>>عصرایران ؛ کوثر شیخ نجدی - اول/ چند ورزشکار ایرانی، نمایندگان رسمی کشور در آوردگاهی بینالمللی، متهم به تجاوز به یک زن در کره جنوبی شدند؛ خبری که فارغ از ابعاد و چند و چون آن، یک رسوایی بینالمللی است برای کشوری که سالهاست داعیهی اخلاق، مذهب و دینداریاش چشم دنیا را درآورده.
اما من، بهعنوان یک معلم، چنین رخدادهایی را هشداری میدانم و آینهای که باید همهجا بیاویزیم؛ در کلاسهای درس، اتاقهای خانه، بر منبرها و اتاق فکر گشتیها. این ماجرا، بازتاب یکی از دستاوردهای نظام تربیتی ماست که حالا از پرده برون افتاده.
اهمیتی ندارد بدانیم آن دختر چه کسی بوده یا چطور سر از اتاق پسران ما درآورده؛ سؤال اصلی این است که ما چطور پسرانی تربیت کردهایم؟
آیا بارها و به بهانههای مختلف، زن را شیءانگاری نکردهایم؟ در پوست شکلات نپیچاندهایم؟ دستهبندی نکردهایم؟
آیا زنان کافر، زنان اجنبی، زنان بیحجاب را از دایرهی انسانیت بیرون نگذاشتهایم؟
آیا احترام زنان را نگه داشتهایم؟
دوم/ داستان این بیتربیتیها، از آنجا شروع میشود که «حقی» یکسویه و ابدی به مرد ایرانی داده شده اما هرگز نگفتهایم که هر حقی «مسئولیتهایی» در پی دارد. پسرانی که مرد بودن را در عناصری نامتمدنانه شناختهاند. مردانگی یعنی:
_صدایت بلندتر است، زور بازویت بیشتر؛ هر کجا خواستی علیه یک زن استفاده کن و اجازهی حرف زدن را از او بگیر تا برندهی مجادله شوی.
_خواستهها و نیازهای تو اولویت دارند. زنان ساخته شدهاند تا نیازهای تو را تأمین کنند. و این را نه فقط از تریبونها اعلام کردهایم، بلکه در یک ترومای بیننسلی زیستهایم.
_اگر خطا کردی، طبیعی است، چون تو مردی. و اختیار خودت را نداری. تو غریزهای داری غیرقابلکنترل. گناه از تو نیست. زنان باید مو و بدنشان را حسابی بپوشانند تا تو تحریک نشوی.
به مردان «حق مالکیت» دادهایم، اما دربارهی «مفهوم رضایت» حرفی نزدهایم. غریزه را مشروع شمردهایم، اما دربارهی تربیت اخلاقی و قانونی غرایز سکوت کردهایم. نهایتاً گفتهایم: کرم از درخت است.
پسران ما کجای سیستم آموزشی آموختهاند که «بدن دیگران به تو تعلق ندارد»؟
چطور باید آموخته باشند که قدرت جنسی، اگر با اخلاق و عشق همراه نباشد، شکلی از خشونت است؟
طبیعی است چنین افرادی وقتی در موقعیت قدرت قرار میگیرند، فاجعه میآفرینند.
سوم/ بحث دیگر، سرکوب جنسی بهجای تربیت جنسی است. ما جوری از آموزش جنسی گریزانیم که گویی این مهمترین مسألهی انسان، اصلاً وجود ندارد. خیال میکنیم سکوت، نجابت میآورد. فکر میکنیم با چشمپوشی، صورت مسأله پاک میشود.
اما در واقع، آنچه رشد میکند، میل سرکوبشدهی ناپختهایست که بیآگاهی، تربیتنشده، عنانگسیخته و نامتمدن، زیر پوست شهر میچرخد و فاجعه میآفریند.
البته که صدایش را نباید درآورد. بزرگش نباید کرد!
اولین چیزی که پسران در همان بلاد کفر>>* یاد میگیرند این است که نباید زنی را بیاجازه لمس کرد. این خط قرمز، چنان پررنگ رسم شده که حتی شکایات دروغ هم میتواند دردسر بزرگی درست کند و فرد متجاوز را از خدمات اجتماعی مهمی، چه بسا تا آخر عمر، محروم کند. چه رسد به اینکه کسی بخواهد باجگیری جنسی کند.
البته که آنجا هم بهشت نیست و آدم بیمار پیدا میشود. اما مسأله این است که آنجا قوانین واضح و شفافاند. قانون و روح اجتماع، تماموکمال پشت زن ایستاده، و در انتها تبعات اتهام تجاوز چنان بزرگ است که قدرت بازدارندگی کافی ایجاد میکند.
قیاس کنید با تعالیم ما؛ تربیت پسرانِ بیعاطفه، بیمرز، طلبکار. از آن سو فشار بیش از حد و غیرمنطقی بر زنان. نتیجه؛ مردانی که هرگز ارتباط سالم با یک زن را نیاموختهاند. ذهنهایی فقیر از فهمِ احساسات و عواطف؛ اجسادِ پر شهوتِ خودمحقپندار!
این آینه را به دقت نگاه کنیم و خودمان و روشها و ایدئولوژیهای تربیتیمان را در آن ببینیم.
>>* بلاد کفر به معنای کنایی به کار رفته نه بدین معنا که آنها کافرند.