داستان کوتاه مکی و طلایی برای کودکان
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود . دو تا خواهر بودند که یک گربه داشتند و یک ماهی بنام های مکی و طلایی که خیلی دوستشون داشتند و ازشون مواظبت می کردند.
این دو خواهر همیشه مراقب بودند مکی گرسنه اش نباشه و بره سراغ طلایی و ماهی نازشون رو بخوره.
تا یکروز دو تا خواهر مجبور شدند برای کاری از خانه بیرون بروند و مکی و طلایی را توی خانه تنها بزارند.
آنروز طلایی خیلی شیطنت می کرد و همین طور که بازیگوشی می کرد شیرجه زد و به بیرون از تنگ روی کف زمین افتاد.
مکی تا متوجه سر و صدا شد به طرف طلایی رفت که بی حال روی زمین افتاده بود و مکی پیش خودش فکر کرد که توی دهانش آب هست و شروع کرد به لیس زدن طلایی تا آب به آبشش ماهی برسه و زنده بمونه.
دو تا خواهر تا امدند و چشمشان به مکی و طلایی افتاد و ماهی را به داخل تنگ انداختند و گربه را در آغوش گرفتند و بوسیدند و از او برای نجات طلایی تشکر کردند و از آن پس دیگر نگران مکی و طلایی نبودند بلکه خیالشان جمع بود که مکی از طلایی مراقبت می کند .
دانلود قصه صوتی مکی و طلایی