سه‌شنبه، 16 اردیبهشت، 1404

روایت‌هایی از تبار اسطوره‌های سنگی/ رازهای بشر نخستین!

>>خبرگزاری تسنیم، لرستان: در کوه‌های جنوب کوهدشت، جایی هست که صخره‌ها هزاران سال تاریخ را در سینه دارند. به آن‌جا که نزدیک شوی، گویی گام در پناه نخستین گذاشته‌ای؛ غاری نیمه‌باز، پیچیده در خاموشی، سرشار از زمزمه‌ قدیم‌ترین صدای انسان.

غار میرملاس همانند بندبازی میان خیال و واقعیت، از پرتگاه‌های زمان گذشته عبور می‌کند. دهانه‌اش رو به طلوع است، رو به جایی که خورشید روز را آغاز می‌کند و سایه‌ها را به درون غار می‌کشاند.

اینجا، نه فقط حفره‌ای در سنگ که حفره‌ای در حافظه زمین است. آغازی برای سخن گفتن از انسان‌هایی که پیش از واژه و زبان، با نقش و تصویر سخن گفته‌اند. با دستانی رنگ‌گرفته از خاک سرخ و زرد.

در مسیر پرپیچ‌وخم رسیدن به میرملاس، طبیعت خودش را چنان کنار می‌زند که گویی پرده‌ای کنار می‌رود از برابر تماشاگر. درختان بلوط، تنگه‌هایی پوشیده از گل‌سنگ و علف، و سکوتی که تنها با صدای پرندگان گاه‌گاهی شکسته می‌شود.

دهانه‌ی غار میرملاس، حالا، با نقوشی که بر دیواره‌اش نقش بسته، به یکی از مهم‌ترین ردپاهای انسان اولیه در فلات ایران تبدیل شده‌است. نقوشی که بیش از 8 هزار سال قدمت دارند؛ گرچه برخی پژوهشگران با احتیاط، زمان نقوش را حتی تا 12 هزار سال پیش هم عقب می‌برند.

>>>>نقوش؛ زبان فراموش‌شده‌ بشر

آن‌چه غار میرملاس را از دیگر پناهگاه‌های صخره‌ای متمایز می‌کند، نقوشی است که روی دیواره‌هایش نگاشته شده‌اند. این نقوش، روایت‌های خاموشی از زندگی روزمره، آیین‌ها، شکار، و حتی مناسک احتمالی انسان‌های آغازین هستند.

سوارکارانی با کمان، شکارچیانی در پی گوزن‌ها، صف‌هایی از انسان‌هایی با دستان افراشته یا در حال حرکت؛ گویی تصویرهایی از نمایشی متوقف‌شده در زمان.

سنگ، سطحی بی‌جان نیست. در دست انسان‌های نخستین، بوم می‌شود. بومی خشن، ترک‌خورده و سفت. رنگ‌های به‌کاررفته در میرملاس ترکیبی از اکسیدهای فلزی‌اند؛ به‌ویژه اکسید آهن که خاک سرخ را می‌سازد.

رنگ تنها خاک نیست. برای ماندگار شدن، باید با ماده‌ای چسبناک مخلوط شود. بررسی‌ها از وجود نشانه‌هایی از چربی حیوانی، خون، پودر استخوان سوخته، و حتی شیره‌ گیاهان سخن می‌گویند.

رنگ بدون تثبیت، فرومی‌ریزد. آن‌چه مانده، گواه آن است که سازوکاری برای ماندگاری در کار بوده. به باور برخی پژوهشگران، نقاشان پس از رنگ، سطح دیوار را در معرض حرارت ملایم قرار می‌داده‌اند. یا شاید نقاشی را شب انجام می‌داده‌اند، هنگامی که آتش روشن است و گرما، رنگ را می‌پزد.

>>>>کوهدشت، مادر و نگهبان غار

میرملاس بدون کوهدشت معنایی ندارد. همان‌گونه که کوهدشت بدون دامن کشیده‌ کوه‌ها و دره‌هایش، بی‌هویت می‌ماند. اهالی سال‌ها پیش از ورود باستان‌شناسان می‌دانستند این غار با دیگر غارها فرق دارد.

برای برخی، پناهگاه تابستانی بود. برای بعضی، جای مقدسی و قصه‌هایی از ارواح، گنجینه‌های پنهان، یا نقاشی‌هایی که شب‌ها جان می‌گیرند.

