به گزارش خبرنگار >>ایرنا، صدای ضربان قلبی که هرگز شنیده نشد، سالهاست در ذهن زنی از دیار ایلام به زخمی التیامنیافته بدل شده است؛ زنی که قصه او، روایت هزاران زن دیگری است که به دلایل اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی، از حق مادر شدن محروم میشوند.
در شبهای بارانی، پژواک این حسرت خاموش با زمزمه باران به گریه کودک خیالیاش گره میخورد و هر شب خاطره تلخ آن تصمیم سرنوشتساز را برایش زنده میکند؛ صمیمی که یک آزمایش ساده بارداری، نقطه آغازش بود و حالا به بخشی جداییناپذیر از زندگیاش تبدیل شده است.
این روایت تنها داستان تلخ یک مادر نشده نیست؛ بلکه گوشهای از واقعیت پنهان شده در پس چهره زنان بسیاری است که بیخبر از آیندهای پر ابهام، به امید روزهای بهتر از آرزوی مادر شدن میگذرند؛ آروزیی که گاهی برای همیشه در گوشه صندوقچه خاطراتشان خاموش میشود.
این زن ایلامی حالا هر شب با نوشتن یادداشتهایی برای فرزندی که هرگز به دنیا نیامد، سعی میکند بخشی از دلتنگیاش را تسکین دهد؛ اما حسرت شنیدن ضربان قلب فرزندی که سهم او نشد، هنوز هر شب در جانش طنینانداز است.
او از روزی میگوید که پاسخ مثبت آزمایش بارداری، اشک شادی را در چشمانش نشاند اما همزمان، دلیلی شد برای اندوهی بیپایان.
«همسرم میگفت با این همه گرانی، مستاجری و بیثباتی شغلی، چطور بچهدار شویم؟ با هم تصمیم گرفتیم تا خانهای نخریدهایم، بچهدار نشویم.»
این تصمیم، هرچند در نگاه اول منطقی به نظر میرسید، اما بهایی سنگین داشت؛ نه فقط برای جنینی که دیگر فرصت زندگی نیافت، بلکه برای زنی که سالها بعد فهمید به دلیل آسیبهای ناشی از سقط، دیگر امکان بارداری ندارد.
او میگوید: «دکتر گفت اگر نگهش میداشتی، دو هفته دیگر میتوانستی ضربان قلبش را بشنوی. گفتم دیگر مهم نیست… اما حالا، هر بار که زنی باردار را میبینم، نگاهم به سمت شکمش میچرخد و قلبم فشرده میشود.
در کشوی کمدش، جعبهای کوچک دارد؛ تنها یادگارهایی از رویایی که هرگز به حقیقت نپیوست: یک جفت جوراب نوزادی و دفترچهای که هر شب برای کودکی خیالی در آن مینویسد. نامش را «عصرین» گذاشته است.
پزشکان به او گفتهاند که دیگر نمیتواند باردار شود، همسرش حالا دلش بچه میخواهد، اما دیگر دیر شده؛ برای زنی که رحمش خالی است و دلش، لبریز از حسرت.
او هنوز هر شب برای عصرین مینویسد: «امروز پرندهای را دیدم که روی شاخه خوابش برده بود… کاش بودی و قصهاش را برایت میگفتم.
این زن، مادر نشدهای است که هزار شب با رؤیای کودکی که هرگز نیامد، خوابیده است؛ اما ضربان قلب عصرین، هرچند شنیده نشد، هنوز در جان او میتپد.
حالا سالها از آن تصمیم گذشته است و این زن، هر شب با یاد کودکی که هرگز نبوده، به خواب میرود.
دفترچه یادداشتهایش، جعبه کوچکی پر از یادگارهای نوزادی و دل پُر از حسرت، سهم او از مادری است؛ مادری که بهعنوان حقی طبیعی و انسانی، گاه زیر سایه مشکلات معیشتی، نابسامانیهای اقتصادی و نبود حمایت اجتماعی از زنان، خاموش میشود.
روایت او تلنگری است برای همه ما؛ تلنگری به اهمیت حمایت از زنان و خانوادهها تا هیچ زنی ناچار نشود آرزوی مادر شدنش را برای همیشه در صندوقچه حسرتهایش پنهان کند.
گرچه ضربان قلب «عصرین» برای همیشه خاموش ماند، اما امید به فردایی بهتر و روزی که هیچ مادری قربانی مشکلات و محرومیت نشود، هنوز در دل و جان او و زنان بسیاری زنده است.