سه‌شنبه، 09 اردیبهشت، 1404

داستان کودکانه گوسفندی که خیلی کوچک بود

داستان کوتاه کودکانه گوسفندی که خیلی کوچک بود

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود . توی یک صبح درخشان بهاری فرفری بدنیا اومد . گوسفندهای دیگه اونرو مسخره می کردند چون اون خیلی خیلی کوچولو بود .

تو طول اون سال گوسفندها همه بزرگ و قوی شدند اما فرفری همونقدر که مونده بود موند . توی فصل زمستون واسه اینکه خودش رو بزرگ نشون بده خودش رو با برف پوشوند .

فرفری زیر درخت گیلاس رفت تا شکوفه های گیلاس روش بریزه . اما باد تند وزید و تموم شکوفه ها رو با خودش برد ...

بچه های عزیز اگر دوست دارید بدونید بقیه داستان گوسفندی که خیلی کوچک بود ... چی میشه ؟ به قصه صوتی کودکانه گوسفندی که خیلی کوچک بود ... گوش فرا دهید.

دانلود قصۀ صوتی گوسفندی که خیلی کوچک بود

1 سال پیش

دسته‌بندی‌ها