میرملاس، در گویش محلی، معنای روشنی ندارد؛ اما برخی پژوهشگران نام آن را ترکیبی از میر(اشاره به بزرگان یا پیشینیان) و ملاس(شاید برگرفته از کلمه‌ای کهن به‌معنای سکونتگاه) می‌دانند. هرچه هست نام آن نیز مانند نقوشش، تکه‌ای از بی‌انتهایی است که هنوز کامل نشده.

در جایی که رد انگشتان انسان‌های نخستین بر سنگ‌ها جاودانه شده سلیمان لطفی، کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های ایرانی باستان، از دغدغه حفاظت از رنگین‌نگاره‌ها سخن گفت.

به‌گفته او، رنگین‌نگاره‌ها در ایران به سه گروه اصلی تقسیم می‌شوند؛ نخست، نگاره‌های کوبشی که با ضربه بر سنگ پدید آمده‌اند، دوم، نقوش رنگی افزوده‌شده در ادوار بعدی، و سوم، نگاره‌هایی که ترکیبی از ضربه و رنگ را نشان می‌دهند.

از نگاه لطفی، این آثار نه‌فقط از جنبه هنری بلکه به‌مثابه سندهای زنده‌ای از فرهنگ و زبان‌های کهن ایران ارزشمندند؛ نشانه‌هایی از سیر تحولات تمدن‌های اولیه بر این سرزمین.

او به نخستین شناسایی‌های رسمی این آثار در ایران اشاره می‌کند: کوهدشت؛ جایی که مناطق هومیان، میرملاس و دوشه، برای نخستین‌بار نقوش رنگین را بر سینه صخره‌ها آشکار کردند. لطفی بر تلفظ درست این نام‌ها تأکید ویژه‌ای دارد: هومیو، میرمِلاس و دوشَه.

به‌گفته او، در میرملاس اسب‌هایی دیده می‌شوند؛ نشانه‌ای از دوره‌ای که انسان موفق به رام‌کردن این حیوان شده بود، اما در هومیو از اسب خبری نیست؛ قرینه‌ای از قدمت بیشتر این نگاره‌ها.

تخمینی که لطفی ارائه می‌دهد، زمان اهلی‌شدن اسب را به حدود 10 تا 12 هزار سال پیش می‌رساند؛ فاصله‌ای زمانی که نقوش را در مسیر تاریخ متمایز می‌کند.

>>>>در سطرهای سنگ، واژه‌ای از عصر شکار

اگر بتوان به تاریخ گوش سپرد، صدا از دیواره‌های غار برمی‌خیزد؛ زمزمه‌ای که با دست نقاشان نخستین نگاشته شده، نه بر کاغذ که بر سنگ. و هر نقش، هر خط، و هر سایه به‌سان واژه‌ای است از زبانی که دیگر سخن نمی‌گوید، اما هنوز معنا دارد: زبان تصویر.

غار میرملاس نه فقط نقاشی دارد، بلکه سبک دارد. بیان بصری‌ای دارد که حکایت از تجربه زیسته‌ قومی شکارگر می‌دهد؛ قومی که ابزار نداشتند، اما نگاه داشتند. کسانی که نمی‌نوشتند، اما بازنمایی می‌کردند؛ در قالب تصویر، در ترکیب نماد و واقعیت.

نقوشِ دیواره‌ها بیشتر بر صحنه‌هایی از شکار تأکید دارند. سوارانی ساکن، با بدن‌هایی کشیده، در حرکت‌هایی اغراق‌شده، کمان‌هایی کشیده‌شده، حیواناتی در حال فرار یا ضربه‌خورده.

در هیچ‌کدام از این صحنه‌ها نشانی از چهره نیست. انسان‌ها نه فرد، که کنش هستند؛ حرکت‌اند؛ روایت‌اند. شکل حیوانات بیشتر گوزن، گاو کوهان‌دارو بز کوهی، درحالی‌که آدم‌ها بیشتر به خط و فرم محدودند.

این انتخاب شاید اتفاقی نیست. شاید انسان آن‌قدر برای این مردم آشنا بود که نیاز به بازنمایی جزیی‌اش نبود. اما حیوان، آن شکار بزرگ، آن قدرت دور از دسترس، باید ثبت می‌شد؛ باید رام می‌شد، حتی اگر فقط در خیال.

