شنبه، 17 خرداد، 1404

روایت تنهایی مادر ایلامی؛ سالمندان چشم‌انتظار صدایی آشنا

به گزارش خبرنگار >>ایرنا، در خانه‌های بسیاری از شهر، سکوت سنگینی حکمفرماست؛ سکوتی که نه از آرامش، بلکه از غیبت عزیزان و خاطراتی دور نشأت می‌گیرد.

اینجا، در یکی از محلات قدیمی ایلام، بانویی سالخورده هر صبح پرده پنجره را کنار می‌زند تا به کوچه و خیابانی چشم بدوزد که زمانی مملو از هیاهوی کودکان و گرمای خانواده بود.

اکنون اما تنها صدای گاه‌به‌گاه بوق ماشینی یا فریاد بازی بچه‌ها برای لحظه‌ای دیوارهای این سکوت را می‌شکند، سالخورده‌ها امروز بیش از هر زمان دیگری با خاطرات و یاد گذشته زندگی می‌کنند؛ خاطراتی که جای خالی عزیزان، سرمای دست‌ها و سنگینی تنهایی را هر روز بیش‌تر برایشان تداعی می‌کند.

روایت پیش‌رو، حکایت یکی از همین روزهای بی‌صدا در دل خانه‌ای است که سال‌هاست سکوت، همنشین همیشگی آن شده است.

صدای سکوت، خانه را فرا گرفته است؛ گاهی بوق ماشینی، صدای موتوری یا فریادهای بازیِ کودکان کوچه، این سکوت را می‌شکند، باز هم صبح شده است، مثل هر روز، بعد از صبحانه ساعت‌ها کنار پنجره می‌نشینم.

به خیابان نگاه می‌کنم؛ به درختان خشکیده، به کودکانی که دوچرخه‌هایشان را با شوق دنبال هم می‌کشند، همه‌چیز در حرکت است، اما من ثابت مانده‌ام، ساکت و بی‌صدا؛ مانند درختان خیابان که سال‌هاست اینجا ایستاده‌اند.

هر برگ‌شان در باد می‌رقصد، شاید باد با آنها حرف می‌زند یا جیک‌جیک گنجشک‌ها دل‌شان را شاد می‌کند، اما من، نه با باد سخنی دارم، نه هم‌صحبتی با گنجشک‌ها… تنها سکوت است و مرور خاطرات گذشته.

گاهی که برگی از درخت فرو می‌افتد، حس می‌کنم چیزی از وجود من نیز کم می‌شود.

نمی‌دانم آخرین بار چه کسی مرا در آغوش کشید یا دستم را فشرد، صدای زنگ خانه دیگر به گوشم نمی‌رسد و وقتی گوشی را با دستان لرزان برمی‌دارم، خبری از آن صدای مهربان که می‌گفت «مامان، خوبی؟» نیست.

روزی، در خانه روستایی‌مان، میان بچه‌های قد و نیم‌قد، کنار پدر و مادرم و مادربزرگ با گیس‌های حنایی و قصه‌های شیرینش، شلوغی و شادی موج می‌زد، آن روزها فکر می‌کردم اگر من هم پیر شوم، باز خانه‌ای پر از نوه‌ها و صدای خنده و بازی خواهم داشت.

اما اکنون، من مانده‌ام و سکوت، من که روزی با لبخند به دنیا نگاه می‌کردم، حالا دیگر رمقی برای خندیدن ندارم، نه کسی گرمای دستانم را می‌خواهد، نه کسی صدایم را می‌شنود، تنها نشسته‌ام و در دل با خود سخن می‌گویم.

از پنجره که به زن‌های همسایه نگاه می‌کنم، یاد روزهایی می‌افتم که برای خرید نان و سبزی و سیب‌زمینی، هر روز راهی بازار می‌شدم؛ روزهایی که برای دخترهایم بستنی و آبنبات‌چوبی می‌خریدم، روزهایی که از شدت خنده، گلویم درد می‌گرفت. اما حالا، همان گلو حتی حرفی هم نمی‌زند.

