جهان در عصر هستهای؛ پایان رویای ضربتی در نبردها/ رمزگشایی از پشت پرده جنگهای مدرن

اقتصادنیوز: ایالات متحده و متحدانش باید برای سناریوی جنگهای فرسایشی و طولانیمدت آمادگی بیشتری داشته باشند، زیرا چنین جنگهایی میتوانند اقتصاد و جامعه را بهشدت فرسوده کنند. درگیریهای بزرگ ممکن است بهجای پیروزی سریع، به بنبستهای پرهزینه و خطرناک منجر شوند، از جمله خطر استفاده از سلاحهای هستهای. بنابراین، بازدارندگی موثر امروزی باید بر آمادهسازی برای جنگهای طولانی بهمنظور جلوگیری از وقوع آنها استوار باشد؛ هرچند همین گزاره نیز در عصر کنونی گزاره لرزان و شکنندهای است.

به گزارش اقتصادنیوز، در عملیات طوفان صحرا که در سال ۱۹۹۱ برای آزادسازی کویت از اشغال عراق اجرا شد، ایالات متحده و متحدانش در ائتلاف، قدرت عظیم زمینی، هوایی و دریایی خود را به کار گرفتند. این عملیات تنها چند هفته به طول انجامید. تفاوت میان جنگ فرسایشی و ناموفق آمریکا در ویتنام و جنگ شوروی در افغانستان، بهوضوح آشکار بود و پیروزی سریع در کویت حتی موجب شد تا این ایده که عصر جدیدی از جنگ آغاز شده جان بگیرد؛ مراد آنچه "انقلاب در امور نظامی" نامیده شد.
بر اساس این نظریه، از این پس دشمنان با سرعت و مانور شکست خواهند خورد، در حالی که اطلاعات لحظهای از طریق حسگرهای هوشمند به دست میآید و حملات فوری با استفاده از سلاحهای هوشمند صورت میگیرد.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در سه بخش بخش ترجمه کرده که بخش نخست با عنوان«از کویت تا اوکراین؛ پایان توهم پیروزی در جنگهای کوتاه/ جهان برای رویارویی طولانی مدت آماده میشود؟» ترجمه و بخش دوم هم با عنوان «پوتین و تلهای که در آن افتاد؛ چین اشتباه روسیه را تکرار میکند؟» ترجمه و منتشر شد. در ادامه بخش سوم و نهایی آمده است.
هیچ پایانی در افق نیست
در تحلیل جنگهای معاصر، تمایز میان "پیروزی" و "نبرد برای عدم شکست" از اهمیت زیادی برخوردار است، اما درک آن دشوار است. تفاوت این دو مفاهیم به دلیل این فرضیه که همیشه یک پیروز در جنگ وجود خواهد داشت، چندان شهودی نیست و به این دلیل که در هر لحظه ممکن است یک طرف در ظاهر پیروز به نظر برسد، حتی اگر واقعاً پیروز نشده باشد.
وضعیت "نبرد برای عدم شکست" با اصطلاحاتی چون بنبست و کشمکش کاملاً توصیف نمیشود؛ چرا که اینها معمولاً به معنای عدم حرکت نظامی زیاد است. هر دو طرف میتوانند "نبرد برای عدم شکست" را تجربه کنند زمانی که هیچکدام نتوانند پیروزی را بر طرف دیگر تحمیل کنند، حتی اگر گاهی یکی یا هر دو طرف قادر به بهبود موقعیتهای خود باشند. به همین دلیل است که پیشنهادها برای پایان دادن به جنگهای طولانیمدت معمولاً به صورت فراخوانهایی برای آتشبس مطرح میشود.
با این حال، مشکل آتشبسها این است که طرفین درگیر معمولاً آنها را به عنوان توقفهایی در مبارزه میبینند. این آتشبسها ممکن است تأثیر زیادی بر منازعات زیرساختی نداشته باشند و تنها به هر دو طرف فرصتی بدهد تا برای دور بعدی جنگ بازسازی شوند. آتشبس که جنگ کره را در سال 1953 به پایان رساند بیش از 70 سال است که برقرار است، اما این منازعه حل نشده باقی مانده و هر دو طرف همچنان برای جنگهای آینده آماده میشوند.
