او نه یک معلم عادی، که «معمار آموزشی» بود که باور داشت حتی در دورافتادهترین چادرهای عشایر، میتوان مدرسهای از جنس آسمان بنا کرد.
امروز، در روز معلم، روایت زندگی او را مرور میکنیم؛ روایتی از عشق، ایثار، و جنبشی که سواد را از حصار شهرها بیرون کشید و به آغوش طبیعت برد.
تولد یک آرمان در قلب کوچ
محمد بهمنبیگی در سال ۱۲۹۹ در ایل قشقایی چشم به جهان گشود؛ کودکیاش با صدای زنگ کوچ و خشخش سم اسبان پیوند خورد اما در همان فضای بیکران طبیعت، چیزی کم بود: کتاب، قلم، و صدای معلم.
او که خود در مکتبخانههای سیار عشایری خواندن و نوشتن آموخته بود، درد بیسوادی را در چهرههای همایلانش میدید.
جوانی او مصادف شد با تلاطمهای سیاسی و اجتماعی ایران، اما ذهن او همواره مشغول طرح پرسشی بزرگ بود که چرا فرزندان عشایر، محکوم به زندگی در تاریکی بیسوادی هستند؟
این پرسش، جرقه جنبشی شد که سالها بعد، آموزش عشایری را متولد کرد.
بهمنبیگی، با چشمانی که عمق محرومیت را دیده بود، تصمیم گرفت قلم را به جای تفنگ، و کتاب را به جای باروت، سلاح مبارزهاش کند؛ او میخواست جنگلی از آگاهی در بیابان جهل بکارد.
عبور از هزارتوهای ناممکن
مسیر تحقق این آرمان، هموار نبود؛ در دهههای ۳۰ و ۴۰ شمسی، بسیاری آموزش عشایر را «غیرضروری» یا حتی «خطرناک» میدانستند.
برخی تصور میکردند سوادآموزی، عشایر را از ریشههایشان دور میکند اما بهمنبیگی، با شور یک مبلغ فرهنگی، از شهری به شهری میرفت و برای مسئولان وقت توضیح میداد که آموزش، نه تنها سنتهای اصیل را نابود نمیکند، که میتواند به حفظ آنها کمک کند.
او در خاطراتش مینویسد: «میگفتند عشایر جای مدرسه نیست. من میگفتم اگر مدرسه به دنبال عشایر برود، میشود!». این جمله، اساس فلسفه آموزشی او(مدرسه سیار) شد.
بهمنبیگی معتقد بود اگر کوه به سوی محمد نمیرود، محمد باید به سوی کوه برود؛ پس معلمان جوان را آموزش داد، بر پشت قاطرها کتاب و تختهسیاه بست و مدارس چادری را به میان ایلها برد.
مدرسه چادری؛ دانشگاهی زیر آسمان بیپایان
تصور کنید معلمی با یک چادر، چند کتاب و تختهسیاه کوچک، در دل کوهستان، کودکان عشایر را جمع کند و به آنها خواندن بیاموزد.
بهمنبیگی این رویا را واقعیت بخشید؛ او میدانست که زندگی عشایری با کوچ پیوسته سازگار است، پس مدارس نیز باید همپای کوچ حرکت کنند.
معلمان عشایری، که بسیاری از همان ایلها برخاسته بودند، نه تنها فارسی، که ریاضیات، تاریخ و حتی مهارتهای زندگی را آموزش میدادند.
یکی از دانش آموزان قدیمی در خاطراتش میگوید: «اولین بار که نام ایران را روی نقشه دیدم، گریه کردم. فهمیدم این سرزمین بزرگ، خانه من است.» این جمله، عمق تاثیر آموزش بهمنبیگی را نشان میدهد؛ او نه تنها سواد، که «هویت» را به عشایر بازگرداند.
