قصۀ کودکانه خرگوش و جیرجیرک
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . توی یک جنگل بزرگ ، یک خرگوش با یک جیر جیرک دوست شده بودند . دوستی اونها حیوان های دیگه رو متعجب کرده بود .
حتی اونها خودشون هم نمیدونستند که چرا اینقدر باهم دوست شدند . خرگوش با خودش می گفت : به به جیر جیرک چه صدای قشنگی داره چقدر با مهربونی داره آواز میخونه .
جیر جیرک هم پیش خودش می گفت : خرگوش که میتونی سریع که مثل برق و باد میتونه بدویه و هر جا دلش خواست بره چطور حاضر شده همین جا بمونه و با من دوست بشه ؟
خب بچه ها اگه می خواین بدونین سرانجام داستان خرگوش و جیرجیرک چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.
دانلود قصۀ صوتی خرگوش و جیرجیرک