به گزارش خبرنگار فرهنگی >>خبرگزاری تسنیم، دهه 90 را باید دهه سفرنامهتازه درباره حج دانست، در این دهه نویسندگان بسیاری به حج رفته و خاطرات خود را از این سفر فراموشنشدنی روایت کردهاند.
یکی از آثاری که در دهه 90، در این زمینه منتشر شده است، «دو شهر عشق» سفرنامه حج محمد حسین قدمی است که در سال 98 از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. قدمی در این اثر تلاش کرده تا با زبانی طنز به روایت اتفاقات رخ داده در سفر بپردازد.
در بخشی ازاین سفرنامه میخوانیم:
به جای خمینی!
برمیگردیم، حالا باید سرها را به تیغ گیوتین سپرد. قدم به قدم سر میتراشند، ولی سر را باید به اهلش سپرد! به پیرمردی برمیخوریم که سرگرم است و سرش درد میکند برای کار خیر. خب ما هم سرمان آماده. با مهارت خاصی برق میاندازد. به نظر مجرب و مقید میرسد. میشود سرسپردهاش شد.
-پدر خسته نباشید.
تحویلمان میگیرد و جواب سلام میدهد.
اگه میخواهید تیغ بندازید زیر اون شیر سرتونو خوب خیس کنید تا نوبتتون بشه.
مشهدی است و خوش لهجه و اهل معرفت. بهداشت را هم رعایت میکند. همه را از زیر یک تیغ نمیگذارند، با یک تیغ فقط یک سر میزند و بس. کار که تمام میشود میپرسیم: «پدر خیلی سریع و خوب میتراشی، چند ساله این کارهای؟» میگوید: «نه عمو ... مو این کاره نیستّم، همین امروز شروع کردّم!»
جدا که اگر اول میگفت سر را به او نمیسپردیم. به هرحال خدا خیرش بدهد. هم سریع زد و هم خوب و هم رایگان. به یاد سلمانیهای صلواتی جبهه میافتم و صلواتی نثار رفتگانش میکنیم و خداحافظی...
در راه از بساطیهای کنار خیابان کلاه عرقچینی تهیه میکنیم به دو ریال و بر سر میگذاریم؛ کلاه گذاشتن بر سر خودمان!
توی خیمهها بچهها جمعاند. خیمه از برق سرهای تراشیده منور است. چادر ستاره باران شده. علیالخصوص از سرهای دوتیغه شده هدایت و مرتضی و عبدالله! آنان که یک بار به اشتباه در خارج از محدوده منا سر را تیغ زدهاند و بنا به حکم شرعی دوباره عمل را تکرار کردهاند؛ حماسه مکرر، خُب در عوض ثواب بیشتری میبرند. در حدیث داریم که در ازای هر مویی که از سر جدا میشود در قیامت نوری به دست میآورند. هرچند که در همین جا هم کسب کردهاند، حالا بازار بچههای بذلهگو داغ است و سوژه سرهای جلایافته خوراک آنان شده است.
دوم تیر
هجوم رمی دوم به شیطان؛ نوبت دوم. آنقدر شلوغ است و درگیری شدید که پیرزنی در فاصله خوردن یک مشت آب، گروه خود را گم میکند. یکی زیردست و پا غش میکند و سومی ساعت از دستش میافتد و خرد میشود. یک پیرمرد سومالی با اشتیاق پیرمرد گمشده ایرانی را به دوش کشیده به طرف ستاد گمشدگان میبرد و در برابر دیدگانِ متعجب میگوید: «من او را به جای خمینی کول گرفتهام.»
انتهای پیام/