قصه کوتاه کودکانه روباه قرمز

قصه کوتاه کودکانه روباه قرمز

 روزی روباه قرمزی در مزرعه با مرغ و خروس ها روبرو می شود و ماجرایی جذاب رقم می خورد.

داستان کودکانه کوتاه روباه قرمز

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود روباه قرمزی نزدیک یک مزرعه زندگی میکرد . یک روز روباه قرمز راه افتاد توی مزرعه و سوراخی دید .

توی سوراخ سرک کشید که یکمرتبه چند تا مرغ و خروس رو اونجا دید که دارند سر و صدا می کنند . روباه پرید رو مرغ و خروس ها ، همینکه خواست اونها رو بگیره و بخوره زن کشاورز از سر و صدای مرغ و خروسها فهمید که اتفاقی افتاده .

فوری بطرف مرغدونی دوید و روباه را دنبال کرد .. روباه به بیرون دوید و موقع فرار خروسی را قاپ زد و با خودش برد.

وقتی به گوشه خلوتی رسید نشست تا خروس رو بخوره... خروس تصمیم گرفت کلکی بزنه و از دست روباه فرار بکنه. برای همین به روباه گفت من همیشه فکر می کردم روباه ها خیلی زرنگند اما نمیدونم چرا همه میگند تو روباه احمقی هستی.

روباه قرمز از این حرف خیلی عصبانی شد و نتونست چیزی نگه ... همینکه دهانش را باز کرد خروس از دستش فرار کرد و پرید روی درخت و شروع کرد به قوقولی قوقولی کردن.

Cartoon red fox escape

روباه قرمز که دید الان همه جمع میشند و به خدمتش میرسند خروس را رها کرد و پا به فرار گذاشت. قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه اش نرسید.

separator line

دانلود قصۀ صوتی روباه قرمز


separator line

 

 منبع خبر