برترینها: هوشمندی نویسنده و کارگردان «جان سخت» آنجاست که دو داستان موازی را در شکلی باورپذیر و در نهایت قابل قبول به پایان میرساند.
سریال «جان سخت» در میان مجموعههای این چند سال اخیر بیشترین توجه را به نسلی دارد که زیر بار مشکلات جامعه همچنان امیدی برای فردا دارند. مجموعهای که روی نسلی تمرکز کرده است که در کوران سختیها و مشکلات و تنگناها، همواره نادیده گرفته شده است و عنوان نسل سوخته را یدک میکشند. سریال «جان سخت» برخلاف بسیاری از مجموعهها که داستانشان میان طبقه بالادست و فرودست روایت میشود، دقیقا طبقه میانی را روایت میکند. آدمهایی ساده که هر کدام تلاش میکنند بار زندگی را شرافتمندانه بر دوش بکشند. نکته تلخ آنجاست که پدر قاتل و مقتول هر دو کاسبانی ساده هستند و با هم رفاقتی از قدیم داشتهاند، تلختر اینکه تا قبل آن اتفاق پسر یکی عاشق دختر دیگری است و به یکباره یک اتفاق همه چیز را چنان طوفانی سخت به هم میریزد. یکی از دلایل اقبال «جان سخت» همین است که روایت آدمهای معمولی است که دقیقا به دلیل یک حادثه دچار بحران میشوند و مخاطبی که زیست اجتماعیاش شبیه آدمهای قصه است آن را میفهمد و باورش میکند.
سریال «جان سخت» اما چند نکته اساسی و اصلی دارد، نخست اینکه متکی بر یک داستان مناسب برای سریال است به جای آنکه تنها بر اساس یک ایده پراکنده و یک طرح کلی بخواهد داستانش را پیش ببرد. داستان اصلی دقیقا برای سریال تعریف شده، مقدمه، معرفی شخصیتها و در نهایت تقسیمبندی اتفاقات در ۱۹ قسمت بیآنکه دچار اضافهگویی یا کشدار شدن ماجرا شود. داستان از سفر یک گروه موزیک خیابانی دوستانه و هممحلهای آغاز میشود و در همان قسمت اول اتفاق بزرگ که منجر به گره اصلی داستان میشود را شاهد هستیم. در ادامه معرفی آدمها بر اساس قتلی که بر گردن فرزاد افتاده روایت میشود، ماجرای تغییر دلیل قتل و در ادامه فرار و دستگیری که چندین قسمت را به خوبی به خود اختصاص میدهد.
زخم کهنهای که ریشه در گذشته دارد
در حالی که در نظر اول تصور بیننده این است که داستان قرار است حول داستان فرزاد و نجات او از چوبهدار باشد، گذشته و زخم کهنهای که ریشه در گذشته پدر و مادران دارد دهان باز میکند و بدل به گرهافکنی دیگری در نمودار رو به اوج داستان میشود.
همزمان با اضطراب و تلاش و به هر دری زدن برای فراهم کردن دیه برای آزادی فرزاد، یک راه جدید برای آزادی او ایجاد میشود، مسیری که خود به صورت موازی داستانی جدید ایجاد میکند، داستانی که شوک مخاطب را در پی دارد. حضور دوستان فرزاد در بیابانهای جزیره برای یافتن الماسی سیاه، خود داستانی تازه میسازد که منجر به تراژدی میشود که در مخیله مخاطب نمیگنجد و اتفاقا اینجاست که شاهد چرخش داستان بر اساس نام سریال هستیم. اگر تا این جای سریال محوریت را فرزاد و جان سخت را او میپنداشتیم، در ادامه عملا در چرخشی هوشمندانه محوریت داستان به دوش اشکان (مجتبی پیرزاده) منتقل میشود. در شرایطی که فرزاد در زندان تا پایدار و اعدام میرود و نهایتا در تعلیقی بهجا زنده میماند، این اشکان است که در اوج تراژدی زنده میماند و به جان سختی خود را از مرگ میرهاند تا برای انتقام زنده بماند. پس از آن فاجعه تراژیک در جزیره، قسمتهای نهایی سریال حول محور انتقام است، سرنوشتی که در نهایت باز به چاه و مجازات ختم میشود.
دانلود سریال >>جان سخت
هوشمندی نویسنده و کارگردان آنجاست که دو داستان موازی را در شکلی باورپذیر و در نهایت قابل قبول به پایان میرساند. در حقیقت سریال «جان سخت» چند سفر را به عنوان ایده اصلی طراحی کرده که در نهایت منجر به سفر قهرمان، تغییر سرنوشت آدمها میشود. سفر ابتدای داستان که منجر به قتل و گره اصلی میشود، سفر فرزاد برای فرار که منجر به دستگیری او میشود، سفر دوستان فرزاد برای رهایی او در قشم، سفر فرزاد و اشکان برای انتقام به گرجستان و نهایتا بازگشت به ایران و فقدانی که بهوجود آمده و کاریش نمیتوان کرد.