شب‌ها از پشت پنجره به آسمان خیره می‌شوم و زمزمه می‌کنم: «خدا، شاید وقتی دیگر، شاید…» در دل شب‌های طولانی، گاهی به این فکر می‌کنم شاید آن‌ها مرا فراموش کرده‌اند؛ اما شاید این منم که فراموش کرده‌ام چه کسی بودم.

حالا سکوت، هم‌نشین همیشگی من است و من، تنها بازمانده خانواده کوچکی که روزی پر از خنده و زندگی بود، دخترانم آن سوی دنیا درگیر درس و کارند و من، پس از مرگ همسرم، مانده‌ام با خاطرات و تنهایی.

چند روز پیش، وقتی به دخترم زنگ زدم، با عجله گفت: «مامان، خیلی کار دارم، بعداً زنگ می‌زنم.» چند روز گذشته اما هنوز خبری نیست، من هنوز حرف نزده‌ام.

گاهی مثل دیوانه‌ها با خودم حرف می‌زنم، شاید فراموش نکنم چگونه باید گفت، یا امتحانی برای گوش‌هایی که منتظر صدا هستند.

با خودم می‌گویم اگر روزی بچه‌ها آمدند، با آن‌ها می‌روم، اما آن‌ها که درگیر زندگی و کارند… پس من کجا بروم؟ آرزو می‌کنم که روزها زودتر بگذرند، که این فصل سکوت و بی‌کسی تمام شود.

گاهی فکر می‌کنم اگر دوباره جوان می‌شدم، آن‌قدر بچه‌دار می‌شدم که هیچ روزی از پیری‌ام تنها نمانم… اما حالا، فقط سکوت مانده و پنجره‌ای که هر روز به امیدِ یک زنگ، یک نگاه و یک آغوش، گشوده می‌شود.

سالمندان، گنجینه‌های خاطره و تجربه هر سرزمینی‌اند؛ کسانی که سالیان عمر خود را صرف عشق، تربیت، فداکاری و ساختن آینده فرزندان کرده‌اند و امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند توجه، همدلی و تکریم هستند.

با این حال، گسترش شهرنشینی، مهاجرت فرزندان و تغییر سبک زندگی موجب شده بسیاری از سالمندان این دیار، سال‌های پایانی عمر را در تنهایی و سکوت سپری کنند؛ تنهایی‌ای که تنها جسم آن‌ها را فرسوده نمی‌کند، بلکه روح و روان‌شان را نیز آزرده می‌سازد.

کارشناسان معتقدند که بی‌توجهی به سلامت روانی و عاطفی سالمندان می‌تواند تبعات اجتماعی فراوانی به همراه داشته باشد و سلامت خانواده و جامعه را نیز تهدید کند.

شایسته است که با ایجاد بستر مناسب برای حمایت از سالمندان، تقویت ارتباطات خانوادگی و افزایش مشارکت اجتماعی آنان، نه‌تنها احساس تنهایی را در میان این قشر عزیز کاهش دهیم، بلکه از ظرفیت بی‌نظیر تجربه و دانایی آن‌ها نیز برای نسل‌های آینده بهره‌مند شویم.

فراموش نکنیم هم‌صحبتی، محبت و توجه کوچکِ ما، برای سالمندی تنها، ارزشی به وسعت یک عمر دارد و می‌تواند روزهای پایانی زندگی‌شان را با امید و آرامش همراه سازد.

براساس آمار رسمی، جمعیت سالمندان استان ایلام طی سال‌های اخیر روند افزایشی داشته و بسیاری از آنان پس از فوت همسر یا مهاجرت فرزندان، با پدیده تنهایی و دوری از خانواده مواجه‌اند

کارشناسان امور اجتماعی و سلامت روان همواره بر لزوم توجه به نیازهای عاطفی و رفاهی سالمندان تأکید کرده‌اند.

امید است با گسترش حمایت‌های اجتماعی و افزایش تعامل میان نسل‌ها، بتوان از سنگینی بار تنهایی بر دوش سالخوردگان کاست و روزهای پُر امیدتری برای این قشر از جامعه رقم زد.

برای بررسی اخبار استان‌ها در خوشه خبر کلیک کنید

1 هفته پیش

دسته‌بندی‌ها