>>>>ویژگی‌های فنی: رنگ، ابزار، موقعیت

نقوش غار میرملاس اغلب با رنگ‌دانه‌هایی از جنس هماتیت (اکسید آهن)، منگنز، و خاک رس رنگ‌پذیر کشیده شده‌اند. ترکیب این رنگ‌دانه‌ها با چربی حیوانی یا صمغ گیاهان، خمیری ایجاد می‌کرده که با آن نقاشی انجام می‌شده است.

ابزار دقیق مشخص نیست، اما احتمالاً قلم‌موهایی از جنس موی حیوان یا گیاه، یا حتی انگشتان دست مورد استفاده قرار گرفته. بیشتر نقوش در دیواره شمال‌غربی غار قرار دارند؛ جایی که نور طبیعی در طول روز بهتر می‌تابد، و احتمال آسیب از باران یا باد کمتر است.

این انتخاب خود گویای آن است که انسان آن زمان، به موقعیت و دوام نقوش نیز می‌اندیشیده؛ یا دست‌کم تجربه‌اش او را به این سمت سوق داده.

نقوش به‌گونه‌ای جای‌گذاری شده‌اند که انگار می‌خواهند دیده شوند. جایگاه ایستادن، نورگیری طبیعی، حتی ارتفاع نقوش، به نظر برنامه‌ریزی‌شده می‌آیند. این یعنی انسان آن زمان، نه‌تنها می‌خواست چیزی بکشد، بلکه می‌خواست آن را نشان دهد. شاید به دیگران، شاید به خدایان، شاید به خودش.

برای اهالی کوهدشت، میرملاس هم غار است و هم افسانه. جایی که گاهی در قصه‌ها از آن یاد می‌شود؛ مکانی که برخی آن را جایگاه دفن گنج، برخی دیگر محل سکونت جن، و عده‌ای خانه‌ مردانی افسانه‌ای دانسته‌اند.

نخستین‌بار حمید ایزدپناه، رئیس وقت فرهنگ و هنر، با راهنمایی حمید خسروی آزادبخت و غلام‌حسین عباسی گراوند بودند که از نقاشی‌های صخره‌ای کوهدشت در سال 1348 تصویربرداری کردند.

از این زمان به بعد بود که زندگی رازآلود انسان‌های غارنشینی که هنوز به کشت و زمین روی نیاورده بودند میان نقاشی‌های در حال گریز غار میرملاس سنگ نمایان شد.

>>>>میرملاس در هنر صخره‌ای جهان

ایران سرزمینی است که از دشت خوزستان تا کوه‌های البرز، از تنگه‌های فارس تا دره‌های کردستان پر است از هنر صخره‌ای. در تیمره‌ خمین، در کلماکره و صدها نقطه‌ دیگر، انسان‌های گذشته رد خود را روی سنگ گذاشته‌اند.

برخی از پژوهشگران معتقدند که منطقه‌ کوهدشت، و به‌طور خاص، زاگرس مرکزی، یکی از قدیمی‌ترین کانون‌های شکل‌گیری هنر نمادین بشر در ایران بوده‌است. این نظریه بر پایه‌ تطبیق ابزارهای سنگی، ساختار سکونت‌گاه‌ها، و آثار هنری شکل گرفته.

در مقایسه با غارهای مشهور اروپا، چون غار لاسکو در فرانسه یا آلتامیرا در اسپانیا، نقش‌های میرملاس ساده‌تر، و مواد به‌کاررفته ابتدایی‌ترند، به‌دلیل تفاوت در بستر جغرافیایی، گونه‌ جانوری و نیازهای زیستی.

در لاسکو، با آن گاوهای شاخ‌پیچیده و اسب‌های خزنده، نقش‌ها به‌سمت تزئین و رئالیسم پیش می‌روند، اما در میرملاس آنچه مهم است کنش است: تیراندازی، سواری، سقوط شکار. نه به‌قصد زیبایی، بلکه برای انتقال حس.

>>>>مردان اسب‌سوار، رد پای اسطوره در سنگ

بشر، پیش از آنکه واژگان ملی، مرزهای جغرافیایی و قومیت‌ها را بشناسد با تصویر ارتباط برقرار می‌کرد. نقش‌هایی که بر دیوار میرملاس کشیده شده، با همان هدفی پدید آمده‌اند که نقوش در غار شووه‌ فرانسه یا تاسیلی‌ن‌آجر الجزایر: روایت‌کردن زندگی، مرگ، پیروزی و ترس.

