به گزارش خبرنگار فرهنگی >>ایرنا زائران بیت الله الحرام با انجام قربانی و اقامت سه روزه در سرزمین منا درحال به پایان رساندن حج تمتع خود هستند و آنان که این سفر معنوی را تجربه کردهاند، با دیدن تصاویر و صحنههایی از مناسک حج به مرور خاطرات خود می پردازند. رهبر معظم انقلاب نیز یکی از همان کسانی است که در این روزها به یاد آن خاطرات به مطالعه سفرنامه های حج می پردازند؛ همانگونه که در اردیبهشت سال ۱۳۷۴ بر کتاب «یار کجاست؟» به این نکته اشاره کردند.
حضرت آیت الله خامنه ای نوشتند: بار دیگر موسم حج شد و وقت انس و معاشقه من با سفرنامههای حج. دود کبابی به ضرورت، با مصداقی از «وصفالعیش، نصفالعیش»؛ و «ماشاءالله کان». اما بیشک این یکی از بهترین سفرنامههای حج است که من خواندهام. اگر نگویم بهترین؛ لطیف، پرنکته، ژرفنگر، با روح، موعظهآمیز، گویا و همراه با هنرمندیهای ادیبانه؛ از قبیل زیبایی قلم، همراهی طنز، اشتمال بر تصویر، آمیختگی به خیال؛ و... خلاصه اینکه، نوشته زیبا و شیرینی است.
ایشان در سال ۱۳۷۷ در دیدار نویسندگان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی فرمود: انصافا شما سفرنامه های حج خیلی خوبی را منتشر کرده اید. شما هرچه سفرنامه منتشر کرده اید، من خوانده ام. یعنی یکی از دلخوشی های من در فصل حج، خواندن سفرنامه حج است. نوشته ایشان (رحیم مخدومی) را هم خواندم. بسیار خوب نوشته است. من تقریظ قشنگی هم در پشت آن برای ایشان نوشتم... انسان لذت می برد وقتی می بیند چنین استعدادهایی هست. به این خوبی دارد می نویسد؛ زبان قوی، خیال خوب، تصویر قشنگ و جا به جا نکته های ظریف طنزگونه خوب. به این ها باید اهمیت داد.
مخدومی که آثار بسیاری در حوزه دفاع مقدس نوشته، در سال ۱۳۷۲ عازم حج شد و وقتی از سرزمین وحی برگشت و حاجی شد، نام سفرنامه اش را از دو کلمه آخر این بیت سلیم تهرانی برگزید که «کعبه یک سنگ نشان ا ست که ره گم نشود؛ حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست.» این کتاب توسط انتشارات رسول آفتاب در ۲۲۲ صفحه منتشر شده است.
وی درمرداد سال ۷۲ در ابتدای کتاب «یار کجاست؟» نوشت: حج، درس زندگی است و بانگ بیداری و فرصت بازگشت برای آنان که قسمتی از عمر خویش را به غفلت گذراندند و این همه نه تنها در حج که در لحظه لحظه طبیعت و نیز دیگر عبادات هویداست اما در حج، آشکارتر. هر کس به فراخور گنجایش فهم خویش از این کلاس بزرگ، برداشتی دارد. این دفتر هم برداشت بسیار اندک و شاید نادرست بنده است از حج.
پرواز با فریاد برائت و پیام استقامت
مخدومی درباره حال و هوای پرواز به سوی جده، پس از پخش خیر مقدم خلبان که «با سلام و درود به ارواح پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی و شهدای عزیز میهن اسلامی...» نوشت: آرامش خاطر من در قلمفرسایی و فراغ بال این حاجی های آینده در سفر حج و عزت و سربلندی این حاجیه خانم ها در عفاف و پاکدامنی و توفیق خدمه و خلبان در پرواز و آسودگی خیالشان در فضا، همه و همه مدیون آن پیر مرادی است که از همه چیز خود برای تحقق اسلام ناب گذشت و خون پاک جوانمردانی که بهترین مرید او بودند. هواپیما به پرواز درمی آید. بچه ها می گویند هر کتاب یا اثری که نشان از امام و شیعه داشته باشد، در فرودگاه جده توقیف می شود.
