>>>>خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: ابوالفضل بیهقی در تاریخ مسعودی یا همان تاریخ بیهقی، >>دوبار به امام حسین علیهالسلام در قالب نقلقولهایی اشاره میکند.
در داستان بر دار کردن >>حسنک _به اتهام قرمطی بودن و به >>سعایت >>بوسهل زوزنی_ این را از زبان خود >>حسنک میخوانیم:
«خواجه گفت: دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید، >>فرمانبرداری باید نمود به هرچه خداوند فرماید، که تا >>جان در تن است، امید صد هزار راحت است و فرج است. بو >>سهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را >>کرا کند که با چنین سگ قرمطی که >>بردار خواهند کرد >>بفرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟
خواجه به خشم در بو >>سهل نگریست.
>>حسنک گفت: سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است از >>آلت و >>حشمت و نعمت جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است، اگر امروز اجل رسیده است، کس >>بازنتواند داشت که بر دار >>کشند یا جز >>دار که بزرگتر از حسین علی نیَم! این خواجه که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر درِ سرای من ایستاده است. امّا حدیث قرمطی، به >>ازین باید، که او را بازداشتند بدین تهمت نه مرا، و این معروف است، من چنین چیزها ندانم.» بو >>سهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ بر او زد و گفت: این مجلس سلطان را که اینجا >>نشستهایم هیچ حرمت نیست؟ ما کاری را گِرد شدهایم، چون >>ازین فارغ شویم، این مرد پنج و >>شش ماه است تا در دست شماست، هر چه خواهی >>بکن. >>بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت.»
فردای آن روز و با آدابی که برای بردار کردن رسم بوده، او را بیرون میآورند: «و >>حسنک را به پای >>دار آوردند >>_نعوذ >>باللّه من >>قضاء >>السّوء_ و دو >>پیک را >>ایستانیده بودند که از بغداد آمدهاند. و قرآن >>خوانان قرآن میخواندند. >>حسنک را فرمودند که >>جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و >>اِزاربند استوار کرد و پایچههای >>ازار را >>ببست و جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با >>ازار بایستاد و >>دستها درهم زده، >>تنی چون سیم >>سفید و رویی چون صد هزار نگار. و همه خلق به درد میگریستند.»
وقتی به مادرش خبر میدهند: «و مادر >>حسنک زنی بود سخت جگرآور، چنان >>شنودم که دو سه ماه >>ازو این حدیث نهان داشتند، چون بشنید، >>جزعی نکرد، چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست >>بدرد، چنانکه حاضران از >>درد وی خون گریستند، پس گفت: >>بزرگا >>مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان >>بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. و ماتم >>پسر سخت نیکو >>بداشت، و هر خردمند که این بشنید، بپسندید.»
آنطور که بیهقی میگوید، پیکر >>حسنک هفت سال بر دار آویخته بود. درست پس از این، بیهقی به >>روایت قیام و سرنوشت عبدالله بن زبیر میپردازد، و در ادامه ذکری که از مادر >>حسنک کرد به سخنی از مادر عبدالله بن زبیر اشاره میکند که درباره حسین بن علی علیهالسلام گفته است:
«و حجّاج پیغام فرستاد سوی او که از تو تا گرفتار شدن یک دو روز مانده است، و >>دانم که بر >>امانی که من دهم، بیرون نیایی، بر حکم >>عبد >>الملک بیرون >>آی تا >>ترا >>بشام فرستم بیبند، عزیزاً مکرّماً، آنگاه او داند که چه باید کرد، تا در حرم بیش ویرانی نیفتد و خونها ریخته نشود. عبداللّه گفت: تا >>درین بیندیشم. آن شب با قوم خویش که مانده بودند >>رأی زد. بیشتر >>اشارت آن کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و >>اَلَمی >>بتو نرسد»
مادر او اسماً نام داشت و دختر خلیفه اول بود. عبدالله >>زبیر پیش مادرش رفت و او پرسید مخالفت تو با >>بنی >>امیه برای >>دین بود یا دنیا؟ «و همه >>حالها با وی >>بگفت. >>اسماً زمانی اندیشید. پس گفت: >>ای فرزند، این خروج که تو بر >>بنی >>امیّه کردی >>دین را بود یا دنیا را؟ گفت: >>بخدای که از >>بهر دین را بود، و دلیل آنکه نگرفتم یک >>درم از دنیا، و این >>ترا معلوم است. گفت: پس صبر کن بر مرگ و >>کشتن و >>مثله کردن، چنانکه برادرت >>مصعب کرد، که پدرت زبیر عوام بوده است و >>جّدت از سوی من >>بوبکر… و نگاه کن که حسینِ علی، رضی اللّه >>عنهما، چه کرد. او کریم بود و بر حکم پسر زیاد عبید اللّه تندرنداد.»
این اشاره نشاندهنده احترام و جایگاه امام حسین (>>ع) در نگاه مردم ایران است که در نگاه و قلم بیهقی جلوه و نمود داشته است، به ویژه از زبان زنی که >>سید الشهدا را >>نمونه و الگوی رفتار پسرش قرار میدهد. از همین دو >>مثال میتوان فهمید که در ادب فارسی، >>سیدالشهداء و واقعه کربلا با عبور از مرز تاریخ و رویدادهای آن، پا به عرصه نماد و تمثیل گذاشته و جهانی از معنا را در عرصه ایمان و دلاوری و >>مقاومت و سلحشوری و مبارزه با >>ظلم را پیش روی خواننده میگشاید.