در گستره‌ دیواره‌های میرملاس، آن‌چه بیش از هر چیز جلب‌توجه می‌کند، اسب‌سوارانی‌اند که در شکار و نبرد، بر صخره حک شده‌اند. این تصویرها اگرچه ساده و دور از جزئیات آناتومیک‌اند، اما حامل پیامی عمیق‌تر از صرف یک صحنه‌ روزمره‌اند: آن‌ها اسطوره‌اند.

اسب در فرهنگ ایران باستان موجودی ستایش‌شده است. از گات‌ها تا شاهنامه، از نقوش ساسانی تا رزم‌نامه‌های ترکمن، همواره اسب‌سواری نشانه‌ شکوه، مهارت و پادشاهی بوده، اما در میرملاس، ما با تصویری روبه‌رو هستیم که شاید کهن‌ترین بازتاب این الگوی اسطوره‌ای باشد.

برخی از سوارکاران میرملاس کلاه‌خود دارند، شمشیر یا نیزه‌ای در دست گرفته‌اند و در تعقیب شکار یا در حال درگیری با انسانی دیگرند. سوارکاری در اینجا تنها یک مهارت نیست؛ یک وجه از هویت است.

سوارکاران میرملاس گاه پیروزمندانه در حال حمله‌اند، گاه در تعقیب، و گاه به‌ندرت در حالت تدافعی. این تنوع، نشان از روایتی در حال تکامل دارد. شاید تصویرهایی از نبرد بین طوایف یا شاید آیینی برای جلب پیروزی.

در تمدن ایرانی، از تپه حسنلو تا الواح هخامنشی، اسب همواره حضوری مقتدر دارد و میرملاس گام آغازین این مسیر است. هنوز افساری نیست، هنوز زین و برگ دیده نمی‌شود، اما ارتباط انسان و اسب آشکار و ژرف است.

این نزدیکی، هم ابزار است و هم معنا. اسب به انسان امکان تسلط بر طبیعت می‌دهد، و انسان آن را به نماد قدرت تبدیل می‌کند. همان روندی که قرن‌ها بعد در سکه‌ها و نگاره‌های شاهان ساسانی به اوج می‌رسد، در میرملاس، خام و نخستین است.

>>>>از سنگ به کلام، از اسطوره به فرهنگ

مردان اسب‌سوار میرملاس، تنها نقش‌هایی بر دیوار نیستند. آن‌ها اولین پیام‌آوران اسطوره‌اند؛ نخستین قهرمانان بی‌نامی که میان سنگ و سایه ردای جاودانگی بر تن کرده‌اند.

اما آیا این مردان اسب‌سوار واقعاً وجود داشته‌اند؟ یا افسانه‌هایی بوده‌اند که از شکارچیان غارنشین به یکدیگر منتقل می‌شده؟ هیچ پاسخ قطعی‌ای نیست. شاید آن‌چه بر سنگ حک شده، ترکیبی از رویدادهای واقعی و تخیل جمعی‌ است؛ همان‌گونه که افسانه‌ها ساخته می‌شوند.

غار میرملاس، تنها نقطه‌ نقش‌دارِ کوهدشت نیست. در کنار آن، «هومیان» در خاموشی دره‌های جنوبی، آغوش گشوده برای روایت‌هایی دیگر.

این دو غار، اگرچه از نظر فرم و محتوا با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند، اما در کنار هم شبکه‌ای از «هنر سنگی» لرستان را می‌سازند؛ نقشه‌ای ناپیدا که با هر کشف تازه، گسترده‌تر و پیچیده‌تر می‌شود.

هومیان که شامل دو غار شماره یک و دو است کمی دورتر در دره‌ای مخفی است. فضای ورودی غارها کوچک‌تر است، اما درون آن، به‌ویژه در هومیان یک، نگاره‌هایی یافت شده‌اند که بیشتر به خطوط کشیده‌شده شباهت دارند تا تصویرهای کامل.

در هومیان برخلاف میرملاس نقش‌ها انتزاعی‌ترند. برخی از آن‌ها بیشتر به نماد یا نشانه‌های آیینی می‌مانند. مارپیچ‌هایی، دایره‌هایی با خطوط متقاطع، و تصویرهایی که بیشتر حس را منتقل می‌کنند تا واقعیت را.

در کنار نقش‌ها، خطوطی انتزاعی، مواج یا شکسته، دیده می‌شوند. این‌ها نه حیوان‌اند، نه انسان. برخی آن‌ها را تزیینی دانسته‌اند. اما در سنت غارنقاشی جهان، این خطوط معمولاً حامل معنا هستند: نشانه‌هایی از شمارش، مسیر، یا حتی الگوهای آیینی.

