سه‌شنبه، 16 اردیبهشت، 1404

پای صحبتهای مریم‌السادات آل‌هاشم؛ دختر امام جمعه شهید تبریز و مادر 3 فرزند: پدرم برای جزئی‌ترین خرید همراهی‌مان می‌کرد، حتی برای خرید جهیزیه‌ام با من همراه شد!

به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، معروف بود به امام شنبه تا جمعه. آرام و قرار نداشت. یک ساعت دیدار عمومی داشت و به کارهای مردم رسیدگی می‌کرد، ساعت بعد در استادیوم بود، کنار جوانان. شب که می‌شد از خوابگاه دانشگاه سر در میاورد ولی بااین‌همه کار وقتی به خانه می‌رسید، از خستگی خبری نبود.

class="r-img-ratio">>

تا همین یک سال قبل، مسئولی همسایه دیواربه‌دیوار مردم تبریز بود؛ همان‌طور که برای دغدغه‌ها و مشکلات مردم، گوش شنوا داشت و هر ساعت شبانه‌روز در دسترس بود، همان قدر هم برای خانواده، پدر بود و برایشان کم نمی‌گذاشت.

class="r-img-ratio">>

به سراغ مریم‌السادات آل هاشم، دختر امام‌جمعه شهید تبریز می‌رویم تا برایمان بیشتر از روابط پدر و دختری‌شان بگوید. مریم‌السادات 39ساله است و مادر 3 فرزند. پدرش که امام‌جمعه تبریز شد، از تهران رفتند و بینشان فاصله افتاد. ولی این فاصله ذره‌ای روابطشان را کم‌رنگ نکرد. باوجوداینکه پدر مسئولیت سنگینی داشت، شبی نبود که تماس تلفنی نداشته باشند و صحبت نکنند. این عادت از قدیم بود. از وقتی که در تهران زندگی می‌کردند و پدر ارتشی بود.

class="r-img-ratio">>

پای سید محمدعلی که به خانه می‌رسید، سلام کرده، نکرده مریم‌السادات هر اتفاقی که در مدرسه افتاده بود را با آب‌وتاب برای پدر تعریف می‌کرد. جلسات اولیا مربیان مدرسه که تشکیل می‌شد، بیشتر پدرها عذر می‌خواستند و به دلیل مشغله زیاد شرکت نمی‌کردند ولی آل هاشم هر کاری داشت زمین می‌گذاشت و خودش را به جلسه مدرسه می‌رساند. همیشه اعتقاد داشت که برای تربیت بچه باید وقت گذاشت و ارتباطش را با مدرسه حفظ می‌کرد. مریم‌السادات عاشق مشهد بود و سید محمدعلی این را می‌دانست. هر سال هر اتفاقی که می‌افتاد شده در حد یک سفر کوتاه دخترش را به مشهد می‌برد.

class="r-img-ratio">>

مریم‌السادات باذوق از مهربانی‌های پدرش صحبت می‌کند و می‌گوید: «پدرم به‌خاطر شغلش خیلی مأموریت بود ولی هیچ‌وقت نشد که به خانه بیاید و بگوید خسته‌ام. برایمان خیلی وقت می‌گذاشت. پای حرفهایمان می‌نشست و برای جزئی‌ترین خرید همراهی‌مان می‌کرد. حتی برای خرید جهیزیه‌ام با من همراه شد.»

class="r-img-ratio">>

راز محبوبیت یک مسئول

صحبت‌های مریم‌السادات را که می‌شنویم، متحیر می‌شویم از این همه ریزبینی و دقتی که آل هاشم دررابطه‌با فرزندانش داشته است. در این دوره زمانه آن‌قدر وقت آدم‌ها بی‌برکت شده که همیشه از کمبود زمان شکایت دارند انگار خدا برکتی به زندگی و وقتش داده بود که همه را راضی نگه می‌داشت.

class="r-img-ratio">>

مریم‌السادات 18ساله که بود ازدواج کرد. صفر تا صد کارهای ازدواجش را به پدر سپرد. وقتی پدر برای مأموریت به تهران می‌آمد، شب را به خانه او و برادرش می‌رفت و می‌ماند. اگر مأموریت کوتاه بود و زمانی برای ماندن نداشت، باز هم از دیدن بچه‌هایش نمی‌گذشت و حتی شده 5 دقیقه به آنها سر می‌زد و به تبریز برمی‌گشت.

