آنچه در وقایع نوروز امسال در شهرهایی چون نیشابور و ارومیه در چارچوب دوقطبیهای هویتی و نیز قومی-مذهبی رخ داد و چندی بعد در بوشهر هم در گونهای دیگر به چشم آمد، چرا و چگونه شکل گرفت و برای جلوگیری از تکرار چنین وقایعی چه باید کرد؟ تفاوت دوقطبی با تنوع چیست؟ و چگونه ممکن است جامعهای از تنوع به دوقطبی های حاد برسد؟
برای بررسی این موضوع و پاسخ به پرسشهای مطرح شده، برنامه هشتم >>«تلاقی» میزبان «جبار رحمانی» انسانشناس در پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و «علیرضا بلیغ» پژوهشگر حوزه جامعهشناسی در پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی بود.
در ادامه، بخش نخست میزگرد تلاقی را میخوانید:
>>>>ایرنا: از نگاه جامعهشناسی و انسانشناسی تفاوت میان «تنوع» و «دوقطبی» در جامعه چیست و تحت چه شرایطی تنوع به دوقطبی تبدیل می شود؟
>>رحمانی: در مورد دوقطبی باید گفت که این موضوع بخشی از وضعیتی است که در آن، جامعه بر اساس منابع موجود و سبکهای مختلف زندگی به شکل طبیعی گروهبندیهایی را شکل میدهد. نتیجه این روند به طور معمول نوعی تنوع در جامعه است؛ تنوعی که در الگوهای رفتاری گروههای اجتماعی و شیوههای زیست شکل میگیرد. اما وقتی از دوقطبی صحبت میکنیم، منظور موقعیتی است که در آن تفاوتها به سمت افراط و رادیکال شدن پیش میروند. به جای آن که شاهد اشکال متنوع و بعضا درهمتنیدهای از هویتها، نظامهای ارتباطی و سبکهای زندگی باشیم؛ جامعه به وضعیت دوقطبی وارد میشود؛ یعنی جایی که یک گروه یا سبک زندگی در برابر گروه یا سبکی دیگر قرار میگیرد.
در چنین حالتی یک منطق ذهنی شکل میگیرد که بر اساس آن، یا جهانِ من صحیح است یا جهانِ دیگری که به کلی با من متفاوت است. در این جا رابطه بین این دو گروه نه رابطهای بر پایه همزیستی و گفتوگو بلکه رابطهای مبتنی بر نفی است.
دوقطبی از این جهت خطرناک میشود که حالت روانی شدیدی را در جامعه به وجود میآورد؛ وضعیتی که فرد، بودن خود را در نفی دیگری تعریف میکند. این وضعیت روانشناختی افراطی که ریشه در سنتهای فرهنگی ما دارد، انسجامی کاذب و سطحی ایجاد میکند؛ چرا که افراد احساس میکنند با نفی دیگری هویت خود را باز مییابند.
در چنین شرایطی، دوقطبی شدن به نوعی سازماندهی هویتها، سبکهای زندگی و گروهبندیهای اجتماعی منجر میشود که معمولا در شرایط بحرانی یا دورههای بیثباتی اجتماعی پدید میآید. در این موقعیتها افراد توانایی یا امکان سازماندهی در یک فضای متکثر را از دست میدهند و اغلب توسط نیروهای مسلط جامعه در قالب دوقطبیها قرار میگیرند. این دستهبندیها افراد را در تقابل مستقیم با یکدیگر قرار میدهند و در نتیجه جامعه دچار وضعیتی میشود که در آن نیروها به جای پیگیری خواستهها و اعتراضات واقعی در چارچوب دوقطبیها مستهلک میشوند.
بنابراین دوقطبی شدن را میتوان فرآیندی دانست که جامعه طی آن به دو سوی متضاد تقسیم میشود. در نگاه اولیه ممکن است این امر طبیعی به نظر برسد به این معنا که بخشی از کنش اجتماعی است اما در واقع دوقطبی شدن نتیجه شرایط خاصی است که برای کنترل جامعه بسیار مفید واقع میشود. این فرآیند نوعی پاسخ به آنومی یا بینظمی اجتماعی است که جامعه از طریق آن تلاش میکند خود را مهار کند ولی این مهار الزاما موفق و سازنده نیست.
