به گزارش سیاست خارجی >>ایرنا، میزبانی عربستان سعودی از نخستین سفر دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده به خاورمیانه و سخنرانی وی سوژه تحلیلهای بسیاری درباره چند و چون سیاست خاورمیانهای کاخ سفید در چهار سال پیش رو شده است.
«نشنال» در گزارشی در این باره مینویسد: به نظر میرسد رئیسجمهور آمریکا دیدگاهی را که میگوید منطقه غرب آسیا باید مسئول مدیریت مشکلات خودش باشد را پذیرفته است.
دونالد ترامپ بهطور اساسی در حال بازتعریف سیاست خارجی واشنگتن در خاورمیانه است. در حالی که مبارزطلبی و غیرقابلپیشبینی بودن به شاخصههای اصلی رویکرد شخصی او در امور خارجی تبدیل شدهاند، ترامپ از شکستن هنجارهای سنتی دیپلماسی و حکمرانی ابایی ندارد؛ هنجارهایی که بسیاری معتقدند مدتهاست مانع پیشرفت هم ایالات متحده و هم خاورمیانه شدهاند.
مولفه های اصلی این رویکرد، سیاست خارجی مهارشده و به رسمیت شناختن محدودیتهای قدرت و منافع آمریکا است و اگر ترامپ به این رویکرد غیرمعمول پایبند بماند میتواند از رهبران منطقه در مسیر ترویج دورهای جدید از عملگرایی و توسعه حمایت کند.
>>«دکترین ریاض» چه بود؟
اولین سخنرانی مهم خارجی ترامپ در ریاض در ۱۳ می، نماد تغییری اساسی در سیاست خارجی آمریکا بود. او لحظهای در انتقاد از دولتهای پیشین آمریکا و سیاستهای آنها در منطقه تعلل نکرد:
«این دگرگونی عظیم در کشورهای منطقه حاصل مداخلهگریهای غرب نبوده که به شما درباره نحوه زندگی یا حکومت کردن درس بدهند. پیشرفتهای درخشان ریاض و ابوظبی توسط بهاصطلاح «ملتسازان»، «نئوکانها» یا «سازمانهای غیردولتی لیبرال» ساخته نشدهاند؛ آنهایی که تریلیونها دلار را صرف کردند اما در توسعه کابل و بغداد و بسیاری از شهرهای دیگر ناکام ماندند. در عوض، تولد یک خاورمیانه مدرن نتیجه تلاشهای خود مردم منطقه بوده برای ساخت کشورهای مستقل خود، دنبال کردن چشماندازهای منحصربهفردشان و ترسیم سرنوشتهایشان.»
چنین لحن و محتوایی از سوی یک رئیسجمهور مدرن ایالات متحده بیسابقه است. پیش از این نیز همه شاهد تلاشهایی برای بازتنظیم اولویتها و رویکردهای سیاست خارجی آمریکا در منطقه بودهاند، اما هیچگاه تا این حد صریح بیان یا اجرا نشدهاند. دکترین جدید سیاست خارجی ترامپ هم قابلیتهای مثبت دارد و هم پیامدهای منفی. ایالات متحده مدتهاست در سراسر جهان بیش از حد درگیر شده و تلاش کرده در همه جا و همه چیز تأثیرگذار باشد.
این گسترش بیشازحد، بدون در نظر گرفتن منافع واقعی آمریکا و توانمندیهای مورد نیاز برای تحقق آنها، به جنگهای بیپایان قرن بیستویکم منتهی شده است. در این میان، مشکلات داخلی آمریکا رو به وخامت گذاشتهاند و اولویتهای امنیتی، آزادیهای مدنی را در داخل به خطر انداختهاند.
در واقع، بیان اینکه رویکرد بیشازحد امنیتمحور در سیاستگذاری واشنگتن برای شهروند عادی آمریکا مضر بوده، پربیراه نخواهد بود. با این حال، برخی ابعاد از تعامل خارجی هنوز هم بسیار حیاتیاند. از جمله آنها میتوان به برنامههای توسعه بینالمللی و کمکهای بشردوستانه اشاره کرد که هزاران آمریکایی را مشغول به کار کرده و همزمان از جوامع نیازمند در سراسر جهان آن هم با هزینهای نسبتاً پایین حمایت کردهاند.
>>ترامپ اعتقادی به استفاده از قدرت نرم آمریکا ندارد
این چرخش از ابزارهای قدرت نرم، شاید در خاورمیانه از همه بیشتر به چشم بیاید؛ جایی که ترامپ در حال زیرورو کردن دههها سنت سیاستگذاری است. دوران رویکردهای بیشازحد نظامیگرایانه در منطقه، حداقل در مقایسه با دولتهای پیشین، پایان یافته است. آن رویکرد در عوض، جای خود را به معاملهمحوری شخصی داده، رویکردی که گاه به رانتخواری نیز نزدیک میشود و دولتهای ثروتمند خلیجفارس بهراحتی میتوانند با آن کنار بیایند.
