خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت چهل و نه: حجتیه‌ای‌ها اعتراض داشتند که چرا اطلاعات ما را بررسی می‌کند/ تا جایی که توانستیم جلوی ورود انجمنی‌ها به مناصب حکومتی را گرفتیم

 خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت چهل و نه: حجتیه‌ای‌ها اعتراض داشتند که چرا اطلاعات ما را بررسی می‌کند/ تا جایی که توانستیم جلوی ورود انجمنی‌ها به مناصب حکومتی را گرفتیم

  یک روز داشتم می‌رفتم با مدیر عامل یکی از بانک‌ها مصاحبه کنم، البته قضیه خیلی حاد نبود، من بعضی کیس‌ها را که شناسایی می‌کردم صحبتم با آن‌ها در حد یک تلنگر بود اگر حاد بود که باید می‌رفتم با او سرشاخ می‌شدم، اگر به انجمن سرویس می‌داد حتماً یقه‌اش را می‌گرفتم اطلاع پیدا کردیم که یک سابقه‌ای با انجمن دارد و لذا رفتم به او تذکر بدهم. رئیسم فهمید دارم می‌روم سراغ او به من گفت: « مهدوی، می‌دانی مدیرعامل بانک ... یعنی چی؟ » گفتم: «یعنی مدیرعامل بانک...» گفت: «نه واقعاً می‌دانی یعنی چی؟ » گفتم: «غیر از اینی که گفتم مگه چیز دیگه‌ای هست؟ » اصلاً به چشمم بزرگ نیامد.

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

از هیچکس نمی‌ترسم

یک روز داشتم می‌رفتم با مدیر عامل یکی از بانک‌ها مصاحبه کنم، البته قضیه خیلی حاد نبود، من بعضی کیس‌ها را که شناسایی می‌کردم صحبتم با آن‌ها در حد یک تلنگر بود اگر حاد بود که باید می‌رفتم با او سرشاخ می‌شدم، اگر به انجمن سرویس می‌داد حتماً یقه‌اش را می‌گرفتم اطلاع پیدا کردیم که یک سابقه‌ای با انجمن دارد و لذا رفتم به او تذکر بدهم. رئیسم فهمید دارم می‌روم سراغ او به من گفت: « مهدوی، می‌دانی مدیرعامل بانک ... یعنی چی؟ » گفتم: «یعنی مدیرعامل بانک...» گفت: «نه واقعاً می‌دانی یعنی چی؟ » گفتم: «غیر از اینی که گفتم مگه چیز دیگه‌ای هست؟ » اصلاً به چشمم بزرگ نیامد.

رفتم= بانک از مدیر حراست پرسیدم مدیر عامل کجاست. گفتند: ما که نمی‌تونیم ایشون رو بیاریم اینجا ما باید بریم دفتر ایشان. گفتم: خیلی خوب بریم، دیدم رجال متعدد نشستند که بروند دیدن مدیر عامل بانک... یاد حرف رئیسمون افتادم خنده‌ام گرفت رفتم با ایشان درباره انجمن صحبت کردم ایشان هم تیری جست و گفت: نه من با این جماعت نیستم و نمی‌خواهم باشم و یک چند نفری را هم با این توضیحاتی که شما دادی می‌شناسم. گفتم فقط مواظب باشید مورد سوء استفاده نباشید آن‌ها نمی‌آیند دزدی علنی بکنند ولی یک دفعه می‌توانند بانک را زیر و رو کنند.

انجمنی‌ها یک خصلتی مثل توده ای‌ها دارند، یکجور سماجت مثلاً حزبی آقای هنجنی از این‌ها جدا شده بود در هر مسأله‌ای که در نظام رخ می‌داد، شیخ و می‌رفتیم کی ما را نگه داشته؟ کی شعله را نگه داشته؟ ... آقا نگهدار ما بوده. همین چند روز پیشتر به دوستان می‌گفتم گفتم از افتخارات ما این است که مولای ما حتی اجازه نداد کسی در این مملکت از ما دفاع کند که منتی بر ما داشته باشد که منتی بر ما داشته باشد.