اگر از این زاویه نگاه کنیم خواهیم دید که در سالهای اخیر در ایران مساله دوقطبیها بیشتر در جهت بسیج افکار عمومی به کار گرفته شده است؛ چه از سوی این طیف و چه آن طیف. هر کدام از این گروهها تلاش میکنند تا افراد را در جبهه خود جمع کنند. در چنین وضعیتی مردم به جای اندیشیدن، گفتوگو کردن و تصمیمگیری خردمندانه، به سرعت و آسانی با تکیه بر کلیشههایی که یا از قبل در ذهن دارند یا همان لحظه تولید میشود خود را در یکی از دو دسته قرار میدهند.
در این میان، کسانی که نه به این طرف تعلق دارند و نه به آن طرف، معمولا قربانی میشوند؛ چرا که جایگاهی برای آنها تعریف نمیشود. هویتشان نادیده گرفته میشود و عملا طرد میشوند. ما در جامعه ایران نیز این تجربه را داریم که در موقعیتهای دگرگونیهای گسترده یا تحولات انقلابی، دوقطبیسازی به راحتی جواب میدهد، زیرا مردم در چنین شرایطی خیلی سریع میتوانند خود را در یکی از دو جبهه قرار دهند.
نکته اساسی این است که دوقطبیسازی ویژگیهای ذهنی خاصی دارد از جمله این که نیروی خرد جمعی از کار میافتد، گفتوگو متوقف میشود، کلیشهها جای اندیشه را میگیرند و در نهایت نوعی استبداد گروهی شکل میگیرد. در چنین وضعیتی گروه تصمیم میگیرد که فرد چگونه باید باشد چون به آن گروه تعلق دارد. همچنین درباره گروه مقابل هم داوری و تصمیمگیری میکند. در این فضا دیگر نیازی به تأمل تدبیر و گفتوگو احساس نمیشود.
>>ایرنا: جناب آقای بلیغ همانطور که آقای رحمانی فرمودند به نظر میرسد تا زمانی که تفاهم یا مدارا و تحمل، میان گروههای مختلف اجتماعی وجود داشته باشد؛ مساله دوقطبی چندان فعال یا برجسته نمیشود. برداشت من این است که با کاهش میزان تحمل و ورود به حریم یکدیگر، زمینه برای رشد و تقویت دوقطبیها فراهم میشود. آیا در این زمینه نظر تکمیلی دارید؟
>>بلیغ: اگر اجازه بدهید ابتدا مقدمه کوتاهی عرض کنم و سپس به اصل موضوع بپردازم. از منظر کسی که در حوزه علوم انسانی به ویژه جامعهشناسی فعالیت دارد، اگر بخواهیم به تکوین نظریهها یا دیدگاهها در این حوزه بپردازیم، باید دست کم سه مولفه اساسی را مد نظر قرار دهیم. این سه مولفه شامل تاریخ، جغرافیا و سیاست (به معنای امر عمومی نه صرفا به معنای تکنیکی و اجرایی حکومتداری) هستند. این عوامل در واقع چارچوب یا بستر شکلگیری نظریهها را در هر فرهنگ و بافتار یا زمینه ملی فراهم میکنند.
در خصوص جامعه ایران اگر بخواهیم نگاهی به نحوه ورود علوم انسانی به کشور و برخورد ما با نظریههای وارداتی داشته باشیم، باید گفت که علوم انسانی ما هنوز واکنش شایان توجهی به این سه مولفه بنیادین به ویژه جغرافیا نشان نداده است. نمیخواهم بگویم که این عناصر کاملا در نظریهپردازی ما غایباند، اما دست کم جغرافیا به ویژه در لایههایی مانند جغرافیای سیاسی یا مفاهیم ژئوپولیتیکی در شکلگیری نظریهها درباره ایران بسیار کمرنگ دیده شدهاند.