از تهران تا جده کم و بیش، سه ساعت راه هوایی است. فرصت را غنیمت می شمارم و کتاب های>> فریاد برائت و >>پیام استقامت حضرت امام را که قصد داشتم با فراغ بال در مکه مطالعه کنم، حالا در همین جا مرور می کنم. حالا که دریا می خواهد از دسترس خارج شود، از کاسه آبی هم دریغ کردن، کم لطفی است. یک جرعه هم نعمتی است برای رفع عطش... فریاد برائت و پیام استقامت، هنوز در دستم است. می گذارمشان توی ساک بازرسی شده و به دنبال صف به راه می افتم. اگر عُرضه فریاد داشته باشم و لیاقت استقامت، دیگر نیازی به تصاویر امام و رهبر نیست. خودشان همراهم خواهند بود(صفحات ۱۸و ۲۳)
کربلای جبههها یادش بخیر
مخدومی در لابلای خاطرات خود از دامنه کوه احد گرفته تا حضور در مراسم برائت از مشرکین و از صحرای مشعر تا رمی جمرات و قربانگاه منا به یاد روزهای جبهه و جنگ اشاره هایی لطیف و خاطره انگیز کرده است. مثلا در باره احد نوشت: این بازدید به آن می ماند که بعد از پذیرش قطعنامه به تماشای سه راه شهادت رفته باشی و در وجب به وجب آن، جوانمردانی را ببینی در هیات کوهی از ارادت مخملین. (صفحه ۹۲)
این رزمنده دفاع مقدس در وصف صحرای عرفات نوشت: اصلا حج، هر شبش شبیه شب های عملیات است. یکی از ویژگی های عملیات، تغییرات آنی است؛ در چشم بر هم زدنی همه چیز کن فیکون شدن آنی. فراق ها آنی اتفاق می افتد. دنیا با یک ترکش ریز و سریع، برزخ می شود. انگار همین چند لحظه پیش بود؛ در چادرهای عرفات مستقر بودیم. طولی نکشید همه چیز به هم ریخت. همه فهمیدند اینجا جای ماندن نیست. از دیشب خیلی ها برای خود جا درست کرده بودند. زمین جارو می کردند؛ زیرانداز می انداختند؛ ساکی به نشان از مالکیت مکانی بالای سر می گذاشتند... حالا هیچ کس کوچک ترین احساس تملکی در عرفات ندارد. (صفحه ۱۴۳)
شاید مخدومی یکی از معدود سفرنامه نویسانی باشد که درباره وضعیت شیعیان در شهر مدینه و شیخ محمدعلی عَمری رهبر شیعیان این شهر نوشته است. او با اشاره به نحوه پیدا کردن مسجد شیعیان در مدینه نوشت: ساختمان سه طبقه ای است پر از نم و رطوبت. پارچه نوشته های یک کاروان ایرانی از در و پنجره اش آویزان است. راه پله تنگ و تاریکی به یک زیرزمین ۵۰ متری منتهی می شود. اینجا نمازخانه شیخ عمری است. از اینجا بوی روحبخش شیعه می آید. بوی علی و مظلومیت او! چرا که در اینجا همه شیعه ان و عاشق امام علی و بوی مظلومیت او. چرا که هیچ نامی از امام علی بر در و دیوار نیست (صفحه ۷۳)
مخدومی درباره شیخ عمری نوشت: نقاش درد، چه هنرمندانه مظلومیت را بر چره تکیده، سیاه و خال خالی اش نقش زده. محاسن سفیدی دارد و چشمان افتاده ای. احساس می کنم در جوار یکی از آیات عظام نشسته ام. سلام می کنم. دستش را در دست می گیرم. ضعیف است و لرزان. پیشانی اش را می بوسم. پاسخم را به فارسی می دهد. بچه ها او را دوره می کنند. با خوش رویی و خونسردی با همه احوال پرسی می کند و شکسته بسته، پر از لهجه غلیظ عربی، سوال های مان را به فارسی پاسخ می دهد.... محسن از تحصیلات و فعالیت هایش می پرسد. شیخ می گوید در نجف اشرف درس خوانده است؛ نزد آسید ابوالحسن اصفهانی و حالا کشاورزی می کند. تقاضا می کنیم از تاریخ اسلام بگوید. می گوید «معذورم. چون تحت نظر هستم.» چه جالب! و چه دردناک! (صفحه ۷۶)
سیاست سازش با اسرائیل
این گروه ۱۲ نفره با برخی زائران خارجی هم بحث می کردند که مخدومی درباره گفت و گویی با یک زائر مصری نوشت: می خواستیم حداقل ملیتمان را به عده ای بشناسانیم و تا اندازه ای هم حالیشان کنیم «آن گونه که توی گوش شما فرو کرده اند، ایرانی ها تروریست نیستند. باور نمی کنید به قیافه مظلوم ما نگاه کنید.» محسن، یک مصری را تور انداخت. طرف، کامل مردی بود رو به پیری. می گفت «ایران با جنگی که با عراق داشت، اتحاد اسلامی را از بین برد.» محسن ابتدا از اعتقاد او به قرآن اعتراف گرفت. بعد پاسخ داد «مگر خود قرآن نگفته و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه؟ حزب بعث عراق، فتنه گر بود. برای کشورگشایی به ایران حمله کرد. ما دفاع کردیم».
