دوشنبه، 19 خرداد، 1404

پشت‌پرده لابی‌گری مارک لوین برای جنگ با ایران!

فرارو: اگر سری به برنامه‌ی زندگی، آزادی و لوین در شبکه فاکس‌نیوز بزنید، بعید است صحنه‌ای جز این ببینید: مارک لوین، مجری پرآوازه‌ی برنامه، پشت میکروفون، با لحن پرحرارت و بی‌پروا، درباره‌ی ایران و تهدیدی که به زعم او متوجه کل تمدن بشری است، سخن می‌گوید. در صدر اولویت‌های همیشگی لوین، یک هدف دیرینه یعنی جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای به چشم می‌خورد ؛ حتی اگر بهای آن، سرنگونی کامل نظام ایران باشد. مأموریتی که برای او چنان بدیهی و حیاتی است که گویی با نخستین دم حیات بشر بر زمین آغاز شده است.

از مارک لوین تا جان بولتون؛ جبهه جنگ‌طلبان علیه دیپلماسی با ایران

حساب کاربری مارک لوین در شبکه اجتماعی ایکس هم به همان اندازه پرطنین است؛ انباشته از مطالبی که همه یک پیام واحد را فریاد می‌زنند: ایران تهدیدی فوری و رو به گسترش است. در این نوشته‌ها، اصرار بر ضرورت اقدام نظامی برای متوقف کردن تلاش تهران در مسیر دستیابی به بمب اتم، همچون تیک تاک ساعتی شنیده می‌شود که لحظه‌ای از کار نمی‌افتد.

اما مارک لوین به تازگی از این هم یک گام فراتر رفته است. او در برنامه روز یکشنبه‌اش با لحنی قاطع اعلام کرد: «در عمل، ایران همین حالا یک سلاح هسته‌ای در اختیار دارد.» این ادعای صریح خلاف ارزیابی‌های رسمی جامعه اطلاعاتی ایالات متحده می باشد؛ زیرا که دفتر مدیر اطلاعات ملی تاکنون چنین ارزیابی‌ای ارائه نداده است؛ بلکه بر اساس گلچینی از گزارش‌های خبری شکل گرفته که جالب آنکه هیچ‌یک چنین ادعایی را تایید نمی‌کنند. لوین حتی به گزارشی مشکوک از دستگاه اطلاعاتی استرالیا استناد می‌کند؛ گزارشی که نه تنها همسو با تحلیل‌های جامعه اطلاعاتی آمریکا نیست، بلکه آشکارا با آن‌ها در تضاد قرار دارد ؛ تحلیل‌هایی که همچنان تأکید دارند تهران در حال حاضر فاقد یک برنامه‌ی فعال برای تولید سلاح هسته‌ای است.

البته مارک لوین در این میدان تنها نیست. او یکی از چهره‌های یک جبهه‌ی جنگ‌طلب است که بی‌وقفه تلاش می کند دیپلماسی در حال جریان دولت ترامپ با تهران را به شکست بکشاند. در صف مقدم این جبهه، نامی آشنا می‌درخشد: «جان بولتون»، مشاور پیشین امنیت ملی در نخستین دور ریاست‌جمهوری ترامپ. جان بولتون طی دو دهه‌ی گذشته زندگی حرفه‌ای‌اش را وقف یک هدف ثابت کرده است: «تغییر نظام در ایران». از سال ۲۰۰۷ به صراحت خواهان بمباران ایران بوده، در سال ۲۰۱۵ مقاله‌ای جنجالی در نیویورک تایمز برای تبلیغ همین ایده منتشر کرد، یکی از معماران اصلی سیاست «فشار حداکثری» ترامپ بود و امروز هم در مصاحبه‌های مکرر با همان پیام آشنا ظاهر می‌شود: «گفتگو با ایرانی‌ها بی فایده است و تنها زبان زور با این نظام کارساز خواهد بود.»