برای مثال موقعیت جغرافیایی ایران همواره به گونهای بوده که در معرض تعامل تلاقی و رفت و آمد فرهنگها و هویتهای مختلف از شرق و غرب قرار داشته است. این موقعیت میتواند هم به عنوان یک فرصت عمل کند و هم به عنوان یک تهدید. در تاریخ ما هر دو این حالتها تجربه شدهاند: گاهی این میانه بودن ما را به مرکز فرهنگی و تمدنی منطقه تبدیل کرده و گاهی هم ما را به گذرگاهی تبدیل کرده که دیگران از آن عبور کردهاند و خود ما فرصت کنشگری فعال نداشتهایم. از این منظر، اگر بخواهیم به پرسش شما درباره شکلگیری دوقطبیها پاسخ دهیم، باید گفت که زمینه برای شکلگیری آنها در ایران همیشه وجود داشته است. چرا؟ چون ما همواره با دیگری با بیگانه یا با دشمنی در مواجهه بودهایم. چگونگی مواجهه ما با این بیگانه تعیین میکند که آیا میتوانیم آن را در خود جذب و هضم کنیم (همانند مواجهه تاریخیمان با مغولان یا یونانیان و رومیان یا حتی ورود اسلام به ایران) یا این که این بیگانه ساختار ما را تحت تأثیر قرار میدهد و ما را از مسیر خود دور میسازد.
برای مثال بعد از حمله اسکندر به ایران ما مدتی یونانزده شدیم و بازیابی هویت فرهنگیمان زمانبر بود. در دوران اشکانیان که یکی از طولانیترین سلسلههای پادشاهی ایران است، حدود ۵۰۰ سال طول کشید تا ساختار فرهنگی ما تا حدودی مستقل و بازیافته شود؛ هرچند همچنان تحت تأثیر یونانیان باقی مانده بود. در چنین جغرافیایی و با چنین پیشینهای وجود دوقطبیها امری عجیب یا غیرطبیعی نیست؛ اما مساله اساسی نوع مواجهه ما با این دوقطبیهاست. اینکه آیا ما توانایی گفتوگو تعامل و بازسازی هویتمان را داریم یا خیر؟ تعیین میکند که این دوقطبیها ما را به چه سمتی میبرند.
>>ایرنا: جامعه ایران به لحاظ پوشش، باورهای قومی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی از تنوع بالایی برخوردار است و این گروهها تاکنون توانستهاند با نوعی همزیستی کنار هم زندگی کنند. اما در سالهای اخیر وضعیت سرمایه اجتماعی گاه باعث شده تا این شکافها و تفاوتها به شکل پررنگتری خود را نشان دهند و به نوعی فعال شوند. ما شاهد شکلگیری تقابلهایی بودهایم که گاه به رویارویی و حتی تنش و بحران ختم شدهاند. نمونههایی برای این وضعیت میتوان ذکر کرد؛ از موضوعاتی مانند اجرای قانون حجاب و عفاف گرفته تا اتفاقاتی که در نوروز در شهرهایی مانند نیشابور یا ارومیه رخ داد یا اخیرا در بوشهر در جریان جشنواره کوچه شاهد آن بودیم.
>>در نیشابور دوقطبی میان یک امامزاده و آرامگاه یک شاعر نامدار ایرانی به وجود آمد و واکنشهای گستردهای در پی داشت. نمونههایی از این دست که در نقاط مختلف کشور دیده میشوند به خوبی نشان میدهند که دوقطبیهایی در حال شکلگیری و تشدید هستند که حتی گاهی به سطح درگیریهای رسانهای، سیاسی یا اجتماعی نیز میرسند. در مواجهه با این نوع از دوقطبیها به نظر شما چه باید کرد؟ راهکار درست برای مواجهه و مدیریت این شکافهای فعال شده چیست؟
>>رحمانی: برای درک دوقطبی ابتدا باید ببینیم این مفهوم در چه سطحی تعریف میشود. گاهی دوقطبی میان گروههای درون جامعه شکل میگیرد یعنی یک تضاد افقی داریم و گاهی بین جامعه و قدرت حاکم که یک دوقطبی عمودی است. در حالت افقی مثل تعارضهای قومی یا محلی معمولا یا احساس تهدید نسبت به بقا وجود دارد یا شرایط مداخلهای به وجود آمده. مثالی هست که استاد صفینژاد در مورد طالبآباد در جنوب تهران مطرح میکند؛ او میگوید به ارباب محل گفتم این دو طایفه که به جان هم افتادهاند بدون دلیل خاصی درگیرند بیا مشکل را حل کنیم؛ اما ارباب گفت نه صدایش را در نیاور چون من از همین اختلافها برای کنترل منطقه استفاده میکنم.
