دوشنبه، 23 تیر، 1404

داستان کودکانه: جوانه های کوچولو و درس بزرگ شدن

داستان کودکانه تصویری کوتاه جوانه های کوچولو

جیمز پرسید: پس من کی بزرگ میشم؟

بابا میگه: من نمیدونم! مامان میگه: خیلی زود! مامان بزرگ میگه: هر وقت که آماده بودی!

مامان بزرگ جیمز رو برد به به مزرعه و گفت: بیا چند تا بذر گیاه بکاریم!

توی یک قسمت زمین ذرت میکاریم! توی یک قسمت دیگه، طالبی! جیمز پرسید: پس اونا دونه های چی هستن؟ مادربزرگ گفت: دونه های گیاه بامبو!

اونا دانه ها رو کاشتن و برگشتن به خونه!

بعد از مدتی، جیمز با مامانبزرگ به مزرعه برگشت! اون به مامانبزرگ گفت: طالبی ها و ذرت ها بزرگ شدن! مامانبزرگ گفت: بله! جیمز پرسید: پس بامبوها کی بزرگ میسن! مادربزرگ جواب داد: اونا هر وقت که آماده باشن، بزرگ میشن!

جیمز گفت: مثل من و برادرام! اونا همیشه تند تند بزرگ میشن اما من نه!

مادربزرگ گفت: هر کسی به وقت خودش بزرگ میشه!

یه مدت گذشت! جیمز کمی قد کشید و هم قد برادراش شد!

و دوباره با مامانبزرگ به مزرعه برگشت! واااای! بامبوها بزرگ شده بودن! مامان بزرگ گفت: بامبوها خیلی خوب رشد کردن!

و بعد به عکس جیمز و برادراش نگاه کرد و گفت:

درست مثل خودت پسرم!

1 سال پیش

دسته‌بندی‌ها