داستان کودکانه جک و لوبیای سحرآمیز

قصه تصویری کوتاه و جذاب جک و لوبیای سحرآمیز برای کودکان، داستانی از فقر، امید و معجزه.

داستان کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز تصویری
روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود. در دورترین نقطه ی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار داشت. و در کلبه یک زن بیوه با تنها پسرش زندگی میکرد.
اون ها بسیار فقیر بودن. لباس هاشون خیلی کهنه بود و کفش هاشون همگی پاره بودن. این مادر و پسر از دار دنیا فقط یک گاو قهوه ای رنگ داشتن!
جک هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد. گاوشان رو می دوشید و شیر رو در یک بطری بزرگ می ریخت. سپس بطری شیر را دوان دوان به مغازه ی روستا می برد و میفروخت. درسته که شیر فقط چند سکه ارزش داشت، ولی جک با گرفتن اون سکه ها خوشحال میشد.
جک سکه ها رو به کشاورز میداد و در عوض چند سیب زمینی بزرگ میگرفت و به خانه برمیگشت. جک این کار رو هر روز انجام می داد. شیر گاو برای گذران زندگی جک و مادرش کافی بود.
سال بعد، زمستان خیلی سختی از راه رسید. بادها محکم میوزیدن و برف و بوران کل روستا رو گرفته بود. سرما به حدی بود که هیچکس تا اون لحظه مثلش رو ندیده بود. این سرما باعث شد تا بهار بعد هیچ علف و گیاهی از زمین در نیاد و رشد نکنه!! گاو که بدون علف، غذایی برای خوردن نداشت، ضعیف شد و دیگه شیر نداد. جک فریاد زد: مادر! امروز حتی یه قطره شیر هم نمیتونم از گاومون بدوشم!!
مطالب مرتبط
- جدیدترین عکس از فرهاد مجیدی و پسرش در امارات
- واکنش حسن روحانی به حادثه بندرعباس
- وزیر جهاد کشاورزی: ارتقای همکاریها اولویت ایران و قرقیزستان است/ توافق برای تولید ماهی
- استاندار هرمزگان: ۲۲ نفر در حادثه بندر شهید رجایی مفقود شده اند
- یادواره شهیدان روحانی و فرهنگی شهرستان زهک برگزار شد
- ادعای آکسیوس درباره مذاکرات جدید ایران و آمریکا
- ۴۷ درصد دانشآموزان همدانی در هنرستان تحصیل میکنند
- فوری؛ اولین یافتهها و نتایج در مورد حادثه بندر عباس؛ قصور محرز شد | کمیته بررسی اطلاعیه داد