داستان میمونی که نمی خواست بخوابه برای کودکان
یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل قدیمی یک میمون کوچولو زندگی میکرد به اسم بانی .. بانی بازیگوش و پرانرژی بود و صبح ها زودتر از همه حیوانات از خواب بیدار می شد و مشغول بازی و بپر بپر می شد. اون هر روز کلی کار می کرد و حتی یک دقیقه هم بیکار نبود!
حتما میپرسید مگه توی جنگل چه کارهایی میشه کرد؟ الان براتون میگم بانی از صبح تا شب مشغول چه کارهایی بود: اون هر روز همراه خرگوش مسابقه ی دو می دادند و از این طرف جنگل به اون طرف جنگل می رفتند.. دنبال سنجاقک ها می کرد و هرجا اونها می رفتند دنبالشون میرفت..
از درختها بالا می رفت و با پرنده ها و کوالا قایم موشک بازی می کرد.. از درخت نارگیل بالا میرفت تا نارگیل تازه بچینه.. کنار برکه می نشست و با تمساح ها حرف میزد و اونها رو تماشا می کرد.. وقتی توکان آواز می خوند خودش رو به توکان می رسوند و باهاش تمرین آواز خوندن می کرد..
هر چاله ی آبی که میدید توش می پرید و شالاپ شولوپ می کرد.. دنبال پروانه های رنگی می کرد و از این طرف به اون طرف می دوید تا اونها رو بگیره .. همراه خرگوش توی جنگل می نشستند و نقاشی می کشیدند..
توی دریاچه شیرجه میزد و شنا می کرد و حیوانات زیر آب رو تماشا می کرد.. اووووه و یک عالمه کار دیگه .. وقتی که عصر میشد و هوا کم کم تاریک میشد بانی شروع به خمیازه کشیدن می کرد..
اما شاید باورتون نشه ولی اون باز هم دست از بازی کردن برنمیداشت و روی شاخه ها تاب بازی می کرد! حیوانات جنگل بهش می گفتند:” بانی کوچولو.. مگه تو خسته نیستی؟ چرا نمیخوای میخوابی؟”
اما بانی درحالیکه سعی می کرد چشمهاش رو به زور باز نگه داره می گفت:” نه من خسته نیستم .. من نمی خوام بخوابم.. من میخوام بازی کنم ..”
اون شب هم بانی مثل شبهای دیگه با اینکه خسته بود ولی نمی خواست بخوابه.. فیل که عاقل و مهربون بود بهش گفت:” بانی کوچولو تو از صبح مشغول بازی و فعالیت بودی.. بدنت الان به خواب و استراحت نیاز داره! اگر نخوابی ضعیف و مریض میشی …”
بانی درحالیکه خمیازه می کشید گفت:” نه من خوابم نمیاد! میخوام بازم بازی کنم ..” بعد از بلندترین درخت جنگل بالا رفت و در حالیکه شاخه درخت رو گرفته بود سر خورد و اومد پایین..
روی درخت همه حیوانات چشمهاشون رو بسته بودند و داشتند چرت میزدند.. همه جا ساکت و آروم بود، فیل با صدای آروم گفت:” بانی تا وقتی که بپربپر کنی و یه جا آروم نشینی خوابت نمیبره.. کافیه روی این شاخه دراز بکشی و به ستاره ها نگاه کنی..”
بانی با اینکه علاقه ای به دراز کشیدن نداشت ولی به حرف فیل گوش داد و روی شاخه دراز کشید و به آسمون پرستاره خیره شد.. بعد خمیازه بلندی کشید و پاهاش که حسابی خسته بودند رو کش و قوسی داد و با خودش گفت:” آخیششش… استراحت کردن هم خیلی خوبه ..” بعد آروم آروم چشمهاش روی هم رفت و بالاخره خوابش برد..
فیل نگاهی به بانی کرد که حالا توی خواب عمیقی فرو رفته بود. بعد لبخند زد و گفت:” شب بخیر بانی کوچولو” و خودش هم خوابید.. حالا همه حیوانات در خواب عمیق بودند و جنگل ساکت و آروم بود…
خب بچه ها جونم بگید ببینم شما شبها به موقع و راحت می خوابید؟ یا شما هم مثل بانی کوچولو دوست دارید همش بازی کنید و دیر بخوابید؟ حتما میدونید که خواب کافی و به موقع درست مثل غذا خوردن برای سلامتی بدنمون لازم و ضروریه .. برای اینکه رشد کافی داشته باشید و سالم و سرحال باشید حتما باید شبها زود بخوابید و خواب کافی داشته باشید..