دوشنبه، 08 اردیبهشت، 1404

اعتراف تلخ مردی که زندگی عاشقانه‌اش تباه شد؛ رفیق بد، لجبازی، غرور و شاید هم آه پدر ..

به گزارش سرویس حوادث ساعد نیوز به نقل از رکنا، روزی زنی که عاشقم بود، از خانه بیرونم کرد، گفت دیگر نمی‌تواند مرا ببیند و حالش از دیدنم به هم می‌خورد.

درخواست طلاق داده بود و نمی‌خواست حتی نگاهی به من بیندازد. آخرین باری که دیدمش، از او خواهش کردم یک بار دیگر نگاهم کند. گفتم: "بدجور دلتنگ چشم‌هایت شده‌ام." اما از لای در گفت دیگر نمی‌خواهد مرا ببیند.

قصه‌ام طولانی است. رفیق بد، لجبازی، غرور و شاید هم آه پدر، مرا به این حال و روز انداخت. از اول این‌طور نبودم. اعتیادم با یک نخ سیگار معمولی شروع شد. بعد هم نفهمیدم چطور گرفتار شدم.

پدرم از دست کارهایم دق کرد و مرد. مادرم تا روزی که زنده بود، هر بار که مرا می‌دید، یک چشمش اشک بود و یک چشمش آه. مواد مخدر جسمم را پوک کرد. کسانی که گرفتار این بلا هستند، می‌دانند چه می‌گویم. از قیافه افتادم.

تا روزی که پسرم خودکشی نکرده بود، همسرم گاهی مرا به خانه راه می‌داد. اما حالا، وضعم را می‌بینید. میان معتادهای بی‌سر و پا، که هرکدامشان دل پر دردی دارند، پرسه می‌زنم.

من آینه‌ای هستم که نفهمی و ندانم‌کاری یک آدم مغرور را نشان می‌دهد.

زندگی و این دنیا بی‌ارزش نیست؛ برعکس، خیلی هم ارزش دارد. اگر قیمتش را ندانی، بغرنج و مرگ‌آور می‌شود. زندگی کوتاه نیست؛ وقتی یک شب سنگ زیر سرت بگذاری و با استخوان‌درد و هزار فکر زهرماری صبح را انتظار بکشی، می‌فهمی که چقدر زمان کش‌دار است.

من باختم. عشقم را، بچه‌هایم را، خانواده‌ام را، دوستانم را، آبرو و حیثیتم را، و خودم را.


1 هفته پیش

دسته‌بندی‌ها