البته این موضوع کاملاً تازه نیست. دولتهای مختلف ایالات متحده دهههاست که به دلایل اقتصادی و نظامی با کشورهای خلیجفارس روابط نزدیکی داشتهاند، از جمله نیاز به جریان آزاد انرژی و قراردادهای تسلیحاتی. این رویکرد بر پایه ذهنیتی نادرست به نام «نظریه ثبات استبدادی» بنا شده بود که نه به صلح انجامید و نه به توسعه؛ بلکه منطقه را عقب نگاه داشت.
تغییرات اخیر ترامپ نشان از یک بازچینش جدی در خاورمیانه دارند. اگرچه او در ابتدا به شدت به ابزار نظامی تکیه داشت، اما آتشبس با انصارالله یمن در ۶ ماه می یکی از نشانههای این چرخش است. مذاکرات با ایران بر سر برنامه هستهای آن—پس از شکست استراتژی فشار حداکثری—و همچنین لغو تحریمها علیه سوریه، دیگر نشانههای این رویکرد تازهاند.
اگر به صورت مجزا بررسی شوند، این اقدامات میتوانند مصادیقی از «واقعگرایی سیاسی» تلقی شوند. اما آنچه این رویکرد را متمایز میکند، امتناع آشکار ترامپ از هماهنگی با اسرائیل است.
>>تغییرات اخیر ترامپ نشان از یک بازچینش جدی در خاورمیانه دارند. مذاکرات با ایران پس از شکست استراتژی فشار حداکثری و همچنین لغو تحریمها علیه سوریه، دیگر نشانههای این رویکرد تازه هستند. در واقع، ترامپ نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو را در ۸ آوریل در دفتر بیضی شکل کاخ سفید غافلگیر کرد، زمانی که اعلام کرد دولت او وارد مذاکرات مستقیم با ایران خواهد شد. همینگونه مذاکرات مستقیمی با حماس انجام داد، از جمله مذاکرهای که به آزادی ادان الکساندر، شهروند آمریکایی-اسرائیلی و سرباز ارتش اسرائیل در ۱۱ ماه می منجر شد.
تصمیم او برای تنزل جایگاه مشاور امنیت ملی پیشین، مایک والتز که برخی گزارشها حاکی از روابط بیشازحد صمیمانه او با مقامات اسرائیلی است، نشانگر شدت این اقدامات و شاید نارضایتی ترامپ از وضعیت موجود است.
تصمیم برای کنار گذاشتن اسرائیل از مباحثی که برای آمریکا در خاورمیانه حیاتی تلقی میشوند، تصمیمی کماهمیت نیست. اما ترامپ همچنان، تنها چهار ماه پس از آغاز دومین دوره ریاستجمهوریاش، به این رویکرد پایبند است و دلیل خوبی هم دارد.
نتانیاهو سالهاست با افتخار از توانایی خود برای تأثیرگذاری بر سیاست داخلی آمریکا سخن میگوید و از این مسیر، دستاوردهایی برای خود رقم زده که اغلب به زیان واشنگتن تمام شدهاند. یکی از آشکارترین نمونههای این روند، دعوت او در سال ۲۰۰۲ از آمریکا برای حمله به عراق بود. همه میدانیم که آن ماجرا چگونه به پایان رسید.
در نهایت، کارنامه ایالات متحده در منطقه بسیار ضعیف است. این کشور کورکورانه از اشغال غیرقانونی فلسطین توسط اسرائیل حمایت کرده، حتی زمانی که این درگیریها فراتر از غزه پیش رفت و منافع و سربازان آمریکایی را به خطر انداخت. ایالات متحده دولتهای بسیاری را سرنگون کرده و بذر گروههایی همچون داعش را کاشته است. در حالیکه به نام «دموکراسی» شهروندان بیشماری را بمباران کرده، همزمان شعارهای حقوق بشری سر داده که خود به ندرت به آنها پایبند بوده است.
پذیرش این گذشته و اتخاذ نوعی واقعگرایی اگرچه با توجه به طبیعت غیرقابلپیشبینی ترامپ تضمینی ندارد، نشان میدهد که رویکرد مبتنی بر مهار در منطقه در حال پیروزی است. چنین نتیجهای به معنای کاهش مداخلات آمریکا و واگذاری مسئولیت ثبات منطقه به خود مردم آن است، جایی که این مسئولیت واقعاً به آن تعلق دارد.