داستان کوتاه جوراب سوراخ برای کودکان
یکی بود یکی نبود ، مادر یک دختر کوچولو به جورابهای اون نگاه کرد و گفت :
حیف لنگه جورابت سوراخ شده ، دیگه نمیتونی اونرو ببوشی .
بعد اونها رو توی سطل آشغال انداخت .
لنگه جوراب سوراخ آهی کشید و چیزی نگفت ام و لنگه جورابی که سالم بود خیلی عصبانی بود و روی لنگه جورابی که سالم بود دادی زد و گفت :
اه همش تقصیر تویه اگه الان تو سوراخ نشده بودی الان جامون توی سطل آشغال نبود .
لنگه جوراب سوراخ گفت :
تقصیر من نبود نمیدونم چطور سوراخ شدم خب حالا عیبی نداره بیا بریم دنیا رو بگردیم شاید یکی پیدا شد ما رو بپوشه .
لنگه دیگه باز داد کشید و گفت : اه جوراب سوراخ به هیچ دردی نمیخوره ، تو هر جا میخوای بری برو من باهات نمیام .
بعد قهر کرد و روش رو برگردوند . لنگ جوراب سوراخ از توی سطل آشغال بیرون پرید راه افتاد . جوراب سوراخ تصمیم گرفت از سطل بیرون برود و ببیند کسی به او احتیاج ندارد او به هر کس که گفت: به من احتیاجی ندارید؟
آن ها گفتند : جوراب سوراخ به هیچ دردی نمی خورد تا این که موشی گفت: که من به تو احتیاج دارم تو می توانی برای من کلاه باشی .
موش و جوراب سوراخ سال های سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند.یک روز که موش و جوراب سوراخ با هم بودند یک لنگه کفش کهنه دیدند و جوراب سوراخ گفت:ا ین لنگه کفش می تواند تخت خواب خوبی باشد.
دانلود قصه صوتی جوراب سوراخ