زنان عشایر؛ از حاشیه تا متن دانایی
بهمنبیگی میدانست که محرومیت زنان عشایر دوچندان است. او که خواهر خود را در کودکی به دلیل نبود امکانات درمانی از دست داده بود، باور داشت آموزش میتواند جانها را نجات دهد.
معلمان زن عشایری، که با سختیهای فراوان آموزش دیده بودند، به چادرهای خانوادهها میرفتند و مادران را تشویق میکردند دخترانشان را به مدرسه بفرستند.
نقطه عطف، زمانی بود که دختران عشایر شروع به نوشتن نامه به بهمنبیگی کردند. نامههایی پر از اشتیاق، که برخی از آنها امروز در آرشیوهای آموزشی نگهداری میشوند.
یکی از این نامهها چنین میگوید: «آقای بهمنبیگی، من حالا میتوانم بخوانم که چرا مادرم همیشه موقع بیماری نمیتوانست داروهایش را تشخیص دهد؛ میخواهم دکتر شوم.»
مقاومت در برابر توفانهای سیاسی
نه فقر، نه مخالفت سنتگرایان و نه حتی تغییر دولتها، نتوانستند بهمنبیگی را از راهش بازدارند. در دهه ۵۰، زمانی که برخی طرحهای آموزشی او به دلیل تغییر سیاستها متوقف شد، او با نوشتن نامههای پرشمار به مسئولان، فریاد زد: «مدرسههای عشایری نباید تعطیل شوند! کودکان در بیابان منتظر معلم هستند!».
حتی در سالهای پس از انقلاب، او باز هم ایستاد و اثبات کرد که آموزش، فراتر از هر جناح و گرایشی، حق انسانی هر کودک است.
میراثی که هرگز نمیمیرد
امروز، دهها سال پس از آغاز جنبش بهمنبیگی، آموزش عشایری به یک نماد ملی تبدیل شده است. بسیاری از فارغالتحصیلان مدارس عشایری، اکنون پزشک، مهندس، و معلم شدهاند و خود به جوامع محلی خدمت میکنند.
برنامههای آموزشی سیار، الهامبخش طرحهای مشابه در دیگر کشورها شده است.
اما مهمتر از آمار و ارقام، روح پیکارگری بهمنبیگی است که زنده میماند؛ آموزش، نه یک امتیاز، که حق مسلم هر انسانی است، حتی اگر در دورترین نقطه کویر زندگی کند.
درسهایی از مکتب بهمنبیگی برای امروز
در عصری که آموزش آنلاین و کلاسهای مجازی رونق دارد، شاید مدارس چادری بهمنبیگی ساده به نظر برسند اما فلسفه او هنوز درسهای گرانبهایی دارد:
۱. انعطافپذیری: آموزش باید با نیازها و شرایط جامعه سازگار شود.
۲. عدالت آموزشی: هیچ کودکی نباید به دلیل جغرافیا یا سبک زندگی از تحصیل محروم بماند.
۳. احترام به فرهنگ محلی: بهمنبیگی نشان داد که میتوان سنت و مدرنیته را آشتی داد.
معلمی که آسمان را کلاس درس کرد
محمد بهمنبیگی در سال ۱۳۸۸ چشم از جهان فروبست، اما چراغی که او روشن کرد، هنوز در چادرهای عشایر و قلبهای تشنه دانش میدرخشد.
در روز معلم، گرامیداشت او تنها یک ادای دین نیست؛ پیمانی است برای ادامه راهش. راهی که میگوید: «هیچ نقطهای از این خاک، آنقدر دور نیست که نور دانش به آن نرسد.»
معلمانی که امروز در مناطق محروم تدریس میکنند، وارثان همان آرماناند.
بهمنبیگی به ما آموخت که معلمی، تنها یک شغل نیست؛ یک رسالت است؛ رسالتی برای روشن کردن شعلههای دانایی، حتی در تاریکترین شبهای کویر.
در روز معلم، بیایید نه فقط با گل، که با عمل از معلمانی تقدیر کنیم که همچون بهمنبیگی، از هیچ، همهچیز میسازند.