این نشان میدهد که دوقطبیها میتوانند برای کنترل و اعمال قدرت مفید واقع شوند به ویژه وقتی از موضع بالا و از سوی ساختار قدرت به آن نگاه کنیم اما آنچه شما به عنوان مثالهایی مانند نیشابور و بوشهر مطرح کردید بیشتر از نوع دوقطبی میان جامعه و حاکمیت است. این نوع دوقطبی وقتی شکل میگیرد که جامعه احساس میکند دیگر صدای او شنیده نمیشود، به رسمیت شناخته نمیشود و مشروعیتش نادیده گرفته میشود. در این جا ابتدا اعتراضها به صورت مدنی شکل میگیرد اما وقتی پاسخی دریافت نمیشود به مرور جامعه دست به نفی پرخاشگرانه میزند؛ یعنی دیگر قواعد بازی را نمیپذیرد و رفتار رادیکالتری نشان میدهد. همان چیزی که در بوشهر یا نیشابور دیدیم.
در اینجا منطق حاکم چنین است: «فقط آنچه من میگویم درست است» و قدرت به خودش این حق را میدهد که هر پدیدهای را که با سلیقهاش جور نیست، بیارزش بداند و آن را حذف کند. این وضعیت باعث واکنش شدید از سوی جامعه میشود؛ چون جامعه نیز به درکی از خود رسیده که میخواهد از حقش دفاع کند. بنابراین این دوقطبیها از منطق درونی ساخت قدرت در ایران ناشی میشوند؛ منطقی که میگوید فقط من میتوانم حقیقت را تعیین کنم.
در مقابل، وضعیت ارومیه از جنسی متفاوت است. آنجا ما با یک دوقطبی قومی روبرو هستیم که بخشی از آن نیز متأسفانه با مشارکت نهادهای قدرت شکل گرفته. تنش میان کردها و ترکها در این مناطق نشانهای از یک شکاف هویتی جدی است. اما وجه مشترک هر دو نوع دوقطبی چه از بالا و چه در افق جامعه این است که از یک موقعیت زور و نابرابری برمیخیزند.
جامعه ایران جامعهای متکثر با منابع محدود است و همین موضوع باعث میشود اگر یک گروه بخواهد به زور منابع را کنترل کند، دوقطبی شکل بگیرد. مثلا در گذشته در مورد رودخانهها برای توزیع آب بین مناطق حقوق مشخصی تعریف میشد تا کسی به زور بیشتر بر ندارد و جنگ شکل نگیرد. این ساز و کارها شکل صلح نسبی را ممکن میکردند. اما اگر توزیع منابع به صورت منصفانه انجام نشود و یکی بخواهد زور بگوید دوقطبی شکل میگیرد چه در سطح افقی و چه عمودی و این یک وضعیت به شدت خطرناک است.
>>ایرنا: آقای رحمانی معتقدند که دوقطبیها در جامعه ما زمانی شکل میگیرند که به صورت دستوری و با زور حرفی تحمیل میشود. نظر شما در این باره چیست؟
>>بلیغ: ببینید آن نکتهای که من در بخش قبلی درباره آن مؤلفهها به ویژه جغرافیا عرض کردم، نکتهای را به ما گوشزد میکند. آن هم این است که اگر شما در موقعیتی که در آن قرار دارید نتوانید فضای داخلی خودتان را مدیریت کنید و انسجام درونی برای رسیدن به یک هدف مشترک ایجاد کنید فشارهای بیرونی ناگزیر شما را به سمت شکلگیری دوقطبیها هدایت میکند.
