مریم بصیری به مناسبت سالروز شهادت امام پنجم به خبرنگار معارف >>ایرنا گفت: رمان «مردی که همهچیز را میدانست» درباره زندگی امام محمدباقر (ع) و همچنین خانواده، دوستان و دشمنان آن حضرت است. پس از مطالعه زندگی امام تصمیم گرفتم درباره دورانی که ایشان بیشتر درگیر غلوکنندگان در دین و مذاهب که به غُلات معروف بودند، رمان بنویسم که این اثر اولین رمان درباره این امام معصوم است.
وی افزود: البته پیش از این کتاب چند مجموعه داستان کودک و نوجوان درباره امام باقر (ع) نوشته شده که در واقع برگرفته از روایات کوتاه و پراکنده تاریخی بوده و این حجم تحقیق و پرداخت داستانی در آنها صورت نگرفته است.
نویسنده کتاب «جان فیروزه جان» ادامه داد: وقتی قرار باشد تمام وقایع پراکنده تاریخی درباره یک نفر به هم ربط پیدا کند و هیچ چیزی برای پر کردن حفرههای داستانی بین این وقایع، موجود نباشد، کار نویسنده بسیار سخت میشود. من این سختی را به جان خریدم تا بتوانم اوضاع خانوادگی، مذهبی و سیاسی اجتماعی دوران زندگی آن حضرت را بنویسم و مخاطبان امروزی را بیشتر با امام (ع) و اهدافش آشنا کنم.
بصیری افزود: در زمانی که اسلام ۷۳ فرقه شده است، تفکرات و ادعاهای عجیبی از سوی فرقههای بسیار زیادی مطرح میشود. با این که امام در مدینه حاضر است اما فرقههای زیادی بهویژه در مدینه و کوفه وجود دارند که رهبر آنان، خود را امام، پیغمبر و حتی خالق جهان میدانند. مغیره یکی از این غُلات است که با زن یهودی جادوگری در ارتباط است که به وی جادوگری یاد میدهد. مغیره نیز با علم تنجیم (اختربینی و اخترگویی) و شعبده، مردم را فریب میدهد. او ادعای نبوت و معجزه میکند و به دروغ مدعی است توان آن را دارد که قوم عاد و ثمود را هم زنده کند. مغیره در پی گسترش فرقه مغیریه در میان انواع فرقههاست.
نویسنده کتاب پیاده ها عاشق ترند، اضافه کرد: از سوی دیگر زنی به نام هند که رهبر تمام غُلات کوفه است، سر بلند میکند. تمام این افراد با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امامت امام محمدباقر و امام صادق علیهماالسلام سعی دارند خود را برتر از این دو امام نشان دهند و مردم را مرید خویش کنند.
سردبیر همشهری داستان ادامه داد: مظلومیت امام در عصری که همه ادعای امامت و نبوت دارند؛ بسیار ناراحتکننده است. همچنین دانش بسیار ایشان و دستهبندی علوم، از منظر امام جذاب است؛ هرچند تمامی این علوم در زمان ایشان تدریس نمیشد و خارج از درک مردم بود.
>>رمان خوب چه شبهه ای را از ذهن مخاطب پاک می کند؟
بصیری با اشاره به برخی کتاب هایی که درباره زندگی ائمه نوشته می شود، اظهار داشت: متأسفانه برخی نویسندگان، معصوم را بیش از حد آسمانی یا زمینی نشان میدهند. مثلاً فقط به ذکر یک سری امور کلی و نمایی از دوردست بسنده میکنند و یا برعکس با لحن کوچهبازاری و شخصیتپردازی ضعیف به زندگی اهلبیت میپردازند. لذا خواننده با خواندن این رمانها تصور می کند که مطابق آنچه در داستان بیان شده، فردی امروزی با شلوار جین و ریش آنکارد شده است و این کار، موجب وهن شخصیت مقدس میشود.
