شنبه، 03 خرداد، 1404

حکایت‌های سعدی در گلستان / باب اول در سیرت پادشاهان؛ حکایت شماره 28 + فایل صوتی و نگاهی به نسخه‌های قدیمی

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، سعدی معلم بی‌چون‌وچرای همه ماست. از همان کودکی با حکایت‌هایش خو گرفته و نکات ریز اخلاقی و آنچه باید باشیم و نباید باشیم را از او فراگرفته‌ایم. ابیات نغز و داستان‌های پرحکمتش بر سر زبان بزرگ‌ترهای ما و حتی نسل پیش از آنها بود و در کوچه و بازار هم نقل او را می‌شنیدیم. گاه حتی اگر پی ضرب‌المثلی را بگیریم به سعدی می‌رسیم که چه ساده اما پرمایه مفهومی را در بیت و یا مصرعی برای ما بازگو کرده است. سعدی نقش پررنگی نه‌تنها در آموزش که در پرورش ما دارد و کیست که وام‌دار این استاد سخن‌پرور نباشد؛ او که بهترین وصف برای آثارش سهلِ ممتنع بودن آنهاست. کافی است اندکی از این آثار را خوانده باشیم تا این وصف دکتر شفیعی کدکنی در باب آثار سعدی که گفته است «آثار سعدی دارای مخاطب انسانی است» برای ما به‌وضوح مشخص شود. سعدی جامع و کاملا انسانی می‌نویسد و آنچه در ابیات و حکایاتش آمده همگی برخاسته از یک زندگی روزمره و قابل‌ادراک برای همه اشخاص است.

جوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد، همان خسیس. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علویست ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد، با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است.

باب‌های گلستان سعدی

گلستان سعدی علاوه بر دیباچه شامل هشت باب است که «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فواید خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تاثیر تربیت» و «آداب صحبت» نام دارند. حکایات سعدی در حین موجز بودن سرشار از پند هستند. او استاد خلاصه گفتن است و گاه حتی در یک جمله تمام معنا را به خواننده منتقل می‌سازد.

سعدی قصه‌گو!

و این شیوه اوست که حکایاتش را با ابیاتی عجین می‌سازد. گلستان سعدی آمیخته از داستان و حکایت است. اگرچه درون همان داستان‌ها هم گاه پند و اندرزی نهفته است اما سعدی قالب داستان را برای بیان آن موضوع انتخاب کرده است. در کل اما می‌توان گفت که نغز و شیرین بودن آنهاست که سبب شده تا نسل به نسل و دهان‌به‌دهان نقل شوند و تا به امروز ماندگار باشند:

معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما ناخوب‌تر که علم سلاح جنگ شیطان است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.

شیوه‌ی روایت در حکایت‌های گلستان سعدی

سعدی در روایت‌هایش در گلستان گاه به شیوه‌ای معمولی و از ابتدا تا انتهای ماجرا پیش می‌رود و در میانه‌ها فرازوفرود دارد و جریان را برای مخاطب خود تعریف می‌کند اما در موارد اندکی به شیوه‌ای هیجان‌انگیزتر اوج ماجرا را در ابتدای آن قرار داده و داستانش را از همان نقطه اوج شروع می‌کند.

ساختار بسیاری از حکایات گلستان سعدی ترکیبی از مسائل اجتماعی و نکات اخلاقی است. او طنز را در قالب این حکایات و روایات ریخته و گاه حتی خواننده را در تمام طول داستان میخکوب می‌کند. سعدی استاد قرار دادن تضادها در مقابل هم و در یک روایت است. به‌خوبی از پس شرح و تفصیل هردو برآمده و به زیبایی هرچه‌تمام‌تر نتیجه‌گیری می‌کند. او از اینکه پند خود را به‌صورت مستقیم به روی مخاطب بیاورد واهمه‌ای ندارد، هرچند گاه اندرزهایش را در لفاف داستان می‌پیچد و همین‌طور که خواننده را پیش می‌برد آنها را در جان او می‌ریزد. استاد سخن مناظره را نیز می‌پسندیده و از این شیوه هم بهره برده است.

class="r-img-ratio">>

باب اول در سیرت پادشاهان: حکایت شماره 28

درویشی مجرّد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقه‌پوشان امثالِ حیوان‌اند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ رویِ زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقّعِ خدمت از کسی دار که توقّعِ نعمت از تو دارد و دیگر؛ بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّت‌اند نه رعیّت از بهرِ طاعتِ ملوک.