اکثر مدلهای جنگی همچنان تعامل میان دو نیروی نظامی منظم را فرض میکنند. طبق این چارچوب، پیروزی نظامی قطعی زمانی حاصل میشود که نیروهای دشمن دیگر قادر به عملکرد نباشند و چنین نتیجهای باید به پیروزی سیاسی هم منجر شود، زیرا طرف شکستخورده دیگر چارهای جز پذیرش شروط پیروز ندارد.
پس از سالها تنش و درگیریهای متناوب، یک طرف ممکن است به موقعیتی برسد که بتواند پیروزی قاطع خود را اعلام کند. یک نمونه از این، حمله آذربایجان به قرهباغ در سال 2023 است که ممکن است به جنگ سه دههای با ارمنستان پایان دهد. در عوض، حتی اگر نیروهای مسلح یک کشور هنوز عمدتاً دست نخورده باشند، فشارهایی ممکن است بر دولت آن کشور وارد آید تا راهی برای خروج از جنگ پیدا کند به دلیل هزینههای انسانی و اقتصادی تجمعی؛یا ممکن است هیچ چشماندازی برای پیروزی واقعی وجود نداشته باشد، همانطور که صربستان در جنگ خود علیه ناتو در کوزوو در سال 1999 متوجه شد.
زمانی که یکی از طرفین درگیر تغییر رژیم در داخل کشور خود را تجربه میکند، این میتواند به پایان ناگهانی دشمنیها منجر شود. اما زمانی که جنگها پایان مییابند، جنگهای طولانیمدت معمولاً میراثهای تلخ و پایدار به جای میگذارند.
پس لرزههای جنگ
درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخصی دارند. حتی در مواردی که یک توافق سیاسی، نه فقط آتشبس، میتواند برقرار شود، ممکن است یک درگیری حل نشده باقی بماند. تنظیمات سرزمینی و شاید اعطای امتیازات اقتصادی و سیاسی قابل توجهی از سوی طرف شکستخورده، ممکن است موجب ایجاد ناراحتی و تمایل به جبران در میان مردم شکستخورده شود.
یک کشور شکستخورده ممکن است همچنان مصمم به یافتن راههایی برای بازپسگیری آنچه از دست داده باشد. این موقعیت فرانسه پس از از دست دادن آلزاس-لورن به آلمان در سال 1871 پس از جنگ فرانسه-پروس بود. در جنگ فالکلند، آرژانتین مدعی بود که قصد دارد سرزمینی را که یک و نیم قرن پیش از دست داده بود، بازیابی کند.
علاوه بر این، برای پیروز، سرزمینی که به تصرف درآمده و ضمیمه شده هنوز نیاز به حکومت و نظارت دارد. اگر جمعیت نتواند تسلیم شود، آنچه که در ابتدا به عنوان یک تصرف موفق به نظر میرسید، ممکن است به وضعیتی ناپایدار تبدیل شود که در آن تروریسم و شورش شایع شود. برخلاف مدلهای استاندارد جنگ، که در آن دشمنیها معمولاً نقطه شروع و تاریخ پایان واضحی دارند، درگیریهای معاصر اغلب مرزهای نامشخص دارند. این درگیریها معمولاً مراحل مختلفی را طی میکنند که ممکن است شامل جنگ و دورههای آرامش نسبی باشد.
به عنوان مثال، درگیری ایالات متحده با عراق را در نظر بگیرید. در سال 1991، نیروهای عراقی به سرعت توسط ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده شکست خوردند، در جنگی که ظاهراً یک جنگ کوتاه و قاطع بود. اما چون ایالات متحده تصمیم گرفت که کشور را اشغال نکند، جنگ باقیمانده، صدام را در قدرت نگه داشت و سرپیچی مستمر او حسی به وجود آورد که انگار کار تمام نشده است.
در سال 2003، تحت ریاست جمهوری جورج بوش، ایالات متحده دوباره به عراق حمله کرد و پیروزی سریعی به دست آورد و این بار دیکتاتوری بعثی صدام برچیده شد. اما روند جایگزینی آن با چیزی جدید باعث خشونتهای ویرانگر میاندینی شد که گاهی به جنگ داخلی تمامعیار نزدیک میشد. برخی از آن بیثباتیها هنوز هم ادامه دارد.