>>>>فقدان زنان، حذف یا انتخاب؟

در نقوش میرملاس، چهره‌ زنانه دیده نمی‌شود. این غیبت، سؤال‌برانگیز است. آیا زنان در حاشیه بودند؟ یا موضوع نقاشی نبوده‌اند؟ یک تفسیر این است که دیوار غار، فضای مردانه‌ آیین شکار یا جنگ بوده. زنان اگر هم نقشی داشتند، در فضای دیگری نقش می‌آفریدند؛ شاید بر صخره‌هایی که هنوز کشف نشده‌اند.

تفسیر دیگر این است که زنان حذف شده‌اند؛ نه توسط نقاش، بلکه توسط زمان. شاید تصویرهایی بوده‌اند که فرسوده یا تخریب شده‌اند. غیبت زنان، خودش یک پرسش است. پرسشی که بی‌پاسخ ماندنش بخشی از تراژدی تفسیر تاریخ بی‌صداست.

انسان نخستین، پیش از آن‌که واژه بیافریند، نقش کشید. پیش از آن‌که حرف بزند، با تصویر فکر کرد. و آن‌چه بر دیوار میرملاس مانده، نخستین شعرها، نخستین افسانه‌ها، و نخستین گفت‌وگوها با هستی است.

نقاشی‌های میرملاس فقط بازتاب واقعیت نیستند. آن‌ها ممکن است رؤیا، رؤیت یا الهام هم باشند. در بسیاری از فرهنگ‌های بومی، نقاشی با حالت خلسه یا مراقبه پیوند دارد.

نقاش در حالت نیمه‌هوشیار، تصویری از یک تجربه‌ روحانی را ترسیم می‌کند. در این نگاه، نقوش میرملاس نه واقع‌نگار، که استعاری‌اند. هر سوار، نماد روحی ا‌ست. هر حیوان، نماد یک انرژی کیهانی. و هر صحنه، ترجمه‌ای از جهان نادیدنی‌ست.

آن‌چه در میرملاس پدید آمده، فقط «هنر» نیست. یک نظام دانشی ا‌ست از انتخاب خاک و ماده‌ چسبنده، تا زمان نقاشی و انتخاب سطح صخره، همه‌چیز حساب‌شده است.

هیچ‌چیز جاودان نیست. حتی نقش‌هایی که هزاران سال بر سنگ نقش بسته‌اند، در برابر فراموشی در امان نیستند. میرملاس سال‌ها است زیر ضربه‌های زمان، طبیعت و انسان‌ فرسوده می‌شود.

خشکی نسبی کوهدشت، فقدان باران‌های اسیدی، و در برخی موارد، سایه‌بان طبیعی غار، نقاشی‌ها را از فرسایش محافظت کرده‌اند، اما حالا آسیب‌پذیری این آثار بیشتر شده: عوامل انسانی، حضور دام، خط‌خطی با زغال یا چاقو، و تغییرات آب‌وهوایی.

آب باران که از شکاف‌ها نفوذ می‌کند، رفته‌رفته پیوند رنگ و سنگ را می‌ساید. گرما و سرمای متناوب باعث انبساط و انقباض سطح صخره‌ها می‌شود و ریزترک‌هایی پدید می‌آورد که در گذر سال‌ها به ریزش می‌انجامند.

با وجود ثبت ملی میرملاس در فهرست آثار تاریخی کشور، هیچ برنامه مدونی برای حفاظت اجرا نشده‌است. اداره‌کل میراث‌فرهنگی لرستان بارها وعده‌هایی درباره ساخت سازه‌ حفاظتی یا پایگاه مطالعاتی داده، اما بودجه‌ها ناکافی عنوان شده‌است.

میراث‌فرهنگی بارها اعلام کرده که برای حفاظت از میرملاس، «بودجه نیست». در گزارش رسانه‌ها آمده که برای احداث راه دسترسی امکان مالی وجود ندارد، اما همزمان پروژه‌های بزرگی در همان حوالی اجرا می‌شوند؛ از راه‌سازی تا ساخت تأسیسات.

این تناقض بازتاب نوع نگاه به آثار پیشاتاریخی ا‌ست: آن‌ها جذاب‌اند، اما ضروری تلقی نمی‌شوند. و همین نگاه، میرملاس را به یک «اثر فراموش‌شده» تبدیل کرده.