برای مثال یک وقت هست که ما معادله را این طور میچینیم که فشاری از بالا از طرف حاکمیت وجود دارد. حالا جدا از آن، بخشی ممکن است ناشی از تعارضات درونگروهی باشد. یک حالت این است که فشاری از بالا وجود دارد؛ از طرف حاکمیت و یک واکنشی هم از پایین از سوی اقشار مختلف جامعه نسبت به آن فشار شکل میگیرد. اما گاهی سطح بازی را در لایهای بالاتر در نظر میگیریم. یعنی شما موقعیتی ژئوپلیتیک و بینالمللی هم دارید که خودش اهرمهای قدرت دیگری را فعال میکند. این اهرمها میتوانند هم بر مردم شما اثر بگذارند و هم بر کنشهای حاکمیتی. حالا در واکنش به این اهرمهای بیرونی که البته وقتی شما تاریخ حداقل ۲۵۰ سال اخیر ایران را بررسی میکنید متوجه میشوید که این اهرمها همواره در معادلات داخلی ایران اثرگذار بودهاند؛ چه آن زمان که مثلا انگلیسیها دخالت داشتند چه زمانی که روسها یا آمریکاییها بودند یا حتی در دورهای پرتغالیها اینها در دورههای مختلف اثرگذاری داشتند.
در همین بازه ۲۵۰ سال اخیر شما در برابر این فشارهای بیرونی فقط زمانی میتوانستید موفق عمل کنید که به بیشترین میزان انسجام درونی رسیده باشید. به عنوان مثال بیایید متأخرترین تجربهمان را در نظر بگیریم یعنی تجربه انقلاب. در این تجربه شما نقطه اشتراک و نقطه تقابلتان را تعریف میکنید. میگویید این انقلاب، انقلاب مستضعفین جهان در مقابل مستکبران جهان است. در حالی که میشد تعاریف بسیار دیگری هم از انقلاب ارائه داد. گرچه ممکن است در تجربه واقعی آن این تعاریف محدودتر شده باشند به دلیل همان فشارهای بیرونی. اما وقتی شما میگویید انقلاب مستضعفین در برابر مستکبران، در واقع دارید اعلام میکنید که من در داخل کشور میخواهم به نحوی انسجام حداکثری ایجاد کنم. من نمیخواهم وارد مناقشات شوم.
در حالی که ما از همان سالهای اول انقلاب هم با پدیدههایی مثل تجزیهطلبی مواجه بودیم. مناقشات مذهبی هم از همان ابتدا به شکلی وجود داشت. مناقشات مرزی هم بود. مسائل اقتصادی هم مطرح بود. ولی در آنجا شما با یک تعریفی وارد میدان میشوید تعریفی که فقط زمانی میتوانست شکل بگیرد که آن مؤلفه سوم یعنی اراده جمعی و اراده سیاسی به ظهور رسیده باشد. فقط در این صورت شما میتوانستید انسجام ایجاد کنید.
وقتی شما بتوانید چنین انسجامی را ایجاد کنید؛ میتوانید تعارضات را کاهش دهید به نفع تصویری که جامعه را به سمت آیندهای مشخص سوق میدهد. اگر شما بتوانید این تصویر را پررنگ کنید و فضای کلی جامعه را از ابهام و غبارآلودگی بیرون بیاورید، آنوقت میتوانید این انسجام را حفظ و تقویت کنید. اما اگر این اتفاق نیافتد، طبیعتا تعارضات درونی روزبهروز افزایش پیدا خواهند کرد.
