دکلمه روز آتش نشان
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم زیباترین >>دکلمه های روز آتش نشان را آورده ایم. با ما همراه باشید.
دکلمه تبریک روز آتش نشان
میسوزد از فراق شما باغبان هنوز
در سوگ داغ بیست گل ارغوان هنوز
سنگین شده است بغض و نفسها به سینهها
آتش زبانه میزند از عشقتان هنوز
آوار درد ریخته بر سینههایمان
از چشم شهر میچکد اشک روان هنوز
مادر سؤال میکند از یوسفش... بگو
دارد امید دیدن سروی جوان هنوز
در لابهلای آنهمه آوار و زخم و درد
خاکستری بجاست از آن قهرمان هنوز؟
چشمانتظار آمدنت بود دخترک
شاید نشسته کنجی از این بیکران هنوز
با لحظهلحظه سوختنت شعله میکشد
سرتاسر وجود وطن بیامان هنوز
اینگونه پر کشیدنت اصلاً عجیب نیست
دلدادهای به غربت یاسی کمان هنوز
میخواستی مدافع زینب شوی؟ شدی
هستی مدافع حرم عمهجان هنوز
داری دفاع میکنی از مردمان شهر
با بالهای سوختهات بیگمان هنوز
جسمت اسیر آتش و آوار و زخمهاست
روحت رها و مست سوی کهکشان هنوز
پرواز کن که حق تو بغض قفس نبود
پرواز کن که منتظر است آسمان هنوز
متن ادبی روز آتش نشان
شعله های سرکش و خشمگین و سوزان را فرو می نشانی با دنیایی از دلهره. همه روز و شبت را با آتش، پنجه می افکنی تا هیچ خانواده ای، شبی را بی خانه پلک نبندد.
پیشانی تو را می بوسم که خط های سرنوشت بسیاری از انسان ها به پیشانی تو گره خورده است.
سرنوشت های سوخته را با ابرهای عشق، به بهار پیوند می زنی و هر کجا که قدم می گذاری، امید جوانه می زند.
تو می توانی عشق و امید را از زیر انبوهی از خاکستر بیرون بکشی و آسمان آبی را به پنجره های دود گرفته نشان بدهی.
دست های تو، نشانه آخرین ثانیه های ناامیدی اند و لبخندت، آغاز زندگی و شروعی دوباره است.
تنها دشمنی که می شناسی، آتشی است که چشم به خاکستر کردن خانه امید دیگران دلبسته است.
تو مهربان ترین آشنایی هستی که به یاری امیدهایی می شتابی که تا خاکستر شدن، زمانی بیش، فاصله ندارند.
سرنوشت خانه های بزرگ به دست های کوچک تو گره خورده است. ثانیه ای نمی توان به شعله های سرکش آتش اندیشید؛ وقتی که نامی از تو نباشد.
خوب می دانم که هیچ شبی، بی دلهره و اضطراب پشت سر نگذاشته ای. شب هایت را پاس می داری تا خواب شهر، به آرامش بگذرد. پشت پلک های تو آرامش جریان دارد. تو از هزاران فرشته نجات زمین این شهرهای دور و نزدیکی که من می شناسم.
همیشه باشی تا آتش، خاکسترنشین شود.
شعر روز آتش نشان
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمی
بر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست
زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلهها
زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست
دلنوشته روز آتش نشان
از درون گر گرفته ای. دستانت، راز سرشار رودخانه های جاری است. چون دریا موج می زنی و در خویش نمی گنجی.
بلندتر از شعله ها قد کشیده ای.
فراموش کرده ای ثانیه هایت را. بی تابی اتفاق را تاب نمی آوری.
می روی و تمام رودهای جهان، به قامت تو اقتدا می کنند.
می دوی و میان دود و خاکستر گم می شوی.
همه چیز، دور و برت زبانه می کشد. خشم کهنسال شعله های ناگهان، روبه رویت می پیچد. از خود می گذری تا دست های مهربانت، تلخی سوزان حادثه را در هم بریزد.
زلال، چون آب ایستاده ای و حادثه تو را نمی سوزاند.
بی کمک دست های تو، روزهای گداخته مان نمی گذرد، وقتی اتفاق بی هنگام، قصد درهم پیچیدن زندگی مان را دارد.
روزهایت می گذرد و به هیچ چیز فکر نمی کنی جز لبخندهای سوخته ای که از لابه لای دود و آتش بیرون می کشی.
به هیچ چیز نمی اندیشی، جز نگاه های ملتمسی که فریاد می زنند و جز تو هیچ کس را یارای کمک نیست.
روزهایت می گذرند و تو چون شمع می سوزی.
راز فداکاری ات، دهان به دهان می چرخد.
شهر به تو می بالد.
وقتی شعله در شعله می پیچد، به هیچ چیز نمی اندیشی؛ مگر آن سوی آتش.
زلال دست های مهربانت، راز آرامش لحظه هایی است که شعله ورند و عصیانگر، اگر نباشی.
بزرگمرد!
دست بر شقیقه هایت گذاشته ای و خواب از تو می گریزد. به عقربه های ساعت خیره شده ای و نگاه می کنی آن سوی حادثه هایی را که آرزو می کنی هیچ گاه رخ ندهند.
دکلمه درباره روز آتش نشان
آژیر خطر چه بد ترنم شد باز
دریای دلت پر از تلاطم شد باز
سرباز غیور، زیر خاک و آتش
فریاد غریبانۀ تو گم شد باز