سفر قهرمان، سفر اشکان است، او که در ابتدا پیشنهاد سفر کویر را داده و همیشه هوای رفقایش را دارد، او پناه جمع است، منطقی و آرام است و پای مرام و انسان بودن ایستاده است. حتی در مقابل خانواده مقتول قسم او به روح مادرش چارهساز است و همه به او اعتماد دارند. در نهایت هم بعد از دستگیری فرزاد اوست که ستون جمع برای ادامه راه میشود و وقتی بهصورتی معجزهآسا از چاه نجات پیدا میکند باید بار سنگین و تلخ این فقدان و قتل رفقایش را به دوش بکشد. اشکان در عشق هم دچار فقدان میشود، دختری را که دوست دارد از دست میدهد و در پایان سریال است که با حقیقت تلخ فریب او روبرو میشود و نهایتا با اینکه میخواهد ببخشد اینبار منصرف میشود. دیالوگی که در قسمت آخر از زبان اشکان میشنویم دقیقا نقطه پایانی سفر قهرمان است. جایی که میداند دیگر هیچ چیزی از گذشته را ندارد و تبدیل به آدمی جدید شده است. جایی که به عشق از دسترفتهاش میگوید: تو من را احمق فرض کردی ولی من خودم نخواستم که هفتخط باشم.
من هیچیم دیگه شبیه قبل نیست!
و بسیارند همانند اشکان از نسل او که نمیخواهند هفتخط باشند، اما تلاششان منجر به تنهایی و رنج میشود چرا که نمیخواهند از خط قرمزهای اخلاقی خود عبور کنند. تغییری را که اشکان در طول داستان پیدا میکند جایی در دیالوگ به هانیه (ماهور الوند) اینگونه به مخاطب ارائه میدهد وقتی در جواب سوال هانیه که میپرسد سیگاری شدی میگوید: من هیچیم دیگه شبیه قبل نیست. در واقع شخصیت اصلی که همه چیز را از دست داده اوست، عشقش را، دوستانش را و هر آنچه برایش ایده بود را از دست داده و حالا در پایان داستان وقتی پیام صوتی هانیه را میشنود که از او میخواهد او را ببخشد، اگرچه کلمه «میبخشمت» را مینویسد اما بعد آن را پاک میکند و از ارسال آن پشیمان میشود.
نمیتوان از داستان و کارگردانی گفت اما به بازیهای باورپذیر و مؤثر آن اشاره نکرد. ترکیبی که برای جمع دوستانه توسط کارگردان انتخاب شده، ترکیبی باورپذیر و دلنشین است، جمع آنها شبیه جمعهای دوستانهای است که همه تجربه آن را داشتهایم. در این جمع اما بازی مجتبی پیرزاده و امیرحسین هاشمی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد چرا که از مدل بازیهای قبلی آنها فاصله بسیاری دارد، در حالی که بقیه بازیها اگرچه در خدمت اثر است اما شاهد خلاقیت و یا تغییرات اساسی در ارائه توسط بازیگران نیستیم.
اما در نقشهای مکمل با مجموعهای از بهترینها روبرو هستیم، هنرمندانی که همانند علی عمرانی و مسعود کرامتی با تجربهای بسیار از تئاتر و تجربههای تصویری از سینما و سریال، نقشهای کوتاه اما موثر را بر عهده داشتند. یا نسرین مقانلو، وحید آقاپور، علی اوسیوند، فرهاد اصلانی و مینا ساداتی که درونمایه نقشها را درک کردهاند و حضوری باورپذیر و مؤثر در پیشبرد داستان دارند.
نکته مهمی که نباید فراموش کرد همین است که گاهی به دلیل مدت زمان کوتاه برخی نقشها، در انتخاب بازیگر دقتی چندان صورت نمیگیرد و یا خود بازیگر نقش را بر اساس مدت زمان قضاوت و دستکم میگیرد اما در «جان سخت» انتخاب صحیح در کنار پذیرش بازیگر نسبت به نقش باعث شده تا نتیجهای متفاوت را شاهد باشیم. سریال «جان سخت» مجموعهای است که متناسب با داستانش در طی چند ماه توانست مخاطبش را حفظ کند و باورپذیری و همراهی او را داشته باشد.
مجموعهای که ادعایی جز داستانگویی کلاسیک ندارد و قرار نیست دچار گندهگوییهای مفهومی و ایدههای دور از ذهن شود. هرچند که در اوج سادگی و داستان، مانیفست خود را ارائه میدهد، مرثیهای در ستایش رفاقت و دوستی که در نهایت با تصویری از سه بازمانده آن رفاقت در کنار دریاچه به پایان میرسد.
و در نهایت میتوان گفت: جان سخت اوست که میماند و بار این مصیبت و درد را بر دوش می کشد، او که با حسرت و درد باید رنج انتقام را تاب بیاورد و مهمتر اینکه بماند و حسرت رفاقتهایی را مرور کند که دیگر از دست رفته است.
نوید جعفری