>>ایرنا: آنطور که من از فرمایش ایشان استنباط کردم، در واقع یک ایدئولوژی یا یک تفکر یا یک اشتراک بزرگ را پیشنهاد میدهند؛ یعنی اگر چنین اشتراک و تفکری وجود داشته باشد و ما بتوانیم به سمت آن حرکت کنیم، تعارضات در جامعه کمتر خواهد شد. برای مثال به تجربه انقلاب اشاره کردند. فرض بفرمایید در سالهای ابتدایی انقلاب تعارضات بین نسل جدید و نسل قبلی کمتر مطرح میشد. مثلا خود من در آن سالها دانشآموز دبستانی بودم ولی مثل بزرگترها در صفوف انقلاب شرکت میکردم. دیگر اینکه بگویم خواستههای ما متفاوت از پدران است، آن موقع مطرح نبود یا خیلی کمتر بود.
>>آقای رحمانی حالا که ما با این تکثرات اجتماعی روبهرو هستیم، یعنی شرایط امروز به وضوح متفاوت شده، گروهها و اقشار و جریانهای مختلف رشد پیدا کرده و هویتها متکثر شده، در چنین شرایطی به نظر شما چه باید کرد تا جامعه دچار تعارضات شدید نشود؟
>>رحمانی: من با تفسیر آقای بلیغ موافق نیستم. موقعیت ژئوپلیتیکی ایران در طول تاریخ بهگونهای بوده که ایران همواره با جهانی باز مواجه بوده یعنی ما همیشه در ارتباط و تعامل مداوم با جهان بودهایم و از این تعامل کارکرد میگرفتیم. اما اتفاقی که در نیم قرن اخیر افتاده ریشهاش به قبلتر از دوران صفویه برمیگردد؛ جایی که گفتمان تبرائی بر گفتمان تعامل غالب شد؛ گفتمانی که با نفی دیگری مثلا نفی عثمانی در ایران جا افتاد و این روند در نیم قرن اخیر به شکل کاملتری مسلط شد. ما در این روند شریانهای ارتباطی جامعه ایرانی با جهان پیرامون را بستیم.
البته آن منطقی که آقای بلیغ مطرح کردند این بود که ما به دلیل فشار بیرونی این انسداد را ایجاد کردیم و گفتیم ما هستیم و جهانِ شر. اما این وضعیت مفروض از اساس وضعیت نادرستی است و همیشه هم برای ما هزینهساز بوده. این انزوا ما را دچار خفگی داخلی کرده طوری که به نوعی در خودمان پیچیدهایم و حالمان بد شده. حال آن که گرایش مردم ایران به ارتباط جهانی بسیار بیشتر از چیزی است که اکنون تجربه میشود. مثلا میزان سفرهای خارجی مردم ایران به چه دلیلی است؟ چون ساختار ذهنی ایرانیها ایجاب میکند که با جهان ارتباط داشته باشند. سیستم فکری و فرهنگی ما اینگونه نبوده که همه چیز را از صفر خودمان ابداع کنیم، بلکه همواره با وامگیری خلاقانه آن را پردازش کرده و یک محصول جدید خلق میکردیم در اندیشه، فرهنگ، هنر و...
اما آنچه رخ داده این است که به بهانه تعریف یک دوگانه خیر و شر (که ما هستیم و جهان شر) نظام را بستیم. ایده این بود که با بستن این شریانها، انسجام درونی ایجاد شود. ولی مهمترین پیامد ناخوشایند این است که انسجامی که ایجاد شده به بهای حذف تکثر درونی به دست آمده است. حذف نه فقط در رفتار فردی بلکه در سیاستهای رسمی کشورتکثر چندان به رسمیت شناخته نمیشود و مشروعیت ندارد.
آمارها نشان میدهد که در شصت، هفتاد سال اخیر جمعیت اقلیتها در ایران رو به کاهش است. اگر افزایش جمعیت در دهههای ۵۰ و ۶۰ نبود، شاید برخی اقلیتها را بهطور کامل از دست داده بودیم. حتی در سنتهای مذهبی شیعه هم تنوع سنتها به شدت کاهش یافته؛ به دلیل آن که انسجام در قالب یکسانسازی و یکدستسازی معنا شده است. این فرآیند تنوع را مختل کرده در حالی که جامعه ایرانی به تعبیر آقای بلیغ به طور تاریخی متکثر بوده است.
