داستان تصویری کرم خاکی و مرد کشاورز برای کودکان

داستان تصویری کرم خاکی و مرد کشاورز برای کودکان

 قصه ای زیبا از همکاری پنهان یک کرم خاکی و یک کشاورز پیر که مزرعه ای سرسبز را می سازند.

قصه بچگانه کرم و مرد مزرعه دار تصویری

بیرون از شهر در کنار رودخانه پر آب و خروشان یک مزرعه بزرگ و سرسبز بود. صاحب مزرعه یک کشاورز پیر و مهربون بود.
مزرعه کشاورز زیبا و سرسبز بود و پر از ردیف های منظم سبزیجات .. کشاورز هر روز از صبح تا غروب توی مزرعه کار می کرد. علف های هرز رو می کند، سبزیجات رو آبیاری می کرد، به گیاهانی که بیمار بودند و آفت خورده بودند رسیدگی می کرد و سم پاشی می کرد.

داستان کودک

همه همسایه ها با دیدن مزرعه سرسبز و حاصلخیز کشاورز ازش تعریف می کردند و می گفتند که این بهترین مزرعه اون منطقه است. همه اونها دوست داشتند که از محصولات تازه و خوشمزه مزرعه استفاده کنند.

قصه کودک

درست در زیر سبزیجات و زیر خاک ها یک کرم خاکی زندگی می کرد. اون هم مثل مرد کشاورز عاشق اون مزرعه بود و دوست داشت که توی مزرعه کار کنه !
کرم همیشه روزها خواب بود ولی با اومدن شب اون بیدار میشد و کارش رو شروع می کرد. اون در زیر گیاهان تونل می زد و با حرکتهایی که زیر خاک می کرد خاک رو نرم می کرد تا ریشه گیاهان به راحتی رشد کنند، علف های هرزی که پیدا می کرد رو می جوید و خاک رو برای رشد سبزیجات حاصلخیزتر می کرد.

داستان کوتاه

دوستهای کرم کوچولو همیشه بهش می گفتند این مزرعه به خاطر کارها و زحمتهای تو هست که انقدر سرسبز و زیبا شده .. کرم هم به خودش افتخار می کرد و از کار توی مزرعه لذت می برد.

قصه کوتاه

یک روز صبح که کرم خوابش نبرده بود و به روی خاک اومده بود، برای اولین بار چشمش به مرد کشاورز افتاد.. کشاورز در حال کار توی مزرعه بود. اون سبزیجات رسیده رو می چید و بذر گیاهان جدید رو توی خاک می کاشت. کرم با تعجب به کشاورز خیره شده بود. کرم به فکر فرو رفت و با خودش گفت: “پس فقط من نبودم که توی این مزرعه کار می کردم ! یک نفر دیگه هم هست که اینجا کار می کنه و مراقب مزرعه است..”

داستان تصویری

بعد با ناراحتی آهی کشید و گفت:” مثل اینکه اون خیلی بیشتر از من کار می کنه و کارهای مهمتری رو انجام میده … پس این مزرعه بدون من هم حالش خوبه ” کرم غمگین و ناراحت به خونه اش برگشت.

قصه تصویری

اون شب دیگه کرم توی باغ کار نکرد . اون با ناراحتی روی یک گوجه فرنگی خزید و به نور ماه خیره شد و درست قبل از طلوع خورشید خوابش برد.

داستان کودکانه

صبح زود مرد کشاورز مثل همیشه به داخل مزرعه اومد تا محصولات رسیده رو بچینه ..

قصه کودکانه

پیرمرد دونه دونه گوجه فرنگی های رسیده رو از بوته جدا می کرد که ناگهان چشمش به کرم افتاد. اون آهسته گوجه فرنگی رو برداشت و به کرم خاکی خیره شد.

داستان آموزنده

کرم وقتی مرد کشاورز رو دید گفت :” شما مرد کشاورز هستید که هر روز به مزرعه رسیدگی می کنید؟ من هم قبلا توی مزرعه کار می کردم ..”

قصه آموزنده

کشاورز لبخندی زد و گفت:” اوووه ! پس تو کسی هستی که به من کمک می کردی!!” کرم سرش رو پایین انداخت و گفت:” من که کار مهمی نمی کردم ، شما همه کارها رو انجام میدادید.. بذر می کارید، به سبزیجات آب میدید و ..”
کشاورز با مهربونی گفت:” ولی مطمینم که اگر تو نبودی محصولات مزرعه انقدر خوب رشد نمی کردند! تو به رشد ریشه ها کمک می کنی و گیاهان رو از علفهای هرز و آفت ها سالم نگه می داری.. کاری که تو توی مزرعه می کنی خیلی مهمه..”

داستان شب کودک

مرد کشاورز و کرم تمام صبح رو در مورد مزرعه با هم صحبت کردند. اونها در مورد بهترین زمان کاشت لوبیا و سبزیجات مختلف با هم حرف زدند. کرم از سبزیجات مورد علاقش گفت و مرد کشاورز هم از محصولات جدیدی که دوست داره توی باغ بکاره ..
وقتی که صحبت هاشون تموم شد، مرد کشاورز کرم رو به آرومی روی زمین گذاشت و گفت:” از آشنایی باهات خوشحال شدم ، تو دیگه همکار کوچولوی من هستی!” کرم گفت:” راستی یادم رفت بگم مزرعه شما زیباترین مزرعه دنیاست..”

قضه شب

کشاورز لبخند زد و گفت:” منظورت مزرعه ماست دیگه ؟! ” کرم حالا دیگه غمگین نبود و احساس می کرد که وجودش برای مزرعه مفیده .. اون حالا باید استراحت می کرد چون با اومدن شب کلی کار داشت که باید انجام میداد..

داستان کودک کوتاه

separator line

 

 منبع خبر