الیوت آبرامز، دیگر چهره‌ی شناخته‌شده‌ی تیم امنیت ملی دولت نخست ترامپ، همچنان در این میدان فعالانه اظهارنظر می‌کند و موضع او به اندازه‌ی طلوع خورشید از شرق قابل پیش‌بینی است. از نگاه آبرامز، هر راهکاری که به چیزی کمتر از تسلیم کامل و بی‌قید و شرط ایران در برنامه هسته‌ای‌اش و چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای در سیاست خارجی کنونی این کشور منتهی شود، به هیچ‌وجه قابل قبول نیست.

تاکر کارلسون: ادعای «بمب هسته‌ای ایران» یک دروغ تکراری است

اما حتی برای تحلیل‌های سطحی و آغشته به ایدئولوژی هم حد و مرزی وجود دارد و به نظر می‌رسد تاکر کارلسون، مجری پیشین فاکس‌نیوز و همچنان یکی از چهره‌های پرنفوذ در حلقه‌ی نزدیک به ترامپ، به تازگی به این مرز رسیده است. روز چهارشنبه، کارلسون در یادداشتی مفصل که در حساب کاربری خود در ایکس منتشر کرد، با لحنی پرحرارت و بی‌پرده توضیح داد که چرا لوین و دیگر جنگ‌طلبان نه‌تنها در تحلیل‌هایشان به شکلی فاحش دچار خطا شده‌اند، بلکه به‌عمد دست به تحریف واقعیت می‌زنند تا ترامپ را به دادن چراغ سبز برای آغاز جنگی تازه در خاورمیانه وادار کنند. کل این یادداشت به‌راستی ارزش خواندن دارد، اما به ویژه یک بخش از آن چهره‌ی پشت پرده‌ی این بازی را به‌روشنی عیان می‌سازد:

تاکر کارلسون نوشت: «مارک لوین امروز در کاخ سفید حضور داشت تا برای جنگ با ایران لابی کند. باید به‌صراحت بگویم: لوین هیچ برنامه‌ای برای شرکت در این جنگ یا در هیچ جنگ دیگری ندارد. او می‌خواهد این وظیفه را بر دوش سربازان آمریکایی بگذارد. لوین و همفکران ایدئولوژیکش در واشنگتن اکنون با تمام قوا استدلال می‌کنند که باید به هر قیمتی مانع از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای شویم؛ آن‌ها می‌گویند تنها چند هفته با این نقطه فاصله داریم.»

کارلسون در ادامه‌ی یادداشتش با همان صراحت تاکید کرد: «اگر این حرف‌ها برایتان آشناست، جای تعجب ندارد؛ چرا که همین افراد دست‌کم از دهه ۱۹۹۰ تاکنون بارها و بارها این ادعاها را تکرار کرده‌اند. این یک دروغ است. واقعیت این است که هیچ اطلاعات موثق و معتبری وجود ندارد که نشان دهد ایران حتی به ساخت یک بمب نزدیک شده، چه رسد به آنکه چنین برنامه‌ای داشته باشد. مطلقاً هیچ. هرکسی که خلاف این بگوید، یا نادان است یا دروغگو. اگر دولت ایالات متحده واقعاً می‌دانست که ایران تنها چند هفته با دستیابی به سلاح هسته‌ای فاصله دارد، همین حالا در میانه‌ی یک جنگ تمام‌عیار می‌بودیم.»

ترامپ و مشاوران جنگ‌طلب؛ تکرار یک اشتباه فاجعه‌بار در سیاست خارجی

به عنوان تحلیلگر ، من ( نویسنده) نمی‌توانم پشت‌پرده‌ی این ماجرا را به‌طور مستقل راستی‌آزمایی کنم. اطلاعی ندارم که آیا مارک لوین واقعاً در گوش ترامپ نجوا می‌کند و او را به آغاز جنگی تازه با ایران ترغیب می‌نماید یا خیر. همچنین نمی‌توانم ارزیابی دقیقی از میزان اثرگذاری چنین زمزمه‌هایی ارائه دهم. اما آنچه را با اطمینان می‌توانم بگویم این است که در بُعد ماهوی، تاکر کارلسون کاملاً حق دارد: ترامپ نباید به هیچ وجه، در هیچ شکل یا صورتی گوش خود را به توصیه‌های لوین بسپارد. و این هشدار نه‌تنها در مورد لوین صدق می‌کند، بلکه باید درباره‌ی جان بولتون، تام کاتن، مایک پمپئو و هر چهره‌ی دیگری که همچنان با قاطعیت بر این باور است که تنها یک رویکرد مبتنی بر چماق می‌تواند ایران را در نهایت به زانو در برابر مطالبات آمریکا درآورد، نیز به کار بسته شود.