از سوی دیگر، ما شریانهای میانفرهنگی را نیز بستیم. نتیجهاش چیست؟ جامعه حالش بد شده است. حتی اگر رفاه اقتصادی داشتیم باز هم حال جامعه خوب نبود، چون تنوع داخلی کاهش یافته و روابط میانفرهنگی هم کم رنگ شدهاند. مثلا نگاه کنید: الان مردم ایران بیشتر به کشورهای مثل ترکیه یا عربستان سفر میکنند تا به شهرهای فرهنگی ایران. چرا؟ چون شما آن ارتباط را قطع کردهاید.
بنابراین از یک سو ما موقعیت ژئوپلیتیکیمان را به غلط تعریف کردهایم. یعنی گفتهایم ما همیشه در موقعیت خطرناکی هستیم و باید با مصالحه و چانهزنی موقعیتمان را حفظ کنیم. بعد آمدیم و خودمان را بستیم، در خودمان لولیدیم و منحصرا به خودمان تکیه کردیم. از طرف دیگر انسجام درونی را به شیوهای اجرا کردیم که اجازه فعالیت به گروهها و تفاوتها نمیدهد.
مطالعات میدانی ما در چند دهه اخیر در نقاطی که مرزهای فرهنگی فعالی داشتهاند مثل مرزهای مذهبی، قومی زبانی نشان میدهد که پیشتر این مرزها در تعامل بودند. یعنی طرف در یک شبکه خویشاوندی در یک موقعیت با یک زبان صحبت میکرد و جای دیگر با زبانی دیگر. ولی ما به سمتی رفتهایم که این مرزها به خطوط قرمز و به مسائل صفر و یکی تبدیل شدهاند؛ یا این یا آن. سپس نظام توزیع نابرابر منابع هم براساس قومیت و مذهب تشدید شده که نتیجهاش واگرایی هویتی در جامعه است.
آنچه شما مطرح میکنید به نظر من مساله انسجام نیست بلکه روش انسجام است. وقتی سیاست رسمی بر یکسانسازی استوار باشد، این انسجام نه تنها خطرناک بلکه آسیبزا است. حال جامعه به این دلیل بد است که بخش بزرگی از آن به رسمیت شناخته نمیشود و آن که به رسمیت شناخته میشود به منابع متصل است. خب در چنین وضعیتی طبیعتا جامعه احساس نابرابری میکند و حالش بد میشود و این چیزی است که باید با دقت و عمق بیشتری به آن نگاه کرد.
>>بلیغ: همان طور که در قسمت اول هم اشاره کردم این نکته را دوباره تأکید میکنم که نحوه مواجهه ما با مخاطرات ژئوپولیتیک و موقعیت جغرافیایی در دورههای مختلف متفاوت بوده است. ایران در طول تاریخ خود جزو معدود کشورهایی بوده که یکی از مهمترین کنشهای فرهنگی و فکریاش برای ایجاد انسجام درونی ساخت یک الهیات قدرتمند بوده است. این مساله به دوره اسلامی محدود نمیشود بلکه پیش از اسلام هم چنین رابطهای وجود داشته است. رابطهای که میان دین و سیاست در ایران بوده نه فقط در دوره معاصر بلکه در دورههای مختلف تاریخی نیز به شکلی دیگر تکرار شده است؛ از دوره ساسانی تا دوره صفوی و حتی در دوره هخامنشی این وحدت و پیوند میان دین و سیاست به وضوح مشاهده میشود. دلیل این امر هم روشن است.
برای مثال بسیاری از افراد میپرسند چرا ساختار حکومت ایران در طول تاریخ عمدتا به صورت پادشاهی بوده و حکومتها همیشه به دست یک فرد متمرکز شدهاند. پاسخ به این سوال این است که وقتی کشور در معرض خطر قرار دارد، نیاز به یک ساختار رهبری واحد است تا کشور را هدایت کند. در چنین شرایطی در مقابل تکثری که میخواهد به تبادل نظرهای دموکراتیک بپردازد یک ساختار رهبری واحد ضروری به نظر میرسد. این مساله در جوامع جزیرهای مثل یونان میتواند متفاوت باشد، زیرا آنها فرصتی برای دموکراتیک شدن دارند اما در ایران چنین فضایی وجود نداشته است. حتی در دورهای که ایران تجربه یونانزدگی را داشته ساختار مجلس مهستان یا همان مغستان شکل گرفته و تلاش کرده است که به شکلی فدرالی حکومت را اداره کند.
