سه‌شنبه، 09 اردیبهشت، 1404

قصه کودکانه جوراب سوراخ و دوستی با موش

داستان کوتاه جوراب سوراخ برای کودکان

یکی بود یکی نبود ، مادر یک دختر کوچولو به جورابهای اون نگاه کرد و گفت :

حیف لنگه جورابت سوراخ شده ، دیگه نمیتونی اونرو ببوشی .

بعد اونها رو توی سطل آشغال انداخت .

لنگه جوراب سوراخ آهی کشید و چیزی نگفت ام و لنگه جورابی که سالم بود خیلی عصبانی بود و روی لنگه جورابی که سالم بود دادی زد و گفت :

اه همش تقصیر تویه اگه الان تو سوراخ نشده بودی الان جامون توی سطل آشغال نبود .

لنگه جوراب سوراخ گفت :

تقصیر من نبود نمیدونم چطور سوراخ شدم خب حالا عیبی نداره بیا بریم دنیا رو بگردیم شاید یکی پیدا شد ما رو بپوشه .

لنگه دیگه باز داد کشید و گفت : اه جوراب سوراخ به هیچ دردی نمیخوره ، تو هر جا میخوای بری برو من باهات نمیام .

بعد قهر کرد و روش رو برگردوند . لنگ جوراب سوراخ از توی سطل آشغال بیرون پرید راه افتاد . جوراب سوراخ تصمیم گرفت از سطل بیرون برود و ببیند کسی به او احتیاج ندارد او به هر کس که گفت: به من احتیاجی ندارید؟

آن ها گفتند : جوراب سوراخ به هیچ دردی نمی خورد تا این که موشی گفت: که من به تو احتیاج دارم تو می توانی برای من کلاه باشی .

موش و جوراب سوراخ سال های سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند.یک روز که موش و جوراب سوراخ با هم بودند یک لنگه کفش کهنه دیدند و جوراب سوراخ گفت:ا ین لنگه کفش می تواند تخت خواب خوبی باشد.

دانلود قصه صوتی جوراب سوراخ


1 سال پیش

دسته‌بندی‌ها