از آنجایی که جنگهای داخلی و عملیاتهای ضد شورشی در میان جمعیتها و در داخل آنها صورت میگیرند، غیرنظامیان بیشترین آسیب را از این جنگها میبینند، نه تنها به دلیل درگیر شدن در خشونتهای فرقهای عمدی یا آتشبسهای متقاطع، بلکه زیرا مجبور به ترک خانههایشان میشوند. این یکی از دلایلی است که این جنگها تمایل به کشمکشهای طولانیمدت و آشوب دارند. حتی زمانی که یک قدرت مداخلهگر تصمیم میگیرد کنار بکشد، همانطور که هم اتحاد جماهیر شوروی و هم بهطور دیرتر ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان انجام دادند، به این معنا نیست که درگیری تمام شده است؛ فقط به این معناست که درگیری شکلهای جدیدی به خود میگیرد.
در سال 2001، ایالات متحده برنامهای روشن برای جنگ کوتاه مدت برای سرنگونی طالبان داشت که بهطور موفقیتآمیز و نسبتاً کارآمد با استفاده از نیروهای منظم بهعلاوه ائتلاف شمال افغان اجرا شد. اما هیچ استراتژی روشنی برای مرحله بعدی وجود نداشت. مشکلاتی که واشنگتن با آن مواجه شد ناشی از دشمنی سرسخت که با نیروهای منظم میجنگید نبود، بلکه ناشی از خشونتهای ریشهدار بود، که تهدیدها نامنظم و از داخل جامعه مدنی برخاسته بودند و هرگونه نتیجه راضیکننده به اهداف مبهمی مانند ایجاد حکومت شایسته و امنیت برای جمعیت بستگی داشت. بدون نیروهای خارجی برای حمایت از دولت، طالبان توانست بازگشته و تاریخ درگیریهای افغانستان ادامه یابد.
شکل متفاوتی از بازدارندگی
مهمترین درسی که ایالات متحده و متحدانش میتوانند از تجربههای گسترده خود در جنگهای طولانی بیاموزند این است که چنین جنگهایی را باید تا حد امکان از همان ابتدا اجتناب کرد. اگر ایالات متحده وارد یک درگیری طولانیمدت با یک قدرت بزرگ شود، ناچار خواهد بود کل اقتصاد و جامعه خود را به حالت جنگی درآورد. حتی اگر چنین جنگی در نهایت به چیزی شبیه به پیروزی ختم شود، به احتمال زیاد جمعیت کشور دچار آسیبهای جدی خواهد شد و ظرفیتهای باقیمانده دولت تحلیل خواهد رفت.
علاوه بر این، با توجه به شدت جنگهای معاصر، سرعت فرسایش نیروها و هزینههای سنگین تسلیحات مدرن، حتی سرمایهگذاری فزاینده در تولید تجهیزات و مهمات جدید ممکن است برای ادامه جنگ در بلندمدت کافی نباشد. در حداقل حالت، ایالات متحده و شرکایش باید ذخایر لازم را از پیش تهیه کنند تا بتوانند به اندازهای در جنگ دوام آورند که بسیج عمومی و گستردهتری امکانپذیر شود و البته، خطر جنگ هستهای نیز همواره وجود دارد.
در جریان یک جنگ طولانی با روسیه یا چین، ممکن است وسوسه استفاده از سلاح هستهای برای یکی از طرفها غیرقابل مقاومت شود. چنین سناریویی احتمالاً پایان ناگهانی یک جنگ متعارف را در پی خواهد داشت. با گذشت هفت دهه بحث درباره استراتژی هستهای، هنوز نظریهای معتبر برای پیروزی در یک جنگ هستهای علیه دشمنی که توان تلافی مشابه دارد ارائه نشده است. همچون استراتژیستهای جنگهای متعارف، طراحان جنگهای هستهای نیز تمرکز خود را بر اجرای سریع و دقیق حملات آغازین گذاشتهاند، با هدف از بین بردن توان تلافی دشمن و نابود کردن رهبری آن یا دستکم ایجاد ترس و سردرگمی بهمنظور فلج کردن تصمیمگیری.
با این حال، همه این نظریهها غیرقابل اطمینان و فرضی به نظر میرسند، زیرا هرگونه حمله پیشدستانه با خطر پاسخ فوری دشمن و باقیماندن سیستمهایی برای ضربه دوم روبهرو است. خوشبختانه تاکنون هیچیک از این نظریهها در عمل آزمایش نشدهاند. یک جنگ هستهای که منجر به پیروزی فوری نشود و به تبادل بیشتر بمبهای اتمی بینجامد، هرچند ممکن است طولانی نشود، بیتردید فاجعهبار خواهد بود. به همین دلیل است که این وضعیت بهدرستی «نابودی تضمینشده متقابل» نامیده شده است.
شایسته است به یاد آوریم که یکی از دلایلی که نهاد دفاعی ایالات متحده در آغاز قرن بیستم چنین مشتاقانه از عصر هستهای استقبال کرد، این بود که سلاح هستهای جایگزینی برای جنگهای ویرانگر جهانی آن دوران به شمار میرفت. استراتژیستها از همان ابتدا میدانستند که درگیریهای تمامعیار میان قدرتهای بزرگ میتواند بسیار طولانی، خونین و پرهزینه باشد. اما درست همانند بازدارندگی هستهای، قدرتهای بزرگ امروز نیز ممکن است ناچار شوند آشکارا برای جنگهای متعارف طولانیمدت آماده شوند؛ حتی اگر تنها برای جلوگیری از وقوع چنین جنگهایی باشد.
و همانطور که جنگ اوکراین بهطرز دردناکی نشان داد، قدرتهای بزرگ ممکن است حتی زمانی که مستقیماً درگیر جنگ نیستند، در جنگهای طولانی گرفتار شوند. ایالات متحده و متحدانش باید ظرفیتهای صنایع دفاعی خود را تقویت کرده و ذخایر لازم را برای مواجهه با چنین موقعیتهایی در آینده فراهم کنند. با این حال، چالش مفهومی چنین آمادگی با چالشهایی که برای تقابل مستقیم با ابرقدرتها باید مدنظر قرار گیرد، متفاوت است.
هرچند این چشمانداز ناخوشایند به نظر میرسد، اما برنامهریزان نظامی باید درباره مدیریت جنگی که احتمال طولانیشدن دارد، همانگونه بیندیشند که درباره مدیریت تنشهای هستهای اندیشیدهاند. با آمادگی برای یک جنگ طولانی و کاهش اعتماد هر متجاوز احتمالی به توانایی خود در پیروزی سریع، استراتژیستهای دفاعی میتوانند نوعی بازدارندگی متفاوت ایجاد کنند؛ آنها به دشمنان هشدار میدهند که حتی اگر پیروزی ممکن باشد، هزینههای نظامی، اقتصادی و اجتماعی آن بهقدری بالا خواهد بود که بهسختی قابل تحمل است.
آغاز و پایان جنگها با تصمیمات سیاسی رقم میخورد. تصمیم سیاسی برای آغاز جنگ معمولاً با این فرض انجام میشود که جنگی کوتاه در پیش است؛ اما تصمیم برای پایان دادن به جنگ اغلب زمانی اتخاذ میشود که هزینهها و پیامدهای غیرقابل اجتناب یک جنگ طولانی آشکار شده باشد. برای هر قدرت نظامی، چشمانداز درگیریهای فرسایشی یا پایانناپذیر همراه با بیثباتی شدید اقتصادی و سیاسی، دلیل خوبی برای تردید در آغاز جنگی بزرگ و جستجوی راهحلهای جایگزین برای دستیابی به اهداف است.
اما این امر همچنین به معنای آن است که در صورت اجتنابناپذیر بودن جنگ، اهداف نظامی و سیاسی باید واقعبینانه، قابل دستیابی و متناسب با ظرفیتهای موجود نظامی تعیین شوند. یکی از جذابترین وعدههای قدرت نظامی این است که میتواند مناقشهها را سریع و قاطع به پایان برساند؛ اما در عمل، این وعده بهندرت محقق میشود.





مطالب مرتبط
- ۴ مصدوم بر اثر تصادف سواری پژو با پراید در محور دهلران-اندیمشک
- ارائه توانمندیهای زنجیره ارزش مازندران در اکسپو ۲۰۲۵
- قیمت گوشت مرغ امروز ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ / سینه مرغ کیلویی چند؟
- ترافیک سنگین در کندوان و هراز؛ جاده چالوس یکطرفه می شود
- ترامپ: روسیه آماده [توقف جنگ] است و ما باید با زلنسکی به توافق برسیم، ولی تاکنون این کار دشوار بوده / شاید به زودی با پوتین دیدار کنم / هر هفته، روسها و اوکراینیها ۵ هزار سرباز را از دست میدهند؛ این وضعیت تأسفبار است
- هشت دلیل علمی برای ترک خیلی فوری الکل
- چلنگر: از مذاکره پرسپولیس با اسکوچیچ بیخبر هستم
- فیلم| عزاداری شهادت امام جعفر صادق (ع) در یزد