حالا درباره آن ساختار «جهان باز» که آقای دکتر اشاره کردند، من فکر میکنم باید آن را در پیوند با همان خلاقیتهای فکریای ببینیم که پیشتر هم به بخشی از آن اشاره کردم. اتفاقا همین رویکرد جهانگرایانه بوده که ما توانستهایم صورتبندیهای نظری مشخصی را ایجاد کنیم. اگر بخواهیم واقعبینانه بگوییم در جهان فقط سه فرهنگ یا قوم وجود دارند که واقعا صاحب فلسفه شدهاند یکی از آنها قطعا ایران است. در کنار آلمان که شاید بتوان آن را هسته مرکزی فلسفه در اروپا دانست و یونان که فلسفه را به شکلی بنیادین پایهگذاری کرد ایران نیز جایگاهی ممتاز دارد.
ما در ایران با استقبال از آنچه از بیرون به سمت ما آمده، توانستهایم فلسفه را درونی کنیم، بازآفرینیاش کنیم و با آن جهانی بیافرینیم. نمونهاش را در شعر هم میتوان دید. ما با شعر جهانی را ساختیم و زبان مشترکی با دنیا برقرار کردیم. مساله این است که در دورههایی سیاست به معنای امر عمومی نیز توانسته آن استحکام و انسجام را برای جامعه فراهم آورد. البته این بدان معنا نیست که در همه زمانها چنین بوده است اما در برخی دورهها مانند دوره صفویه این تقارن بین ایران فرهنگی و ایران سیاسی برقرار شد. در همان دوره صفوی ما همزمان شاهد یک شکوفایی تمدنی هستیم.
درست است که دکتر اشاره کردند ما در تقابل با عثمانی دچار نوعی انسداد و بستگی شدیم اما واقعیت این است که در همان زمان، ایران در ائتلافی با اروپاییها علیه عثمانیها هم قرار داشت. یعنی اینطور نبود که ما کاملا در خودمان فرو رفته باشیم یا صرفا به انزوا رسیده باشیم. برعکس ما با رویکردی چندوجهی عمل کردیم؛ از یکسو درگیری با عثمانی داشتیم و از سوی دیگر تعاملاتی فعالانه با دیگر قدرتها در عرصه بینالمللی برقرار کردیم.
>>رحمانی: در آن برهه فریب اروپاییها را خوردیم.
>>بلیغ: مهم نیست که فریب خوردیم یا نه؛ بله ممکن است فریب هم خورده باشیم، این در ذات تعاملات بینالمللی هست. جهان، جهانِ مذاکره است نه یک ساختار بسته و خطی. حتی در همان دوره هم به هر حال ما توانستیم در مقابل عثمانی مقاومت کنیم یا حتی آنها را عقب برانیم. بخشی از این موفقیت هم حاصل همان ائتلافهایی بود که با اروپاییها شکل گرفت. حالا این که آن ائتلافها درست بودند یا نه، میشود دربارهاش بحث کرد. شاید در بعضی جاها برخلاف اصولی عمل شده باشد.
جهانی که دربارهاش صحبت میکنیم آنقدر بسته و خطکشیشده نیست. حتی در دورههای اخیر هم اینطور نبوده. ببینید در دنیای امروز فشارهایی که به کشورهایی مثل ایران وارد میشود، فقط به واسطه موقعیت جغرافیایی نیست؛ بلکه این فشارها به واسطه ساختارهای بینالمللی و نهادهایی است که در جهان مدرن شکل گرفتهاند و قبلا وجود نداشتند. جهان امروز برخلاف گذشته به شدت به هم پیوسته و یکپارچه شده و این موضوع الگوهای کنش سیاسی و فرهنگی را هم تحت تأثیر قرار داده است.
ادامه دارد...