نخست باید گفت اینکه ترامپ برای تصمیم‌گیری‌های حیاتی در این پرونده به سراغ چنین افرادی برای مشورت برود، همان‌قدر نابخردانه است که جیمی دایمن، مدیرعامل جی‌پی مورگان، برای دریافت مشاوره‌های مالی، مایک تایسون را به اتاق هیأت‌مدیره دعوت کند. شاید این قیاس در نگاه نخست تند یا ناامیدکننده به نظر برسد، اما واقعیت‌های میدانی و سوابق علنی این افراد به‌روشنی آن را تأیید می‌کند. برای مثال، هیچ تردیدی وجود ندارد که تمامی چهره‌های نام‌برده‌شده در بالا، با صدایی رسا و بدون ذره‌ای تزلزل، از ترامپ خواستند تا از برجام خارج شود؛ با این امید واهی که توافقی بهتر و محکم‌تر جای آن را بگیرد.

ایران در برابر فشار اقتصادی فزاینده‌ی آمریکا، با فشار متقابل پاسخ داد و پیش‌بینی چنین واکنشی نیازی به مدرک دکترا در رشته‌ی روابط بین‌الملل یا تخصص در مطالعات ایران نداشت. در جهانی که قدرت‌های کوچک و متوسط در محیطی پرمخاطره و متزلزل زندگی می‌کنند، ملی‌گرایی ریشه‌دار و غرور تاریخی اغلب آن‌ها را از تسلیم در برابر قدرت‌های بزرگ بازمی‌دارد؛ چرا که خوب می‌دانند چنین تسلیمی می‌تواند در آینده آن‌ها را در معرض مطالبات و فشارهای به مراتب گسترده‌تری قرار دهد. ایران دقیقاً واجد این مؤلفه‌ها بود و واکنشش نیز همان‌گونه که بسیاری از ما در همان زمان پیش‌بینی می‌کردیم، رقم خورد: با خروج تدریجی از چارچوب محدودیت‌های هسته‌ای که برجام وضع کرده بود؛ با افزایش کمّی و کیفی سطح غنی‌سازی اورانیوم؛ با کاستن از دسترسی بازرسان بین‌المللی به زیرساخت‌های هسته‌ای خود. به‌طور خلاصه: ترامپ در دور نخست ریاست‌جمهوری خود، از جنگ‌طلبان پیروی کرد و نتیجه این شد که مشکل، بدتر از پیش شد. اکنون که همه‌ی این تجربیات را داریم، چرا باید او بار دیگر به توصیه‌های آن‌ها گوش بسپارد؟

چرا حمله نظامی به ایران نتیجه معکوس خواهد داشت؟

باید این نکته را با نهایت وضوح بیان کرد: هدف مارک لوین و هم‌فکرانش اساساً چیز دیگری است. آن‌ها نه به دیپلماسی باور دارند و نه به حصول توافق. حمایت‌شان از مذاکرات ترامپ با تهران در حد صفر است، چرا که اصولاً معتقد نیستند می‌توان با ایرانی‌ها وارد یک مذاکره‌ی واقعی شد. از منظر آن‌ها، صرفِ نشستن پای میز مذاکره با یک دشمن، مفهومی غیرواقع بینانه است؛ به معنای باخت پیش از آنکه بازی اصلاً آغاز شود. البته در اینجا باید انصاف به خرج داد: این نگاه محدود و افراطی تنها در میان این طیف خاص خلاصه نمی‌شود.

