جمعه، 26 اردیبهشت، 1404

۵ سریال‌ کره‌ای که با روح و روانتان بازی می‌کند

>>برترین‌ها - مهنا پرویزی: زندگی گاهی ما را به جایی می‌برد که باید از آنچه سال‌ها در آن غرق بوده‌ایم دل بکنیم؛ از شغل، خانه یا حتی شهری که در آن بزرگ شده‌ایم. اما این دل‌کندن، همیشه به معنای پایان نیست. در دل همین تغییرات، ممکن است فرصتی برای شروع دوباره پیش آید. بازگشت به جایی ساده‌تر، دور از شلوغی‌ها و هیاهوهای زندگی، می‌تواند فرصتی باشد برای یافتن خود و آرامش دوباره. در دنیای امروز، جایی که سرعت و استرس همیشه در جریان‌اند، گاهی انتخاب جایی آرام، بدون فشارهای روزمره، بهترین تصمیم است.

در این مطلب، نگاهی داریم به مجموعه‌ای از فیلم و سریال‌های کره‌ای که مهاجرت معکوس، ترک ناخواسته، یا بازگشت به ریشه‌ها را دست‌مایه روایت خود قرار داده‌اند. داستان‌هایی که شخصیت‌هایشان در آغاز، به اجبار یا از سر ناامیدی دل به ترک می‌سپارند، اما در ادامه، در دل همان ناپایداری، آرامشی پایدار می‌یابند.

فیلم و سریال‌هایی که بوی زندگی می‌دهند

فیلم جنگل کوچک

«جنگل کوچک» قصه‌ی هی‌وون است؛ دختری که پس از شکست در آزمون معلمی و دلسردی از زندگی شهری، بی‌خبر به زادگاه روستایی‌اش بازمی‌گردد. خانه‌ی قدیمی، باغچه‌ی فراموش‌شده، و سکوتی که خاطرات را آرام آرام زنده می‌کند. مادری که ناگهان ناپدید شده، دوستی‌هایی که سال‌ها خاموش مانده‌اند، و سوال‌هایی که پاسخی نمی‌خواهند، فقط پذیرش می‌طلبند. این فیلم نه به دنبال هیجان است، نه غافل‌گیری؛ بلکه همچون نسیم ملایمی‌ست که ذهن را آرام می‌کند. در دل داستان، سکانس‌هایی از آشپزی به چشم می‌خورد که با دقت و وسواس فیلم‌برداری شده‌اند؛ از جمع‌آوری مواد تازه از دل طبیعت، تا پختن غذاهایی که ریشه در سنت دارند اما طعم‌شان آرامش است. «جنگل کوچک» فیلمی است برای لحظه‌ای توقف؛ جایی برای نفس کشیدن میان شلوغی روزها. ملودی‌ای بی‌کلام از زندگی، که در سکوت و سادگی، با مخاطب نجوا می‌کند.


وقتی کاملیا شکوفه می‌دهد

گاهی آرام‌ترین قصه‌ها، عمیق‌ترین تأثیر را دارند. وقتی کاملیا شکوفه می‌دهد یکی از همان روایت‌هاست؛ سریالی ساده، بی‌هیاهو، اما دلگرم‌کننده که آرام‌آرام در دل می‌نشیند. «وقتی کاملیا شکوفه می‌دهد» روایتی از زنی تنها به نام دونگ‌بک که به همراه پسر کوچکش به محله‌ی کوچکی به نام اونگسان نقل مکان می‌کند. جایی که نه خبری از برج‌های بلند است، نه از شلوغی شهر؛ فقط آدم‌هایی معمولی، با دغدغه‌هایی آشنا. دونگ‌بک در ساختمانی قدیمی، کافه‌ای به اسم «کاملیا» راه می‌اندازد. برخلاف نگاه‌های تردیدآمیز ساکنین محله، او با صبوری و آرامش، کم‌کم جا باز می‌کند و بخشی از زندگی همان مردم می‌شود. در این میان، یونگ‌شیک، افسر پلیسی ساده‌دل و پیگیر، که به‌خاطر رفتار رک و صریحش به اونگسان منتقل شده، وارد زندگی دونگ‌بک می‌شود. رابطه‌ی آن‌ها نه ناگهانی و پرهیجان، بلکه به‌آرامی شکل می‌گیرد و در دل لحظه‌های عادی روزمره جان می‌گیرد. این سریال فقط یک عاشقانه نیست. رگه‌هایی از جنایی، درام اجتماعی و حس مادرانه در آن تنیده شده. از روابط همسایه‌ها گرفته تا پرونده‌ای قدیمی که سایه‌اش بر داستان مانده، همه چیز به اندازه و باورپذیر است.

این سریال، بیش از آن‌که درباره‌ی عشق یا جنایت باشد، درباره‌ی ماندن است. درباره‌ی کسانی که به جای رفتن، انتخاب می‌کنند بمانند و زندگی را با همه سختی‌هایش بسازند. مهاجرت معکوس در این داستان فقط جابجایی مکانی نیست، بلکه بازگشت به شکل ساده‌تری از بودن است. این سریال در ایران به‌شدت محبوب شد؛ نه فقط به‌خاطر فضای صمیمی و ملموسش، بلکه حضور بازیگر شناخته‌شده‌اش، گونگ هیو جین، که پیش‌تر در سریال‌هایی چون پاستا و متشکرم نیز دل مخاطبان را برده بود.


