یکشنبه، 04 خرداد، 1404

فاطمه خانم، سوگلی محبوب ناصرالدین شاه، و نیم تنه ترمه ملیله دوزی در روز اول زمستان با چشمانی شبیه به جیران در تالار آینه

به گزارش سرویس تاریخ ساعد نیوز، در این مطلب قسمتی از خاطرات مونس الدوله درباره فاطمه خانم باغبان باشی و ناصرالدین شاه قاجار را بخوانید.

class="r-img-ratio">>

تا این که یک روز به او (ناصرالدین شاه) گفتند، باغبان باشی باغ اقدسیه دو تا دختر دارد. یکی از آنها که فاطمه خانم نام دارد، چشم هایش شبیه چشم های جیران است. این دو دختر را به حضور آوردند. یکی از آنها، یعنی، همان فاطمه خانم، چشم هایش کمی شبیه چشم های جیران بود. ناصرالدین شاه او را صیغه کرد و توی اندرون او را خانم باغبان باشی، یعنی دختر باغبان باشی می گفتند. بعد کم کم به خانم باشی معروف شد که تا شصت سال پیش هم زنده بود. خانم باشی برای این که کمی شبیه جیران بود، خیلی پیش ناصرالدین شاه قرب و منزلت داشت. و به همین جهت خانم های اندرون به او گفتند، حالا که قبله عالم آن قدر تو را دوست دارد و جای جیران را گرفته ای، چه بهتر که لقب جیران را هم به تو بدهند و فروغ السلطنه بشوی.
خانم باشی این حرف ها را به ناصرالدین شاه گفت. او هم مثل ترقه از جا در رفت و جواب داد که فروغ السلطنه یکی بود و مرد و دیگر کسی فروغ السلطنه نخواهد شد.
هووهای خانم باشی باز هم به آن خانم که آن وقت ها خیلی جوان و خام بود، یاد دادند که اول زمستان یک نیم تنه ترمه تهیه کن و با ملیله روی آن فروغ السلطنه بدوز. خانم باشی حرف هووهای ناجنس را شنید و نیم تنه ترمه ملیله دوزی را با لقب فروغ السلطنه دوخت و یک شب سرد زمستانی پوشید. ناصرالدین شاه در شب های سرد زمستان به دیوان خانه نمی رفت و توی تالار آیینه یا اتاق برلیان می نشست و صدر اعظم و وزیران را همان جا احضار می کرد و خانم ها در اتاق دیگر منتظر می نشستند تا کارهای دیوانخانه تمام بشود. ترتیب احضار وزیران توی اندرون این طور بود که خواجه ها با دستمال های ابریشمی محکم چشم های صدر اعظم و وزیران را می بستند، دست شان را می گرفتند و مثل کورها تا پای صندلی ناصرالدین شاه می آوردند. آن جا چشم های شان را باز می کردند. ناصرالدین شاه دستورهای لازم را به آنها می داد. بعد، دوباره چشم های آنها را می بستند و می بردند توی دیوانخانه رها می کردند.
آن شب هم همین طور بود. خانم ها همان طور منتظر نشسته بودند. صدراعظم و وزیران چشم بسته آمدند و رفتند. خواجه ها پرده ها را بالا زدند و خیل پری رویان وارد اتاق برلیان شدند. البته غیر از زن های شاه، دخترها و نوه ها و خانم های مهمان هم بودند. چون هر یک از زن ها و دخترهای ناصرالدین شاه چند مهمان زن هم داشتند که از شاهزاده خانم های قدیمی و یا زن های وزیران و صاحب منصب ها بودند. ساززن ها و نوازنده های زنانه نیز می آمدند. شاه در وسط می نشست.


ناصرالدین شاه در وسط مجلس می نشست. آنها که عرضی داشتند، جلو می آمدند، عرض خودشان را می گفتند، جواب می گرفتند و می رفتند. ساز زن ها و نوازنده های زن هم مشغول می شدند.
بعضی شب ها، انیس الدوله پشت پیانو می رفت و پیانو می زد. آن وقت ها، در تمام تهران دو سه تا پیانو بیشتر نبود. انیس الدوله هم پیانو زدن را از حاجی طوطی خانم که مادام عباس گلساز باشد، یاد گرفته بود.
به هر حال، شاه سرگرم تماشای خانم ها بود و به ساز و آواز گوش می داد که ناگهان چشمش به نیم تنه خانم باشی و ملیله دوزی فروغ السلطنه افتاد. بی اختیار از جا بلند شد و سر خانم باشی داد زد که با کدام اجازه این نیم تنه را دوختی؟ کی به تو اذن داد، لقب فروغ السلطنه را ملیله دوزی کنی؟ برو این نیم تنه را در بیاور و با لباس دیگر بیا.
از یادگاری های جیران که تا اواخر زندگی ناصرالدین شاه باقی مانده بود، یک پیرزن شمیرانی بود که ناصرالدین شاه او را ننه جیران می گفت و دیگران او را ننه خانم صدا می کردند. این پیرزن شمیرانی چند سال کلفت مخصوص جیران بود و بعد از مرگ جیران به منزل خودش در تجریش بازگشته بود. اما هر چند وقت یک بار، کالسکه و خواجه و پیشخدمت ها می رفتند و او را به اندرون می آوردند. ناصرالدین شاه تا او را می دید، محزون می شد. اما به روی خود نمی آورد، صحبتهای متفرقه پیش می کشید و از حال و احوال بچه های ننه جیران سراغ می گرفت.
یک شب سرد زمستانی که ننه جیران را به حضور آوردند، شاه مثل همیشه بسیار به او احترام گذاشت و گفت، ننه جیران، چرا دیر به دیر پیش ما میایی؟ ننه جیران گفت، قربانت گردم، پیر شده ام. سردم است. نمی توانم زود به زود از خانه بیرون بیایم.
شاه یک جبه ترمه به دوش داشت. فوری آن جبه را بر دوش ننه جیران انداخت و دست توی جیب های لباسش کرد و هر چه طلا و نقره داشت، توی دامان ننه جیران ریخت و با حسرت گفت، حیف جیران. حیف جیران.
یک روز، شاه با تفنگ دارها و شکارچی ها در فصل زمستان در اطراف ورامین مشغول شکار بود. شکارچی ها جرگه درست کرده و تعداد زیادی غزال و آهو و بزکوهی را دور گرفتند. شاه تفنگ به دست نزدیک جرگه شد. اما با دیدن چشم آهوها منقلب شد و به یاد جیران از جرگه کنار رفت و حکم کرد، همه شکارها را به خاطر آن چند آهو آزاد کنند.
بله، این ماجرای عشق ناصرالدین شاه به جیران بود. می گویند که آخر کار هم وقتی تیر خورد، خود را به قبر جیران رساند و همان جا جان داد و در لحظه آخر این بیت را زمزمه کرد، مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم....

منبع: خاطرات مونس الدوله

برای مشاهده مطالب مربوط به تاریخ ایران در دوره قاجار اینجا کلیک کنید.
10 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها