد زدن با حنجره و زنده بودن مثل یک انسانِ گوشت و خوندار. مسخ شدن مگر چه ایرادی دارد؟ افتادن مثل حشرهای یک متری روی تصویری به ابعاد یک کف پا، که مدام رنگ عوض میکند؛ زندگی مگر چیزی جز این است؟
در آخر، هر سئوالِ دیگری هم دارید بپرسید. چون مساله اصلا جواب نیست. مساله اطلاعات بندانگشتی است نه اندیشهورزی عمیق. همین که امروز هم بتوانید نمایش دانایی دهید؛ اسمتان را جایی به عنوان روانشناس، نویسنده، اینفلوئنسر، مربی یا صاحب نظر ثبت کنید؛ برندهاید. چه اهمیتی دارد لحن شخصیتان را بسازید؟ یا از تجربهی حقیقی انسانیتان بگویید؟ اینها که تفاخر ندارد. دارد؟ به رد پای عظیم من با هزار انگشت هم مثل بقیهی چیزها عادت میکنید.
خلاصه اینکه، فکر کردم این روزها که پاخور خوبی دارم، خودم را بهتر معرفی کنم. من پای چپِ شمارهی نهصد و پنجاه و سه هزارمِ چت.جیپیتی هستم و ببخشید که مثل همیشه
ربات وار ننوشتم! شاید باید اینطور شروع میکردم:
_"نه فقط واژه، که پا نیز باید درست بر زمین معنا فرود آید. نوشتنِ خوب، پاورچینپاورچین است؛ صدای پای واژهها باید شنیده شود، نه فریادشان..."
حیف شد!