وقتی هوا خوبه

«وقتی هوا خوبه» داستانی از بازگشت است. بازگشتی به جایی دور از هیاهوی شهر، به مکان و زمان‌هایی که در دل انسان خاطراتی گم شده‌اند. این سریال روایت‌گر «موک هه‌وون»، معلم ویولنسلی است که پس از تحمل تجربه‌ای تلخ در سئول، تصمیم می‌گیرد به دهکده‌ای دورافتاده در منطقه‌ای سردسیر بازگردد. جایی که در دل برف و سکوت، هوا هنوز خوب است و گذشته هنوز تا حدی زنده است.

در این دهکده، زندگی آرام روستا، ارتباط با مردم ساده، و کتابفروشی کوچک همکلاسی قدیمی‌اش، «یونگ سوب»، به او کمک می‌کند تا از یخ‌های درونش عبور کند و دوباره زندگی را پیدا کند. این بازگشت نه تنها به مکانی فیزیکی بلکه به معنای برگشت به ریشه‌ها و بازسازی روحی است. سریال با نشان دادن داستانی ساده اما عمیق از روابط انسانی و عاشقانه‌ای آرام، به مخاطب یادآوری می‌کند که زندگی گاهی در سادگی‌ها و در دل لحظات بی‌صدا جریان دارد. آنچه که در این سریال برجسته است، مهاجرت معکوس است؛ مفهومی که نشان می‌دهد گاهی رفتن به دور دست‌ها پاسخ مشکلات نیست. گاهی برگشتن به خانه و ریشه‌ها، به معنای شروعی دوباره است.


دهکده‌ ساحلی چاچاچا

همه‌چیز از یک تصمیم ناگهانی آغاز می‌شود؛ گاهی آدم مجبور می‌شود برود، و گاهی دلش می‌خواهد برگردد. «دهکده‌ ساحلی چاچاچا» قصه‌ی همین رفتن و برگشتن‌هاست؛ قصه‌ی پناه بردن به جایی آرام، کنار دریا، جایی که زندگی ریتمی کندتر دارد و آدم‌ها ساده‌ترند. یون هه‌جین، دندان‌پزشکی باهوش و کمال‌گرا، پس از شکست‌هایی در کار و روابط، مجبور می‌شود از سئول دل بکند و به روستای ساحلی گونگ‌جین نقل مکان کند. در آن‌جا با هونگ دو‌شیک آشنا می‌شود؛ مردی همه‌کاره که زمانی در پایتخت زندگی می‌کرد اما تصمیم گرفت به زادگاهش بازگردد و جور دیگری زندگی کند. از همان دیدار اول، میان این دو نفر با همه‌ی تفاوت‌های‌شان جرقه‌ای شکل می‌گیرد؛ جرقه‌ای که با شوخی، بحث، قهرهای کودکانه و لحظات دلگرم‌کننده، کم‌کم به عشقی عمیق و ملموس بدل می‌شود.

در دل این عاشقانه‌ی بامزه، سریال از آدم‌های روستا غافل نمی‌ماند، هر کدام قصه‌ای دارند؛ قصه‌هایی کوچک اما تأثیرگذار، درباره‌ی پیری، تنهایی، امید، پشیمانی و بخشش. روستای گونگ‌جین مثل خانه‌ای جمعی‌ست که در آن آدم‌ها برای هم گریه می‌کنند، می‌خندند و زندگی را با تمام پیچیدگی‌اش راحت‌تر می‌گذرانند. «دهکده‌ ساحلی چاچاچا» سریالی‌ست برای وقت‌هایی که دلت هوای آرامش کرده؛ برای وقت‌هایی که می‌خواهی به ساده‌ترین شکل ممکن، لبخند بزنی و معنای زندگی را در دلِ روابطی صمیمی و ساده پیدا کنی.


به سامدالری خوش آمدید

«به سامدالری خوش آمدید» داستانی است از بازگشت به ریشه‌ها، جایی که گذشته‌های فراموش‌شده، در دل طبیعت و در کوچه‌های خاکی روستا دوباره زنده می‌شوند. چو سام دال، عکاس معروف، که پس از بحران‌های زندگی حرفه‌ای و خیانت نامزدش، همه‌چیز را رها می‌کند و به زادگاهش بازمی‌گردد. در سامدالری، جایی دور از هیاهوی شهر، او با عشق قدیمی‌اش، چو یونگ پیل، روبه‌رو می‌شود، اما این تنها بازگشت به گذشته‌ی عاشقانه نیست؛ این سریال، قصه‌ی انسان‌هایی است که در پی جستجوی آرامش در میان طوفان‌های زندگی، به سرزمین‌های فراموش‌شده‌ی خود می‌رسند. خواهران سام دال، هر یک با داستانی متفاوت در پی یافتن راهی برای نجات خود هستند. یکی از آن‌ها با طلاق و دیگری با از دست دادن همسرش در حال بازسازی زندگی خود است. این لحظات تراژیک اما سرشار از امید، به ما یادآوری می‌کنند که در دل هر بازگشت، فرصتی برای شکوفایی دوباره وجود دارد.

مهاجرت معکوس، در این داستان به مثابه‌ی بازگشتی عمیق‌تر از جغرافیا است. نه تنها سام دال که از شهری پر از سردرگمی به زادگاه خود پناه برده، بلکه یونگ پیل هم که زمانی از دل روستا به سئول رفته بود، به جایی که همه‌چیز از آنجا آغاز شده بود، باز می‌گردد. بازگشت‌ها، نه تنها از نو شروع کردن در جغرافیا، بلکه در بازسازی روح و زندگی است. «به سامدالری خوش آمدید» در دل خود، عشق، دوستی، و بازسازی را در کنار غم‌ها و شادی‌ها، باز می‌سازد؛ جایی که بازگشت به خانه، جایی که زندگی دوباره می‌روید و یادآوری می‌شود که در ساده‌ترین لحظات، معنای واقعی زندگی نهفته است.

10 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها