قصه یک درخت کریسمس برای موشها

قصه یک درخت کریسمس برای موشها

 داستان کودکانه یک درخت کریسمس برای موشها توی یک مزرعه بزرگ بیرون از شهر، یک خانواده موشی زندگی می کردند.. زمستان بود و هر روز برف می بارید و همه مزرعه رو سفید پوش کرده بود. بچه موشها که عاشق برف...

داستان کودکانه یک درخت کریسمس برای موشها

توی یک مزرعه بزرگ بیرون از شهر، یک خانواده موشی زندگی می کردند.. زمستان بود و هر روز برف می بارید و همه مزرعه رو سفید پوش کرده بود. بچه موشها که عاشق برف بازی بودند هر روز از خونه شون که داخل اصطبل بود بیرون می اومدند مشغول برف بازی می شدند..

یک روز صبح که بچه موش ها مشغول بازی توی مزرعه بودند مرد مزرعه دار به همراه پسرش به میان درختها اومدند و یک درخت کاج بزرگ رو کندند و به خونه شون بردند. یکی از بچه موش ها گفت:” فکر کنم اونها می خوان درخت کریسمس درست کنند..”

قصه بچگانه

بچه موشها رو کردند به مامان موشه و گفتند:” مامان.. میشه ما هم درخت کریسمس داشته باشیم؟” مامان موشه سرش رو تکون داد و گفت:” موش ها که درخت کریسمس ندارند! آخه ما خیلی کوچولوییم..”

چند روزی گذشت. روز به روز هوا سردتر میشد و برف خیلی زیادی روی زمین نشسته بود. بچه موش ها دیگه به راحتی نمی تونستند بیرون برن و بازی کنند.. اونها مجبور بودند توی خونه بمونند و بیرون رو تماشا کنند. بچه موش ها حوصله شون سر رفته بود و کسل و بی حوصله شده بودند..

اونها دوباره یاد درخت کریسمس افتادند و به مامان موشه گفتند:” مامان خواهش می کنیم.. ما دوست داریم یک درخت کریسمس داشته باشیم تا تزیینش کنیم و با دیدنش لذت ببریم ..”

مامان موشه یه کم فکر کرد و بالاخره راضی شد و گفت:” باشه .. وایسید ببینم چی می تونم پیدا کنم..” بعد از خونه بیرون رفت و از بین برفها رد شد و به طرف جنگل رفت.. اون همه جا رو نگاه می کرد تا یک درخت کوچولوی مناسب پیدا کنه ..

اما هیچ چیز به درد بخوری پیدا نکرد و تنها چیزی که پیدا کردچند تا شاخه خشک و یک برگ یخ زده بود.. که هیچ کدوم از اونها شبیه درخت کریسمس نبودند.. مامان موشی بالاخره بعد از کلی گشتن یک بوته کوچیک پیدا کرد که روی شاخه هاش توت های قرمز بود و تصمیم گرفت همون رو برای بچه موش ها ببره ..

مامان موشی بوته توت رو کند و با خودش به خونه برد و گفت:” بیایید بچه ها.. اینم یک درخت کریسمس که مال خود خودمونه ..” بچه موش ها که خیلی خوشحال به نظر نمی رسیدند با بی میلی به شاخه های خشک توت نگاه کردند و گفتند:” اما این اصلا شبیه درخت کریسمس واقعی نیست!”

درست همون موقع که مامان موشی نمیدونست چیکار باید بکنه و راهی به ذهنش نمیرسید اتفاق جالبی افتاد.. مرد مزرعه دار که اون درخت کاج بزرگ رو کنده بود و می خواست به خونه اش ببره هرچقدر که تلاش کرد درخت از در خونش رد نشد.

درخت زیادی بزرگ بود و مرد مزرعه دار مجبور شد که یه کم از درخت رو ببره و کوتاهترش کنه.. بعد هم تیکه اضافی درخت رو توی برفها انداخت.. روباه که از اونجا رد می شد تکه درخت کاج رو روی زمین دید و با خوشحالی گفت:” آخ جون.. این تکه درخت به درد لونه ام می خوره ! اینجوری لونه ام حسابی گرم و نرم میشه”

بعد هم کاج رو برداشت و به طرف خونه اش راه افتاد. وقتی روباه به لونه اش رسید سعی کرد تکه درخت کاج رو به داخل لونه اش ببره اما اون تکه کاج زیادی بزرگ بود و توی لونه اش جا نمی شد برای همین یک تیکه از درخت رو کند و لای برفها انداخت و بقیه اش رو به داخل برد..

همون مووقع خرگوش که از اونجا رد می شد تکه درخت کاج رو روی برفها دید و گفت:” این تکه درخت به درد لونه ام می خوره می تونم زیر این پناه بگیرم و در امان باشم ..” بعد هم شاخه کاج رو برداشت و به طرف لونه اش رفت..

اما وقتی به لونه اش رسید دید که شاخه کاج خیلی بزرگه و اون به همه اش احتیاج نداره .. برای همین یک تیکه ازش رو کند و به داخل لونه اش برد و بقیه اش رو توی برفها رها کرد..

پرنده که از اونجا پرواز می کرد شاخه سبز درخت کاج رو روی برفها دید. بعد روی زمین پرید و شاخه کاج رو برداشت و گفت:” این دقیقا همون چیزیه که برای آشیونه ام لازم دارم ..” بعد هم اونو به نوکش گرفت و به طرف لونه اش پرواز کرد..

لونه گنجشک درست بالای اصطبل مزرعه بود. جایی که خانواده موشی اونجا زندگی می کردند. پرنده شاخه کاج رو خرد کرد و توی لونه اش گذاشت. اما اون شاخه خیلی بزرگ بود و پرنده به همه اون احتیاج نداشت. برای همین شاخه اضافه کاج رو روی برفها انداخت..

داستان کودک

مامان موشه از اینکه نتونسته بود درخت کریسمس قشنگی برای بچه موشها پیدا کنه غمگین بود و به بیرون خیره شده بود که یکدفعه چشمش به شاخه کوچیک کاجی افتاد که پرنده روی برفها انداخته بود!

چشمهای مامان موشی از خوشحالی برق زد و شاخه کاج رو برداشت و گفت:” وااای خدای من.. این دقیقا همون چیزیه که ما می خواستیم..” بعد شاخه کاج رو به خونه برد و به بچه موش ها گفت:” ببینید چی پیدا کردم! یک درخت کاج کریسمس واقعی!” بچه موش ها از خوشحالی جیغ زدند و پریدند شاخه کاج رو از مامان موشی گرفتند و مشغول تزیین کردن اون شدند.. اونها با هر چیزی که داشتند درخت کریسمس کوچولوشون رو تزیین کردند و در نهایت یک درخت کریسمس کوچولوی زیبا داشتند..

اون شب وقتی مامان موشه و بچه موش ها توی مزرعه گشت میزدند با دیدن درخت کریسمس مرد مزرعه دار گفتند:” درخت کریسمس کوچولوی ما درست به قشنگی این درخت بزرگ کریسمسه.. ما خیلی خوشحالیم که امسال یک درخت کریسمس واقعی داریم..”

separator line

 

 منبع خبر

از بین اخبار