نویسنده کتاب «عروس قریش» افزود: از طرفی اگر همیشه از دور و با فاصله به زندگی اهلبیت پرداخت، نتیجهاش این میشود که مخاطب هرگز نمیتواند با معصوم ارتباط ذهنی پیدا کند و اینگونه تصور میکند او فردی آسمانی است که همیشه از الطاف خداوندی بهرهمند است و هیچ مشکل زمینی ندارد؛ شیطان وسوسهاش نمیکند؛ به غیب آگاه است؛ همیشه سفره بهشتی برایش پهن است؛ غم نان و درد جان ندارد و به دیگر سخن، چون هیچ مشکلی ندارد، پس فقط عبادت میکند و مطمئن است که به بهشت میرود.
این مدرس دانشگاه اضافه کرد: هرچند همه این امکانات و نعمت ها برای معصومین فراهم است اما آنها مختار نیستند که همیشه از این مواهب استفاده کنند. لذا رمان خوب باید این شُبهه را از ذهن مخاطب پاک کند تا ارزش سختیها و مرارتهایی که ائمه اطهار کشیدهاند، روشن شود.
وی تاکید کرد: همه باید بدانند معصومین هم مثل بقیه مردم کار می کردند؛ مشکل معیشتی داشتند و گاه همسران و فرزاندانشان تابع آنها نبودند؛ گاهی بستگانشان مخالف افکار آنان بودند و حکومت وقت همیشه با آنها سر مخالفت داشتند؛ گرسنگی و تشنگی را با تمام وجود حس کرده و بیمار شدهاند؛ شکنجه شده و درد کشیدهاند؛ با انواع مشکلات مبارزه کردند و کارشان به زندان و سیاهچاله و شهادت رسیده است.
بصیری افزود: ائمه اطهار علیهم السلام مثل همه انسانها، شخصیتی زمینی داشتند اما به واسطه ایمانشان با بقیه متفاوت و آسمانی بودند. در نهایت در شخصیتپردازی درونی و بیرونی معصوم با دیگران باید توصیفات، نزدیک به واقعیت یک انسان عادی باشد و نباید شخصیت معصوم را از یک انسان، بالاتر یا پایین برد.
>>تعابیر سطحی در رمان جایگاهی ندارد
این پژوهشگر ادبی گفت: وقتی در اسلام نگاهکردن به یک چهره نورانی، اندیشیدن در کار خلقت، نوعدوستی و محبت به دیگران، ارزشی عبادی محسوب میشود؛ پس توجه به نشانههای طبیعی خلقت که اشاره به ارزش ناب درون آن مخلوق دارد، میتواند ارزشی دینی به حساب آید. رمان هم با نشاندادن همین اصالت زیبایی و نیکیها، عدالتخواهی، کمالجویی، قبح گناه و مانند آن میتواند از تعابیر سطحی بپرهیزد و اثری در راستای یادآوری و تذکار اعمال بشر به وی باشد.
وی افزود: روح انسان دیندار، مانند خداوند زیباست و میتواند انواع زیباییهای الهی را درک کند. عرفان و دیدگاه اسلامی به زیبایی و حقیقت نزدیک است و دین، فراخواندن همین حقیقت و زیبایی و همچنین منشا خلق ادبیات دینی است.
بصیری همچنین گفت: در حال حاضر باید با استفاده از هنرهای نمایشی، تجسمی، تصویری و ادبی و نوشتن رمان دینی و داستانی کردن زندگی رهبران دین مخاطب گریزان از تاریخ دینی را شیفته رمان دینی کرد. نوشتن رمان دینی حتی شده به یک ارزش الهی، اخلاقی و انسانی کوچک اشاره کند، در حکم تبلیغ دین است و نگارش رمان برای اهلبیت تبلیغی عالی برای همسفرشدن نویسنده و خواننده در راه رسیدن به بهشت است.
