داستان کودکانه قُمری و هیزم شکن فقیر + دانلود قصۀ صوتی

داستان کودکانه کوتاه و جذاب درباره هیزم شکن فقیر و قمری های زیبا که در جنگل اتفاق می افتد.

قصۀ قُمری و هیزم شکن فقیر
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود . روزی روزگاری هیزم شکن فقیری بود . هیزم شکن و زنش توی یک کلبه خیلی کوچک زندگی می کردند.
روزی از روزها هیزم شکن تبر ، تیر و کمانش رو برداشت و بطرف جنگل رفت . تا ظهر کار کرد ، کم کم خسته و گرسنه شد . روی تنه درخت نشست تا کمی خستگی در کنه.
ناگهان از بالای سرش صدایی شنید سرش رو بلند کرد که یکهو از لابلای برگ های درختها یک دسته قمری رو دید که داشتند پرواز می کردند ...
خب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام داستان قُمری و هیزم شکن فقیر چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.
دانلود قصۀ صوتی قُمری و هیزم شکن فقیر
مطالب مرتبط
- غیرت اصفهانیها برای قربانیان بندر شهید رجایی
- بازگشت درگیریها به جنوب دمشق
- تاج دوستان جدیدش را شناخت (عکس)
- دختران سرزمینم؛ دلیر، لطیف، آیندهساز
- استقبال بازیکنان نامدار پرسپولیس از جدایی ستاره شاکی؛ خوش اومدی!
- انصارالله یمن : حملات آمریکا تأثیری بر عملیات ما در دریای سرخ نداشته است
- سقوط جنگنده اف-۱۸ از ناو آمریکایی در دریای سرخ / یک ملوان زخمی شد
- تراکتور هم قهرمان زودهنگام می شود؟/ ناکامی اسکوچیچ در شکستن رکورد یحیی و فرهاد