در واشنگتن دی‌سی پر است از کارشناسان اندیشکده‌ها، مشاوران و مقامات پیشین که به‌اشتباه دیپلماسی را معادل با ضعف می‌دانند. در حالی که در واقع، این همان ابزاری است که مشکلات بین‌المللی از طریق آن مدیریت و حل می‌شوند. این همان کاری بود که ریچارد نیکسون با چین انجام داد، رونالد ریگان با اتحاد جماهیر شوروی انجام داد و خود ترامپ چند هفته پیش با حوثی‌ها انجام داد. اگر یکی از دست‌های خود را از پشت ببندید و ابزار مذاکره را کنار بگذارید، در واقع خود را از یکی از ابزارهای کلیدی دیپلماسی محروم کرده‌اید و این به سود منافع ایالات متحده نخواهد بود. در نهایت، فرض کنیم برای لحظه‌ای که دیپلماسی به شکست انجامد و حملات نظامی به گزینه‌ی نخست دولت ترامپ تبدیل شود. آیا این گزینه واقعاً همان‌طور که حامیان آن تصور می‌کنند، کارساز خواهد بود؟

اما در مسیر حل معضل هسته‌ای ایران، توسل به نیروی نظامی همانند چسباندن یک چسب زخم بر پیکر بیماری است که در حقیقت به دستگاه‌های پیشرفته‌ی حمایت حیاتی نیاز دارد. در بهترین سناریو، چنین اقدامی صرفاً تاکتیکی برای خرید اندک زمان خواهد بود؛ آن هم زمانی به‌مراتب کوتاه‌تر از آنچه حتی یک توافق ناقص می‌تواند برای ایالات متحده فراهم آورد. ایرانی‌ها، در واکنش به آنچه بی‌تردید یک اقدام جنگی از سوی آمریکا تلقی خواهد شد، بعید است برنامه‌ی هسته‌ای خود را به‌طور کامل کنار بگذارند. در واقع، احتمال عکس آن بیشتر است: این تأسیسات بار دیگر بازسازی خواهند شد، به اعماق بیشتری از زمین انتقال خواهند یافت و در پهنه‌ای گسترده‌تر در سراسر کشور پراکنده خواهند شد.

آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، که در حال حاضر در ایران حضور دارد و امکان نظارت بر فعالیت‌های هسته‌ای این کشور را دارد، در آینده‌ی پس از حمله، چنین امکانی نخواهد داشت؛ چرا که تهران، با احتمال بسیار بالا، پس از پایان عملیات بمباران آمریکا، بازرسان این نهاد را از کشور اخراج خواهد کرد. ایران که تاکنون با وجود تمام فضاسازی‌های اغراق‌آمیز هنوز ماشه‌ی تسلیحاتی‌کردن برنامه‌ی هسته‌ای را نچکانده، در چنین شرایطی انگیزه‌ای مضاعف خواهد یافت تا با شتاب به سمت دستیابی به بازدارندگی هسته‌ای حرکت کند و از تکرار حملات مشابه در آینده جلوگیری به عمل آورد.

در چنین سناریویی، ایالات متحده خود را در برابر دو گزینه‌ی تلخ خواهد یافت: یا کارزار بمباران را از نو آغاز کند و وارد چرخه‌ای پرهزینه و بی‌پایان شود، یا ناگزیر بپذیرد که اقدامات شتاب‌زده و نسنجیده‌ی اولیه‌ی واشنگتن، جهانی را پدید آورده‌اند که در آن ایران رسماً به باشگاه هسته‌ای پیوسته است. حامیان راهکار نظامی همواره قدرت آمریکا را بیش از حد می‌سنجند و در عین حال توانایی ایران برای پاسخ‌گویی را دست‌کم می‌گیرند. خلاصه‌ی تمام این ماجرا چنین است: اگر ترامپ به‌دنبال مشورتی عاقلانه باشد و ناچار شود میان مارک لوین و تاکر کارلسون یکی را برگزیند، بی‌هیچ تردیدی باید راه کارلسون را در پیش بگیرد.

9 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها