>>به گزارش ایرنا، عطش خاک، شعلۀ آتش؛ روایتی از رنج و انتظار در بندرِ خفته در خاکستر؛ بادی سوزناک از دل ویرانههای بندرعباس میوزد و قصه تلخ انفجار را با خود به هر گوشه این سرزمین میبرد.
بهاری که در آتش سوخت، امیدی که در خاکستر گم شد…
اینجا، بندر شهید رجایی، صحنه رستاخیز آتش است، جایی که زندگی در یک لحظه به نیستی پیوست و انتظار، تنها میراث بازماندگان شد.
بندر در آتش، بهار در خاک؛ مرثیهای برای آرزوهایی که در دود و خاکستر محو شدند، وزش باد، حکایت از رنجی عمیق دارد، رنجی که قلبهایمان را به درد میآورد، گویی شعلههای سرکش، نه فقط بندر شهید رجایی را، بلکه تمام ایران را در کام خود فرو بردهاند.
اینجا، جایی که خورشید هر روز با امید طلوع میکرد، اکنون در سیاهی و اندوه غرق شده است، قصه انفجار، قصه تلخ جدایی است؛ جدایی مسافر از مقصد، کارگر از کارگاه و زندگی از امید.
در میان ویرانهها، هنوز هم میتوان نشانههایی از زندگی یافت؛ کلاه ایمنی، تکهای از لباس، عکسی که در آتش نیمسوز شده است، اما این نشانهها، تنها یادآور خاطراتی هستند که دیگر باز نخواهند گشت. بندر در سکوت فرو رفته است، سکوت انتظار...
چهار روز از آن دوزخ زمینی میگذرد؛ چهار روز از رقص شوم آتش در بندر شهید رجایی، که بهار را از تقویم دلهای بسیاری زدود و خزانی بیانتها را جایگزین کرد.
از همان آغاز، ابعاد هولناک فاجعه آشکار شد. مسئولان از خسارتهایی گفتند که زبان از بیانش قاصر بود. تصاویری که از صحنه مخابره شد، هر دلی را به آتش کشید. کارگری، پیراهنش سوخته، چشمهایش گریان، در میان دود و آتش ایستاده بود.
مردی دیگر، با پیکر زغالی به تلی از آهن سوخته خیره مانده بود؛ خاطراتش، آرزوهایش، زندگیاش، همه در آتش سوخته بود.
با انتشار خبر، سیلی از همدلی و همدردی از هر گوشه این خاک برخاست.
مردم، با هر زبان و باوری، برای کمک به آسیبدیدگان و خانوادههای قربانیان دست به کار شدند. اما آتش، زبانی جز سوزاندن نمیفهمید و دود، حریمی جز خفه کردن نداشت.
در این میان، دهها خانواده در استانهای مختلف از جمله ایلام، با دلی پر از امید و چشمانی اشکبار، چشم به راه خبری از عزیزانشان هستند.
کسانی که برای ساختن زندگی، راهی بندرعباس شده بودند و اکنون، نامشان در فهرست قربانیان و مفقودان این حادثه جانکاه ثبت شده است.
پزشکی قانونی ایلام از بستگان درجه یک قربانیان خواسته است تا برای انجام آزمایش DNA اقدام کنند؛ شاید در میان این خاکسترها، نشانهای از عشق و زندگی بیابند.
آری، حادثه بندر شهید رجایی، بهار را به سرزمینی سوخته بدل کرد.
و در این غوغایِ درد، نامِ ایلام، چون نگینی شکسته، بر دلها مینشیند، پنج ستاره، از آسمانِ این خاکِ غیور، در آتشِ حادثه خاموش شدند و پنج قصه، ناتمام بر لبانِ باد، به ابدیت پیوستند.
ای ایلام، ای سرزمینِ پهلوانان، داغِ این جگرگوشهها، زخمی التیامناپذیر بر پیکرت خواهد بود، اما بدان، که نامِ این عزیزان، در تاریخِ این مرز و بوم، با خطی از عشق و ایثار، جاودانه خواهد ماند.
قلم از نوشتن این غم ناتوان است، اما ملت ایران یکصدا با خانوادههای داغدار همدردی میکند و با بغضی در گلو فریاد میزند: «در غمتان شریکیم.»
و اینک، در سکوتِ بعد از توفان، بندر در آغوشِ خاک و خاطره خفته است.
عطری از سوختگی و اندوه، فضا را پر کرده و هر گام، یادآورِ پروازِ نابهنگامِ عزیزانی است که در آتش، به سوی آسمان پر کشیدند.
اما این پایانِ قصه نیست.
بذرهای امید، در دل خاکستر جوانه خواهند زد و بندر، دوباره از نو بنا خواهد شد، با یادِ جانباختگان، با همّتِ بازماندگان و با همدلیِ ایرانیان، بندری آبادتر و زیباتر از گذشته، از دلِ این فاجعه سر برخواهد آورد.
یادشان روشنیِ راه، و نامشان، سرودِ ایستادگی...