با تأکید بگوییم که فلان کسک خوب دفاع کرد. چنین و چنان شد نه الحمد لله هیچ کس هم دفاع نکرد هیچ کس باید نشان بدهند که بدون اینکه کسی دیگر از شما دفاع کند ما حفظتان کردیم حفظتان کردیم با تأکید ما پس بیداریم مولای ما غافل نیست. فیلم این جلسه موجود است حلبی می‌گفت بروید این را به هنجنی بگویید که انقلابی است.

همه مسائل نظام باشد چون از انجمن بیرون رفته است. ما آن موقع خیلی دلمان پر بود اگر بخواهم فضای آنجا را در یک جمله توصیف، کنم می‌گویم فشار دائمی و خرد‌کننده در جنگی بی پایان و ناعادلانه واقعاً فشار زیادی روی ما بود چون داشتیم می‌جنگیدیم سوای جنگ بیرونی در داخل هم درگیری داشتیم، اقایان می‌خواستند تظلم خواهی کنند و بگویند انجمن مظلوم واقع شده این‌ها که دزد و بی عفت نیستند بیایید حکومت را بدهیم دست این‌ها ما تا جایی که توانستیم جلوی ورود انجمنی‌ها به مناصب حکومتی را گرفتیم مملکت این شده؛ جلویش را نمی‌گرفتیم معلوم نیست که چه می‌شد! یادم هست یک روز در همان زمان دفتر آقای فلاحیان به ما گفتند که آقاجان انجمنی‌ها نماینده‌شان را فرستاده‌اند می‌خواهند با آقای فلاحیان ملاقات کنند.

شکایت دارند یادم نیست که چه کسی بود فکر می‌کنم از عناصر مرتبط و حالا غیر تشکیلاتی انجمن بود گزارشی را محور‌بندی کرده بود با خودش آورده بود که به آقای فلاحیان بدهد به من گفتند شما بیایید با این نماینده انجمن، تنها در این جلسه شرکت کنید. رفتم و به همه صحبت‌های آن بنده خدا هم گوش کردم. حرف‌هایش را یادداشت کردم و از برگه‌هایی که همراه آورده بود هم یک کپی گرفتم دوباره به خودش برگرداندم. در جوابش گفتم: «باشد پیگیری می‌کنیم» حرف‌هایش شبیه همین‌هایی بود که اینجا نوشته‌اند که آی آقا ما را کنترل می‌کنند، اصلاً آقای وزارت به شما چه مربوط است که تعقیب و مراقبت کنید؟ .... در حالیکه ما هیچ کدام از کار‌هایمان غیرقانونی نبوده است همه اقداماتمان براساس نامه‌های رسمی تشکیلاتی بوده است که از وزارت داشتیم بعد از آن جلسه دونفره او رفت و در جلسه‌ای که میان خودشان داشتند.

چهره و شمایل من را برای بقیه تعریف می‌کرد حدود سال ۷۰ بود، گفت یه جوون حدوداً ۲۴ ۲۵ ساله بود در حالیکه سن من بیشتر بود، گفتم خدا را شکر، جوانی‌ام حفظ شده بعد که بقیه فهمیده بودند من چه کسی گفتند وای ما رفتیم پیش خودش شکایتشو کردیم!

خب البته از نظر مشخصات من طبیعی ست یک موضوع را در سیستم اطلاعاتی کشور به یک جماعتی محول کرده بودند این جماعت هم باید پاسخگو باشد عجیب نبود که مطلبی که درباره ماست را به ما بگوید و خودمان جوابگو باشیم می‌گفتند: بابا ما به هر طرف میریم به خود اینا بر می‌گرده. البته این نکته خوبی بود که بفهمند اول و آخر باید با ما کنار بیایند، کنار که نیایند باید در کناره راه بروند، کنار که آمدند می‌آیند در گود ما به آن‌ها برنامه می‌دهیم این چون ما برای شکستن این پوسته تحجر برنامه داشتیم این حصار خشک روزی باید بشکند در غیر اینصورت انجمن راه به جایی نخواهد برد.

جامعه با شتاب در حال حرکت رو به جلوست این‌ها کیلومتر‌ها از جامعه و مردم عقب هستند فقط در صورتی می‌توانند این فاصله را بردارند و تغذیه صحیح بشوند و رشد و تعالی پیدا کنند که از بند این حصار و پیله ر‌ها شوند.

برچسب
 

 منبع خبر