در برخی نشست‌ها نیز از «ثبت جهانی» غار میرملاس صحبت شده، اما برای ثبت جهانی، شرط نخست، حفاظت ملی‌ است. و تا وقتی نقش‌ها در خطر تخریب‌اند، یونسکو حتی آن‌ها را نمی‌بیند.

اگر نقش‌ها بمانند، امیدی هست که آیندگان بهتر بخوانندشان، اما اگر از بین بروند، دیگر هیچ‌کس نخواهد دانست که هزاران سال پیش، دستی لرزان اما عاشق، چگونه نقش یک سوار را بر سنگ کشید.

>>>>فرسایش، فراموشی و فریاد خاموش سنگ‌ها

سلیمان لطفی، کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های ایرانی باستان، از آسیب‌های انسانی سخن می‌گوید؛ از تخریب‌های عمدی با پتک و چکش، تا آسیب‌های خفیف‌تر، همچون نوشتن با زغال یا شستن سطوح.

او بر این باور است که حفاظت بدون برنامه‌ریزی برای مرمت کافی نیست؛ و مرمتی که تاکنون صورت نگرفته، به تخصص فراتر از توان افراد مستقل نیاز دارد.

پیگیری‌های لطفی برای ایجاد یک پایگاه ملی نقوش صخره‌ای روایت تازه‌ای از این دغدغه‌ها را رقم زده‌است. او گفت که بیش از یک دهه است این هدف را دنبال می‌کند.

مستندات به وزارتخانه میراث ارسال شد حتی در سطح وزیر، اما در نهایت پاسخ‌ها به لرستان بازگردانده شد؛ جایی که به‌گفته او اقدامات لازم برای پیشبرد پروژه صورت نگرفت.

در این تلاش‌ها اختلاف‌نظرهایی هم شکل گرفت. لطفی روایت می‌کند که برخی در خرم‌آباد و استان کرمانشاه تمایل داشتند پایگاه در آنجا احداث شود؛ کشمکشی که به پیچیده‌تر شدن فرایند انجام پروژه دامن زد.

او اداره‌کل میراث‌فرهنگی لرستان را به‌دلیل آنچه «پیگیری ناکافی» می‌خواند، مورد انتقاد قرار می‌دهد. به‌گفته لطفی با وجود مراجعات حضوری و مکاتبات مکرر عزم لازم برای دفاع از پروژه این استان مشاهده نشده‌است.

به اعتقاد او نزدیکی به محل نقوش نه‌تنها حفاظت بهتر را ممکن می‌کند، بلکه پژوهش‌های میدانی را نیز تسهیل می‌سازد. هرچند تأکید می‌کند که اگر پایگاه در خرم‌آباد یا شهر دیگری هم مستقر شود مخالفتی نخواهد داشت.

در پاسخ به برخی استدلال‌ها درباره نبود بودجه لطفی به نمونه‌هایی چون پایگاه کنگاور اشاره می‌کند؛ نمونه‌هایی که نشان می‌دهد با وجود محدودیت‌های مالی می‌توان پروژه‌هایی از این دست را به سرانجام رساند.

او همچنین به مطالبه‌های مشابه از سوی استان‌های دیگر اشاره می‌کند، اما یادآور می‌شود که اهمیت بی‌نظیر رنگین‌نگاره‌های ایران ضرورتی ویژه برای حفاظت ایجاد کرده‌است.

از میرملاس که فاصله می‌گیری، هوا دیگر همان هوای چند قدم پیش نیست. گویی آنجا، خاکِ جهان، ریه‌های باستانی‌تری داشت. اینجا دره‌ها باز هم ادامه دارند، اما در سکوتی دیگر.

دره‌هایی بی‌نقش، بی‌خط، اما نه بی‌خاطره. سنگ‌ها هنوز گرم‌اند از حرارت دست‌هایی که هزاران سال پیش پوست آهو را در دست گرفته بودند.

میرملاس را باید نه خواند، نه تماشا کرد؛ باید در سکوت ایستاد. گوش سپرد، زیرا اینجا زمین هنوز حرف می‌زند. هنوز نفس می‌کشد. و اگر گوش بدهی، خواهی شنید که چگونه نخستین رؤیای انسان، نه از میان اسطوره‌ها، که از دل سنگ برخاسته است.

گزارش از فاطمه نیازی

انتهای پیام/644/.

7 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها