سه‌شنبه، 09 اردیبهشت، 1404

قصه کودکانه جوجه عقاب کله شق

داستان کوتاه جوجه عقاب کله شق برای کودکان

یه روزی روزگاری روی یک کوه بلند یه بچه عقاب زندگی می کرد که تازگی ها پرواز کردن رو یادگرفته بود و همش اینطرف و اونطرف می رفت.

مامانش بهش می گفت، پسرگلم مواظب باش با هرکسی دوست نشی.اما عقاب کوچولو اصلا به حرف مامانش توجهی نمی کرد.

یه روز که داشت پرواز می کرد، یه روباهی رو دید سریع رفت سمتش روباه که می دونست جوجه عقاب یه روزی بزرگ میشه و سلطان دشت میشه رو خواست که زمین گیر کنه یعنی یه بلایی سرش بیاره برای همین زودی باهاش دوست شد.

چندروز که گذشت و حسابی اعتماد بچه عقاب رو جلب کرد اونو برد کنار یه گیاه سمی و بهش گفت دوست داری زودی بزرگ بشی ؟ عقاب کوچولو گفت چرا که نه، خیلی دوست دارم زود بزرگ بشم و به جاهای دور پرواز کنم.

روباه گفت پس باید هروز از این گیاه بخوری. عقاب کوچولو فریب روباه رو خورد و چند روز از اون گیاه استفاده کرد و بعد چندروز ضعیف شد و دیگه نتونست پرواز کنه.

مامان عقاب که نگران پسرش بود با اصرار فهمید که چه اتفاقی برای اون افتاده و روباه فریبش داده سریع رفت و جغد دانا رو آورد.

جغد دانا گفت باید بهش گوشت روباه رو بدید تا زود خوب بشه . مامان عقاب رفت و روباه رو شکار کرد و آورد. روباه دید الانه که خورده بشه شروع کرد گریه کردن و گفت اگه منو نخورید پادزهر اون گیاه رو براتون میارم.

جغد دانا گفت خیلی خوبه برو و زود بیا. مامان عقاب به روباه گفت اگه زود نیای، میام و پیدات می کنم و ایندفعه همونجا می خورمت.

روباه گفت نه، قول می دم زود برگردم و رفت. مامان عقاب از جغد دانا پرسید مگه نگفتی درمانش گوشت روباهه؟

جغد دانا گفت، همینو گفتم اما اینو گفتم تا روباه رو سریع بیاری و اون بترسه و جای پادزهر رو بگه. طولی نکشید روباه با پادزهر برگشت و عقاب کوچولو بعد از چندروزی خوب شد.

اما ایندفه حرف مامانش رو آویزه ی گوشش کرد که با هرکی خواست دوست بشه اول از مامان یا باباش بپرسه که آیا اون می تونه دوست خوبی براش باشه یا نه.

قصه ی ما تموم شد

بچه عقابمون زرنگ شد

1 سال پیش

دسته‌بندی‌ها