تویسرکانی در بخش >>نخست و >>دوم گفت و گوی خود با «پروژه تاریخ شفاهی روزنامهنگاری و رسانه ایران» به چند و چون ورود خود به خبرنگاری در رسانههای خصوصی و دولتی اشاره کرد. وی در بخش پایانی این مصاحبه به مواردی چون نامهای میپردازد که خشم شدید مردم علیه نظام پهلوی را به دنبال داشت. تویسرکانی همچنین از سال ها سردبیری نشریه «دنیای سخن» صحبت میکند.
جریان آن نامه که با نام مستعار «احمد رشیدی مطلق» منتشر شد چه بود؟
کنگره حزب رستاخیر در استادیوم آزادی برگزار شده بود و آقای داریوش همایون هم در آنجا حضور داشت. غروب بود و من در اداره نشسته بودم. دیدم راننده آقای همایون نامهای آورد و گفت این را داریوش خان همایون داده است تا برای انتشار به مطبوعات بفرستید. باز کردم و دیدم مقالهای است به قلم شخصی به نام رشیدی مطلق. اسمش برایم ناآشنا بود. چون اکثر نویسندهها را می شناختم فهمیدم این اسم جعلی و مستعار است. مقاله را دوبار خواندم و دیدم مستقیم و غیرمستقیم به یکی از روحانیون توهین میکند. آن روحانی آیت الله خمینی بودند. در مورد آقای خمینی این را میدانستم که سال ۴۲ بیانیه داده و به همین دلیل تبعید شده بودند. ولی نمیدانستم ایشان مرجع تقلید هستند یا خیر؟ این بود که با مادرم تماس گرفتم. ایشان آقایان علما را خوب میشناخت.
مادرم گفت من هم دقیق نمیدانم بگذار از یکی از بستگانمان (آقای جمال امامی) بپرسم. مادر پرسید و گفت بله آقا جمال میگوید آقای خمینی مرجع تقلید هستند.
روز بعد آقای داریوش همایون طبق معمول اول به اتاق ما در طبقه چهارم آمد. پرسید مطلب دیشب را برای مطبوعات فرستادید؟ پاسخ دادم خیر. گفت چرا؟ گفتم قابل چاپ نیست. عصبانی شد و به اتاقش در طبقه پنجم رفت.
مدتی بعد آقای تدین معاونش آمد و گفت چه شده؟ چرا وزیر ناراحت است؟
موضوع را شرح دادم و گفتم من این مقاله را خواندم و به دلیل توهین به مراجع تقلید اجازه انتشارش را ندادم. تدین هم اقدام مرا تایید کرد.
ولی چند روز بعد دیدم این مقاله در صفحه ۶ روزنامه اطلاعات چاپ شد.
یادم است آقایی به نام محمد حیدری سردبیر شب روزنامه اطلاعات بود. به او زنگ زدم گفتم محمد این چیست؟ مگر قرار نبود منتشر نشود! او گفت خودتان برای چاپ فرستادید. گفتم من! من نفرستادم. پاسخ داد: آقای وزیر فرستادند.
فهمیدم آقای همایون تعمدا این مقاله را ارسال کرده است. این مطلب چاپ شد و آن داستانهای بعدی پیش آمد. کبریت انقلاب را به نظرم آقای همایون با آن مقاله روشن کرد.
دولت عوض شد و کابینه شریف امامی آمد. داریوش همایون را هم گرفتند و به زندان بهجت آباد بردند. یک روز آقای تدین و آقای کریمپور که مدیر کل مطبوعات بود گفت سری به همایون بزنیم بالاخره رفیقمان بوده است.
هماهنگ کردیم به زندان رفتیم. دیدیم آقای همایون در اتاقی خیلی شیک و قشنگ روی تخت نشسته و دارد سیگار برگ میکشد. ریش گذاشته بود.
بعدا فهمیدیم این ریش را تعمدی گذاشته بود. چون روز ۱۹ بهمن ۵۷ ریختند و در زندانها و پادگانها را باز کردند. از جمله کسانی که توسط انقلابیون آزاد شد داریوش همایون بود. انقلاب که شد متوجه شدیم اگر او هم در زندان میماند اعدام میشد ولی او آزاد شده بود. داریوش همایون عضو حزب سومکا بود و در ماجرای ۲۸ مرداد ۳۲ از دیوار پایین افتاده و پایش شکسته بود و تا آخر عمر پایش میلنگید.
همایون بعد از مدتی از طریق سفارت کانادا با پاسپورت کانادایی از طریق فرودگاه مهرآباد از ایران خارج شد. این در گلویم مانده بود فردی که آن خشونتها را پیش آورد با پاسپورت خارجی از ایران برود.