بحث روی فتنه گر بودن یا نبودن ارتش عراق، داغ شد. مصری قبول نمی کرد. محسن آیه ای دیگر تحویلش داد «مگر قرآن نمی گوید حتی اگر مسلمانی با مسلمانان دیگر جنگ را آغاز کرد، جلوی او بایستید؟» طرف پاسخی نداشت. محسن میخ سوم را کوبید «شما چرا با اسرائیلی ها سازی کردید؟ مگر آن ها کافر نیستند؟» کمی اَل و وَل کرد. بعد گفت «به دلیل سیاست. این سیاست ماست!» محسن گفت «این سیاست است که فلسطینی های مسلمان کشته شوند و شما با دشمنان کافر آنان سازش کنید؟» جواب داد «بله. سیاست است» و خداحافظی کرد که برود. محسن با لبخندی دستش را فشرد. (صفحه ۸۶)
تمرین مرگ
مخدومی که پوشیدن لباس احرام را به مرگ تشبیه کرده، نوشت: همه سفیدپوش شده اند. درست مثل شب اول قبر. همه مرده های متحرک اند. درست مثل واقعیت دنیا. به قول حضرت امیر(ع) آنان که امر به معروف و نهی از منکر نمی کنند، مردگان اند در میان زندگان. دیگر هیچ نشانی از برتری و عظمت کسی بر دیگری نیست. اگر پست ترین شغل جامعه را داشته باشی، تنها یدک تو، دو تکه پارچه است که از این دنیا برمی داری. اگر رئیس بزرگترین دولت ها هم باشی، همین گونه ای و این تنها مکان و تنها زمانی است که در دوران حیات انسان، همه یک دست و یک رنگ شده و چگونه بودن را با رعایت معیارهایی که خداوند داده است، به نمایش می گذارند.(صفحه ۹۹)
چرا دور از کعبه؟
نویسنده «یار کجاست؟» همچنین به وضعیت غار ثور و حرا پرداخته و درباره صعود به غار حرا نوشت: در این ناراه پیچ در پیچ و تند و باریک، هنوز چیزی از قله پایین نیامده ام و مسیر زیادی دور آن نچرخیده ام که ظاهرا به بن بست می رسم. انگار تکه سنگی بزرگ از بالای تپه غلتیده پایین و راه بسته است. زیر سنگ، حفره کوچکی ایجاد شده مناسب برای عبور. از حفره می گذرم. به زحمت گذر از میان دو میله سلول و یا جاسازی خویش در عرض یک وجبی گور. باز مقابلم پرتگاه عمیقی است و در پیچ تندی دیگری، باز سدی دیگر. اینجا دیگر راه به کلی بسته است. یک سنگ بزرگ، تکیه اش را انداخته روی سنگی دیگر و دخمه تنگ و کوچکی ایجاد شکل غار! این همان غار حراست!
به همین سادگی و با همان پیچیدگی. از شگفتی قلبم می خواهد بایستد. این همه راه آمده ام، پیچ در پیچ و پرتگاه پشت پرتگاه. از میان حفره کوچک دو سنگ با زحمت عبور کرده ام که به سایه بانی برسم؛ ارتفاعش قد یک انسان تنهای به نماز ایستاده و طولش به اندازه یک انسان درازکشیده! حالا چرا اینجا؟ چرا این همه دور از کعبه و این همه سخت در دست یافتن و این همه گنگ در لو رفتن؟ این سبب همان رازی است که وادارم می کند تا نوجوان چوپانی را در خیال خود تصور کنم که جاهلیت با تمامی ایمانی که به صداقت و امانت داری اش دارد، او را ساحر و دیوانه می خواند. چرا که می داند در دنیای صداقت او، برتری نژادی و قومی راهی ندارد. (صفحه ۲۰۳)
سنگین ترین قرارداد
وی در میانه اعمال به معنای برخی اصطلاحات پرداخته است. مثلا درباره لبیک نوشت: لبیک، سنگین ترین قراردادی است که یک بنده با مولای خویش می بندد. یکی از شرایط صحت عقد، عاقل بودن طرفین قرارداد است. بارالها! عُقلا همانانی بودند که وقتی می خواستند وضو بگیرند، رنگ از رخسارشان می پرید. چرا که می دانستند با چه کسی می خواهند سخن بگویند. وقتی می خواستند با تو سخن بگویند، بی هوش می شدند. چرا که می دانستند در برابر عظمت تو چقدر حقیر و کوچک اند اما ما چه؟ کِی قراردادمان پذیرفته خواهد شد؟ کی توبه مان، آخرین و جدی ترین توبه خواهد بود؟ و کی رنگ رخسارمان خواهد پرید؟ روی مان زرد خواهد شد؟ ضربان قلبمان توفان خواهد کرد و بی حال و هوش در بارگاه کبریایی ات به زمین خواهیم خورد؟ بارالها! عشق داریم که تا اینجا آمده ایم. جرات داریم که لباس قرارداد و پیمان به تن کرده ایم اما شعور نداریم. چرا که راحتیم و آسوده. پیمان می بندیم، پیمان می شکنیم. عذر می خواهیم. گستاخی می کنیم. نماز می خوانیم. بهشت می خواهیم....(صفحه ۹۸)