*چند سال است با همسرت زندگی میکنی؟
ما تقریباً 20 سال است که ازدواج کردهایم.
*مشکلات شما از چه زمانی شروع شد؟
مشکلات زیادی داشتیم. من در تمام این سالها سعی کردم مشکلات را برطرف کنم و زندگی خوبی داشته باشیم اما شوهرم اصلاً با من همکاری نکرد.
*بیشتر توضیح بده. چرا این اتفاق افتاد؟
شوهرم مردی است که دلش میخواهد هر طوری دوست دارد، زندگی کند. او اصلاً به من و بچهها اهمیت نمیدهد. اگر چیزی ما را ناراحت کند، اصلاً برای او مهم نیست. مثلاً اینکه به نظافت اهمیتی نمیدهد. بچههای من بزرگ شدهاند و در خانهام رفتوآمد زیادی هست، آنها از کثیفی خانه و نامرتبی ظاهر پدرشان خجالت میکشند.
*یعنی مساله فقط شلختگی همسرت است؟
فقط این نیست. او مراقب حرف زدنش، غذا خوردنش و حتی نشست و برخاستش مقابل دیگران نیست. آداب معاشرت را رعایت نمیکند. به همه بیاحترامی میکند. خیلی تلاش کردم شوهرم درست شود و نشد.
*چه کار کردی که کمکش کنی؟
بارها او را برای مشاوره بردم. خودم پیش مشاور رفتم و به من گفته شد که شوهرم باید تحت درمان قرار بگیرد اما او قبول نکرد. حالا که بچهها بزرگ شدهاند و از رفتار پدرشان خجالت میکشند، مجبورم از او جدا شوم.
*نظر شوهرت چیست؟
او میگوید باید او را همینطور که هست قبول کنیم. حاضر نیست خودش را عوض کند. او هنوز باور نکرده داریم جدا میشویم و فکر میکند برای ترساندنش این کار را میکنم اما واقعیت این است که نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم و میخواهم از شوهرم جدا شوم.
*بچهها چه میگویند؟
راضی هستند. به من میگویند جدا شو تا با هم زندگی کنیم.
منبع: اعتمادآنلاین