تا این که بعد از مدتی وقتی با آقایان شهرام ناظری و جلیل شهناز به آمریکا رفتیم. سراغ داریوش را از اکبر ناظمی یکی از روسای مطبوعات خارجی زمان شاه گرفتم که گفت او در همین ویرجینیا زندگی میکند.
خلاصه داریوش را دیدم و به تندی خطاب به وی گفتم که چرا نامه معروف به احمد رشیدی مطلق را منتشر کرده و بعد آمده اینجا و برای خودش زندگی آسودهای فراهم کرده است.
گفت: میدانستم بچه زرنگی هستی، اما سیاست را نمیفهمی.
گفتم اگر سیاست این طور است هیچ وقت نمیخواهم آن را بفهمم!
مقداری با هم جر و بحث کردیم و جلسه تمام شد.
یکی از فعالیتهای دیگری که داشتید، در مجله «دنیای سخن» بود. چطور وارد دنیای سخن و سردبیر آن شدید؟
من شاگرد مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری بودم. چهارشنبهها که در خانهاش جلسه داشت به اتفاق بزرگان شعر و ادب راه میافتادم و به خانه ایشان میرفتم. ارادتم به ایشان بسیار بود. دکتر خانلری مجله خیلی وزین و کاملی در میآورد به نام «سخن». من مرتب این نشریه را تهیه میکردم و میخواندم. بعد از انقلاب این رسانه تعطیل شد. یک روز به آقای انجوی شیرازی که از دوستانم بود گفتم من رویم نمیشود ولی این بار که به منزل آقای خانلری رفتیم شما بگو آیا اجازه میدهید تویسرکانی مجلهای به اسم «سخن» در مایههای سخن شما در بیاورد. گفت باشد میگویم.
وقتی این پیشنهاد مطرح شد استاد خانلری مرا صدا زد و گفت پسرم چرا که نه، حتما این کار را بکنید. ولی سعی کنید شرافت قلم را حفظ کنید.
پاسخ دادم حتما استاد، من شاگرد شما هستم.
این شد که که به فکر تاسیس مجله «دنیای سخن» افتادم. کارهای مجوزش را انجام دادم و البته آن را به اسم خودم نگرفتم بلکه به نام آقای صولتی دهکردی گرفتم که آدم بسیار خوبی بود. این طور بود که این نشریه راه افتاد و عمر آن حدود بیست و چند سال طول کشید.
انتشار دنیای سخن از چه سالی شروع شده بود؟
از حدود سال های ۱۳۶۴-۶۵.
همکارانتان در دنیای سخن چه کسانی بودند؟
خیلی از بزرگان. آنقدر که من شرم دارم بگویم سردبیرشان بودم. آقایان دکتر زریاب خویی، محمدعلی اسلامی ندوشن، انور خامهای، هوشنگ کاووسی، محمود طلوعی، غلامحسین صالحیار که خود سال ها سردبیر روزنامه اطلاعات بود. آقای دکتر علی بهزادی که مدیر مجله سیاه و سپید بود. از جوانترها آقای مرتضی کاخی، محمدرضا شفیعی کدکنی، سیمین بهبهانی. مهدی اخوان ثالث هم به ما شعر میداد. احمد شاملو هم همیشه شعر و مطالبش را به ما میداد. همکاران خیلی خوبی داشتیم که البته در نشریه حضور فیزیکی نداشتند و فقط هرازگاهی میآمدند یا مطالبشان را برای ما ارسال میکردند. آقایان عمران صلاحی، نجف دریابندری، صفدر تقیزاده هم بودند. همه بودند. بزرگان ادب مملکت همه بودند. آقای خلخالی هم بود.
کدام خلخالی؟
شیخ صادق.
برای چه؟
نه که همکار ما باشد بلکه از او هم مطلب میگرفتم. من معتقدم نشریهای که میگوید روشنفکری است باید دیدگاههای مختلف را کنار هم بگذارد. شما به عنوان یک خواننده قضاوت کنید. کدام درستتر است؟ این که فقط مطالب گروه و طیف فکری خاصی را بیاورید یا این که نظرات جناح و گروه دیگر را نیز در نشریه تان منتشر کنید؟
فلسفه من این است که در یک نشریه که داعیه استقلال دارد باید گروههای مخالف و موافق حرفشان را بزنند و به اصطلاح یک تنه به منبر نروند. داور اصلی مردم هستند و آنها باید قضاوت کنند که بین حرف آقا نقی و آقا تقی کدامش منطقی است. مردم انتخاب میکنند.
کار نشریهتان به دادگاه نکشید؟
یکبار.
سر چه موضوعی؟
بابت یکی از شعرهای عمران صلاحی. قاضی سعید مرتضوی، قاضی بود. خیلیها در دادگاه حضور داشتند از جمله کسانی که با کل مجله مخالف بودند. ولی چون شعر عمران طنز بود و چندان تند و تیز هم نبود اتفاق خاصی نیفتاد و با ۲۰۰ هزار تومان جریمه ماجرا ختم به خیر شد.