پادشه پاسبانِ درویش است

گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست

گوسپند از برایِ چوپان نیست

بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست

یکی امروز کامران بینی

دیگری را دل از مجاهده ریش

روزَکی چند باش تا بخورد

خاک، مغزِ سرِ خیال‌اندیش

فرقِ شاهی و بندگی برخاست

چون قضایِ نبشته آمد پیش

گر کسی خاکِ مرده باز کند

ننماید توانگر و درویش

ملِک را گفتِ درویش استوار آمد. گفت: از من تمنّا بکن. گفت: آن همی‌خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت:

دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست

کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست

معنی حکایت شماره 28، باب اول گلستان سعدی

این حکایت درباره غنیمت شمردن روز توانایی و توانگری است که انسان باید از آن نهایت استفاده را کرده و به‌مردم و نیازمندان خدمت‌کند. روزی یک سلطان به یک درویش و صوفی وارسته می‌رسد؛ اطرافیان حاکم، درویش را برای تعظیم‌نکردن سرزنش می‌کنند و مکالمه‌ای بین درویش و شاه صورت‌می‌پذیرد. شاعر در پایان این حکایت از برابر بودن تمام انسان‌ها در برابر سرنوشت و مرگ می‌گوید و آدمیان را به‌شناختن قدر عمر و لحظه و پرداختن به نیکوکاری فرامی‌خواند.

برگردان به زبان ساده

# درویشی مجرّد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقه‌پوشان امثالِ حیوان‌اند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ رویِ زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقّعِ خدمت از کسی دار که توقّعِ نعمت از تو دارد و دیگر؛ بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّت‌اند نه رعیّت از بهرِ طاعتِ ملوک.

یک درویش وارسته در گوشه‌ای خلوت کرده بود که پادشاهی بر او بگذشت؛ آن درویش، بر طبق قناعت و آزادگی که داشت به او توجه نکرد. پادشاه از روی (توقع احترام به) حشمت و جلال پادشاه که هست، از او رنجید و گفت: «‌این جماعت صوفیان و درویشان شبیه حیوانات وحشی هستند و چیزی از رسوم آدمیان نمی‌دانند». وزیر نزد آن درویش آمد و گفت: «ای جوانمرد، پادشاه زمین از مقابل تو گذشت، چرا رسم ادب به‌جا نیاوردی؟» درویش پاسخ‌داد: «به پادشاه بگو، از کسی توقع تعظیم و خدمت داشته‌باش که توقع و انتظار مال و نعمتی از تو دارد، دیگر آنکه پادشاهان و حاکمان برای خدمت به مردم هستند نه مردم جهت خدمت به آنها»

# پادشه پاسبانِ درویش است

گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست

شاه و حاکم، نگهبان و پاسبان نیازمندان و زیردستان است اگرچه شادی و آسایش در سایه اقبال و حکمرانی آنان است.

# گوسپند از برایِ چوپان نیست

بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست

گوسفند برای خدمت به چوپان نیست، بلکه چوپان برای خدمت و نگهداری گوسفند است.

# یکی امروز کامران بینی

دیگری را دل از مجاهده ریش

یک نفر را امروز کامروا و برتر می‌بینی و دیگری از کار و تلاش فراوان در رنج است.

# روزَکی چند باش تا بخورد

خاک، مغزِ سرِ خیال‌اندیش

چند روز صبر کن تا ببینی که (او نیز همانند دیگران) به خیال خام و بیهوده خود پی می‌برد (و سر او از خاک گور پُر شود)

# فرقِ شاهی و بندگی برخاست

چون قضایِ نبشته آمد پیش

وقتی قضای نوشته و حتمی فرامی‌رسد، آنگاه فرقی بین پادشاه و نوکر نیست.

# گر کسی خاکِ مرده باز کند

ننماید توانگر و درویش

اگر کسی گور یک مرده را بازکند‌، خواهد دید که فرقی بین ثروتمند و فقیر وجود ندارد.

# ملِک را گفتِ درویش استوار آمد. گفت: از من تمنّا بکن. گفت: آن همی‌خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت:

پادشاه فهمید که درویش درست می‌گوید، به او گفت‌: «از من چیزی بخواه!» درویش پاسخ‌داد: «از تو می‌خواهم که بار دیگر مزاحم من نشوی». پادشاه گفت: «پندی به‌من بیاموز» گفت:

# دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست

کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست

اکنون که فرصت‌داری و نعمت و مال در دست توست، دریاب (و کار نیک انجام‌ده) که این شانس و ثروت و شاهی گذراست و از یکی‌به دیگری می‌رسد.

تصاویر نسخه های قدیمی گلستان سعدی

فانوس خیال

class="r-img-ratio">>

کلیات شیخ سعدی علیه الرحمه به خط محمد حسینی اصفهانی - گلستان مورخ 1259 هجری قمری

class="r-img-ratio">>

گلستان به خط شکستهٔ خوانا و زیبا تحریر شده در دارالخلافهٔ طهران

class="r-img-ratio">>

گلستان سعدی به خط خوانا و زیبای میرزا محمدحسین شیرازی سال 1271 هجری قمری

class="r-img-ratio">>

گلستان سعدی خوشنویسی شده و مذهب مورخ بیستم شوال 1135 هجری قمری

class="r-img-ratio">>

class="r-img-ratio">>

کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در 926 هجری قمری

class="r-img-ratio">>

کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده توسط عبدالله بن شیخ مرشد الکاتب در قرن دهم هجری

class="r-img-ratio">>

گلستان به خط توسط عبداللطیف شروانى سال 971 هجری قمری

8 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها