داستان کودکانه شکارچی و طوقی

داستان کوتاه و جذاب شکارچی و طوقی با پایان آموزنده برای کودکان.

قصه کوتاه شکارچی و طوقی برای کودکان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک دشت بزرگی بود که خیلی زیبا بود و پر بود از گل و درختهای خوشگل . یکی روز که هوا خیلی خوب و آفتابی بود ، یک شکارچی که اونجا زندگی میکرد با خودش فکر کرد که امروز پرنده ها توی هوا پرواز می کنند . بهترین موقع است که من چند تا از این پرنده ها رو بگیرم و ببرم بفروشم .
پا شد و یک تور بزرگی داشت و برداشت و رفت توی دشت . کنار یک درخت که رسید تور رو به شاخه های درخت طوری بست که اگه کوچکترین تکونی بخوره تور بیافته روی زمین . یک ذره دونه که با خودش آورده بود زیر تور ریخت و با خودش گفت وقتی پرنده ها میخوان بیان این دونه ها را بخورند یک دو تا شون میخوره به توره و تور میافته رو سرشون و بعد من خیلی راحت اونها رو می گیرم و …
خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین .
دانلود داستان صوتی کودکانه شکارچی و طوقی





مطالب مرتبط
- علت از کار افتادن ساعت و ضبط ماشین
- دعوای پرسپولیس و سپاهان در لیگ بیست و چهارم ادامه دارد! / جنگی جدید در راه است!
- همکاری هلیا امامی با معروفترین برند دنیا/ هلیا امامی وارد دنیای مدلینگ شد
- راز پشت پرده کاهش تحریمهای آمریکا در سوریه | پیشنهادهای جذاب جولانی برای ترامپ
- اسطوره فوتبال زنان بیخیال بازنشستگی شد!
- ادعای صهیونیستها درباره ترور "محمد سنوار"
- تیم فصل آینده مهدی ترابی مشخص شد
- دیدن فرشته در خواب چه تعبیری دارد؟ / تعبیر خواب فرشته + فیلم