در اینجا گزیدهای از کتاب خاطرات او با عنوان «من و خاندان پهلوی» را میخوانید که در آن دربارۀ ازدواج فرح و شاه و ورود خودش به دربار سخن گفته است:
آن وقتها صحبت دختر علا بود وصحبت دختر فلاح و بعضی نامهای دیگر و رجال قوم هم هر کدام که دختری در خانه داشتند تمهیداتی به خرج میدادند که شاید همای بخت روی بام خانۀ آنها بنشیند. اما تقدیر چیز دیگری میخواست و در سفر شاه به فرانسه دوشیزه فرح دیبا که در آن موقع در پاریس درس آرشیتکت میخواند، به وسیله اردشیر زاهدی و شهناز و با تمهید مقدماتی به شاه معرفی و مورد پسند قرار گرفت.
طبعاً افراد فامیل و مخصوصاً مادر بزرگم اولین کسانی بودند که خبر این ازدواج به گوششان رسید والبته همه خوشحال شدند. بخصوص که فکر میشد دوشیزه فرح فرزند و فرزندانی از شاه ببار خواهد آورد، که اگر پسر باشد به سلطنت خواهد رسید و خانواده ما دارای موقعیت ممتاز و دائمی خواهند شد.
به هر تقدیر، زمانی که شاه با دوشیزه فرح، یعنی دختر خالۀ مادر من، ازدواج کرد، همانطور که قبلاً گفتم، نزد پدر بزرگ و مادربزرگ خود که خالۀ فرح بود زندگی میکردم و یکی دو سال که از ازدواج آنها گذشت پای من هم که نوجوانی بودم و خصوصیات اخلاقی خودم را داشتم به دربار باز شد و مخصوصاً تابستانها که شاه و شهبانو به قصر تابستانیشان در نوشهر میرفتند یکی از کسانی را که حتماً با خود میبردند من بودم.
در حقیقت من تنها خویشاوند مادری فرح بودم که در جمع یاران نزدیک خانواده سلطنتی بودم، البته آقای رضا قطبی پسر دایی شهبانو هم از افراد نزدیک بود ولی او بیشتر به وظایفی که در تلویزیون به او سپرده بودند میپرداخت، اگر چه ظاهراً سمت مدیر کل بازرسی دربار را هم داشت. به هر حال برای من نوجوان این سفرها لذت زیادی در برداشت.
در کاخ نوشهر همه جور وسیله تفریح بود و من که قبلاً دیدار شاه برایم یک رؤیا بود اینک در کنار او خود را به آب دریا میزدم. با او رو در رو و بی رودربایستی حرف میزدم و او سر به سرم میگذاشت و شوخی میکرد و من با او قایق سوار میشدم و با سایر بچههای هم سن و سال خود که معمولاًبرادرزادهها وخواهر زادههای شاه بودند، بازی میکردم و ایام تعطیلات را با خوشی و بازیگوشی سپری میکردیم.
. . . شاه و همسرش هر کدام برای خودشان دوستانی داشتند و سرگرمیها و تفننهایی مورد علاقهشان بود که در وقت فراغت و پایان کار روزانه یا ایام تعطیلات به آن میپرداختند. در آن زمان دیگر آن صورتک رسمی و تشریفاتی از چهرهشان برداشته میشد و در محیط خصوصی دیگر حاجب و دربانی هم نبود و البته تنها افراد برگزیده و نزدیک میتوانستند در این حلقه وارد شوند.