کتاب «مردی که همه چیز را میدانست» توسط انتشارات به نشر وابسته به آستان قدس رضوی در ۴۴۰ صفحه منتشر شده است. در بخشی از رمان می خوانیم: جابر به همراه کودکان جستوخیزکنان به میدان بزرگ رَحبه رفت. مردم به همدیگر می گفتند جابر از مدینه برگشته و دیوانه شده است. هرکس سخنی میگفت. یکی ناسزا میگفت و یکی برای شِفایش دعا میکرد.
ناگهان شلوغ شد و به صدای شرطهها، مردم در میدان جمع شدند تا شلاقخوردن و سنگسارشدن مردی را که محتسب، کشانکشان به میدانگاهی میکشید، ببینند.
- این مرد که در پی زنی بدکاره در بیتالطف بوده؛ اینک به فرمان فرماندار کوفه سنگسار خواهد شد.
جابر سوار بر نیای که رویش میتاخت، دور میدان چرخید. مرد را میشناخت گویا. با پریشانی دوباره دور میدان چرخید شاید علت مجازات وی را بداند. ایمان داشت وی هرگز به هیچ بیتالطف و زن هرزهای نزدیک نمیشود.
محتسب از میان مأموران فرماندار، به دیدن جابر گفت «این مردک مجنون کیست؟ از اینجا دورش کنید!» یکی از یاران جابر که در کنارش بود، گفت «او جابر جعفی است. عالِمی عظیم که تازه از مدینه آمده و میخواهد کتابهای جنگ جمل، نهروان و صفین را بنگارد.»
- وی مجنونی بیش نیست که با کارهایش دارد آبروی عالمان عظمای شهر را میبرد. او را از میدانگاه دور کنید تا فرمان سنگسارش را ندادهام.
- سزای تمام کسانیکه با هشام درافتند، و ابوجعفر را امام خویش بدانند، جز این نیست که دچار هذیان و جنون شوند.
- آری اینک تنها مغیره امام کوفیان است.
- ساکت باش مردک! فرماندار، مغیره را هم مستوجب عقوبت میداند.
جابر اندوهگین نشست و بر سر خود خاک ریخت. کسی هم بر سر متهم آب ریخت تا خود را غسل دهد. مردان و بچهها سرک میکشیدند تا مرد را ببینند. عدهای از زمین سنگ جمع میکردند. محتسب با صدایی غضبناک و غَرا غُرید «ابوجعفر را لعن کن و مدح خلیفه را بگو تا رستگار از دنیا بروی!»
مرد گویا لال به دنیا آمده و میخواست لال از دنیا برود. با اِزار و ردایش، خویشتن را کفن کرد و با فشار عسس(پاسبان)ها در گودال فرورفت. جابر ناگهان شاگردش را شناخت و اشک از چشمهایش سرازیر شد. زمانی که هنوز به مدینه نرفته بود و دانش اندکی داشت، او نزدش شاگردی میکرد. اسب چوبیاش را که راند، باران سنگ بر سر و روی مردی که در خاک دفن شده بود، بارید. چند کودک که در میان جمعیت، متهم را نمیدیدند، سنگهایشان را نثار جابر کردند و رفتند.
جابر خون گریه میکرد. درد سنگها را بر جانش حس نمیکرد اما سنگهایی که بر سر و روی شاگردش میبارید، دلش را به درد آورده بود. به او اتهام زده و آبرویش را برده بودند تا از امام برائت کند.
یاران جابر به کمکش آمدند و او سوار بر اسب چوبیاش، گریان به خانه رفت. سر چاه آب خانهاش ایستاد. خاک دست و رویش را شست و وضو گرفت. موهایش را شانه زد و لباس تمیزی پوشید. به نماز ایستاد و تکهای نان و پیالهای آب خورد. نگارش کتابهای نیمهتمام مقتل امیرالمؤمنین و مقتل الحسین و حدیث الشوری درباره فضایل امام را باید زودتر تمام میکرد. باید روزی غلامی میخرید تا به کارهای خانهاش برسد و او بتواند کتابتش را به پایان ببرد.