شمارگان دنیای سخن چه تعداد بود؟
۳۵ هزار عدد. گاهی هم به چاپ دوم میرسید.
مثلا چه وقتی؟
وقتی عباس کیارستمی جایزه کن گرفت. هیچ نشریه فرهنگی و هنری یک خط در مورد ایشان ننوشت. ولی چون برای اولین بار در ایران یک نفر جایزه کن را گرفته بود، من برایش ویژه نامه درآوردم و عکسش را روی جلد آوردم. دو چاپ خورد و ۸۰ هزار نسخه فروش رفت.
بابت این مطلب بازخواست نشدید؟
خیر.
در نوشتن مطالب در دنیای سخن چقدر آزاد بودید؟
من بلدم چه و کجای نوشتهها باید خط بخورد. خط بخورد یعنی کم و تعدیل شود. مثلا ابراهیم گلستان به هر نشریهای مطلب نمیداد. برای تنها نشریهای که مطلب میفرستاد دنیای سخن بود. در طول آن دوره ۱۴ مطلب برای من ارسال کرده ولی شرط کرده بود که اگر یک خط از مطالبش کم شود به قول خودش پدر مرا در میآورد. خدا رحمتش کند. من هم گفته بودم چشم. ولی یک مطلب نوشته بود که اگر منتشر میشد برای دکتر شفیعی کدکنی خوب نبود. مانده بودم چه کار کنم. مطلب را پیش دوست عزیز و مشترکمان مرتضی کاخی بردم و موضوع را با او در میان گذاشتم. کلی سر هم غر زدیم. آخر مرتضی گفت اسم شفیعی را چند نقطه کنید و کاری به بقیه مطلب نداشته باشید. بابت آن نقطه ها هم گلستان نمیتواند چیزی بگوید. همین کار را هم کردیم.
چه نکاتی را رعایت میکردید که کارتان به دادگاه و توقیف نکشد؟
تعریف از خود نباشد به خاطر چند سالی که رئیس اداره مطبوعات، هم در زمان شاه هم بعد از انقلاب؛ بودم دریافته بودم که چه مطالبی مشکل ساز میشود و کدام نمیشود. اداره مطبوعات دانشگاه بزرگی برای من بود. آنجا خیلی چیزها درباره مطبوعات و خط قرمزهایش یاد گرفتم. تا لب خط قرمز میرفتم ولی داخلش پا نمیگذاشتم. برای همین هم مردم خوششان میآمد و هم دچار مشکل نمیشدم.
مثلا روزنامه کیهان نوشته بود فردا آفتابی است، اطلاعات نگاشته بود فردا بارانی است و رستاخیز اعلام کرده بود فردا طوفانی است. یعنی در یک مورد سه مطلب متضاد نوشته بودند. من این سه مطلب را از نشریات دولتی و غیردولتی کنار هم میگذاشتم و نظر خودم را هم مینوشتم. مردم قضاوت نهایی را میکردند که فردا هوا چطور است!
این تاکتیک و روشی بود که مجله مخاطب پیدا میکرد. یکی از دوستان اطلاعاتی - امنیتی میگفت شما همه کار میکنید اما ما نمیتوانیم شما را بگیریم.
پاسخ دادم من کار خاصی نمیکنم. من این نظرات را کنار هم میگذارم و نظر خودم را هم میگویم.
این نشریه چرا تعطیل شد؟
سال ۸۱ آقای صولتی دهکردی فوت کردند. ما هم به دلیل فوت ایشان که صاحب امتیاز بودند مجله را تعطیل کردیم.
سراغ سندیکا برویم. سرنوشت سندیکای مطبوعات چه شد؟
آقایان خیلی با آن موافق نبودند. نمیخواستند سیستم سندیکایی و اتحادیهای بماند چون آن را برگرفته از کشورهای بلوک شرق میدانستند. آن را تبدیل به انجمن روزنامه نگاران کردند. اما این کجا و آن کجا؟ به عبارتی دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، اما این کجا و آن کجا؟ ساختمانی گرفتهاند ولی کاری برای اهالی مطبوعات نمیکنند.
الان نشریه خاصی را اداره میکنید؟
نه، نشریه خاصی را اداره نمیکنم. تا دوسال پیش نشریه «نون و قلم» را اداره میکردم که برای بچههای بیکار و فقیر بود.
در حال حاضر فعالیت خاص مطبوعاتی هم دارید؟
بله، برای روزنامههای مختلف مطلب مینویسم.
تا چه زمانی میخواهید کار روزنامه نگاری را ادامه دهید؟
تا وقتی که نفس میکشم.
ممنون از وقتی که در اختیار >>ایرنا قرار دادید.