class="r-img-ratio">>

خاطره‌ای شیرین از دوران کرونا

وقتی از مریم‌السادات می‌خواهم یکی از شیرین‌ترین خاطره‌هایش را از پدر برایمان تعریف کند، یاد دوران کرونا می‌افتد و می‌گوید: «اسفندماه 98 بود که فرزند سومم به دنیا آمد. کرونا تازه آمده بود و شرایط خیلی بحرانی و سخت بود. چند روز بعد از به‌دنیاآمدن فرزندم پدرم طاقت نیاورد و به دیدنمان آمد. به خانه ما که رسید، راه‌ها بسته شد و رفت‌وآمد کاملاً متوقف شد. توفیق اجباری نصیب ما شد و پدرم مجبور شد دو روز در منزل ما بماند. کارهایش را با تلفن از منزل ما پیگیری می‌کرد ولی آن دو روز به بچه‌های من خیلی خوش گذشت. پدرم با بچه‌ها بازی می‌کرد و آن‌ها از حضور پدربزرگشان ذوق می‌کردند.»

class="r-img-ratio">>

نمی‌خواهم به‌خاطر اسم‌ورسمم، کسی ملاحظه پسرم را بکند

آل هاشم نه فقط برای دخترش، بلکه برای همه اعضای خانواده‌اش همدم بود. محمدمهدی آل هاشم بیشتر از مریم‌السادات همراه پدرش بود. وقتی پدر مأموریت اردوهای راهیان نور داشت او را حتماً با خودش می‌برد. جالب اینجاست که وقتی از محمدمهدی می‌پرسیم که پدرش چقدر برای خانواده وقت می‌گذاشت، او هم بیشتر از مدرسه یاد می‌کند و تأکید می‌کند که پدرم در تمام جلسات مدرسه شرکت می‌کرد. ولی نکته‌ای را مطرح می‌کند که برایمان جای تعجب دارد. محمدمهدی می‌گوید: «وقتی پدرم ارتشی بود، ما در محله مسکونی نیروهای مسلح زندگی می‌کردیم. پدرم مخصوصاً اسم من را در مدرسه‌ای بیرون شهرک ثبت‌نام کرد. دلیلش را که پرسیدم جواب داد: «دوست ندارم به‌خاطر اسم‌ورسم من، کسی ملاحظه تو را بکند. بیرون شهرک که مدرسه بروی کسی تو را نمی‌شناسد.»

class="r-img-ratio">>

سیدمحمدعلی هم فرزندم است، هم پدرم، هم دوست و رفیقم

از محمدمهدی راجع به رابطه پدر و بقیه خانواده که می‌پرسیم، استناد می‌کند به جمله‌ای از پدربزرگش می‌گوید: «پدربزرگ در مورد پدرم همیشه می‌گفت: سید محمد علی هم فرزندم است، هم پدرم، هم دوست و رفیقم. این الگوی زندگی ما هم بود و همه چیز را با ایشان در میان می‌گذاشتیم.»

class="r-img-ratio">>

امام‌جمعه‌ای که فاصله‌ها را کم کرد

صحبت‌های این خواهر و برادر را که می‌شنویم، می‌بینیم که آل هاشم طوری با بچه‌هایش زندگی کرده که هیچ فاصله‌ای بینشان نمانده است. مردم تبریز هم مثل خانواده‌اش بودند. آل هاشم اولین امام‌جمعه‌ای بود که نرده‌های بین مردم و مسئولین را برداشت و فاصله‌شان را کم کرد.

00:373 MB

پدری که رفتنش تبریز را یتیم کرد

تابه‌حال شنیده‌اید که وقتی یک نفر از دنیا می‌رود، یک فامیل یتیم می‌شود نه یک خانواده. حالا حکایت آل هاشم است که با رفتنش یک شهری به عظمت تبریز یتیم شد.

5 ساعت پیش

دسته‌بندی‌ها