قصه کودکانه خاطره انگیز و لذت بخش شنگول و منگول (قسمت اول)

قصه کودکانه خاطره انگیز و لذت بخش شنگول و منگول (قسمت اول)

 خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می کند.

داستان شیرین شنگول و منگول برای کودکان

سلام بچه های عزیزم. امشب میخوام یکی از معروفترین قصه های کودکانه رو براتون تعریف کنم؛ قصه شنگول و منگول، قصه ای آموزنده است که نسل به نسل از پدر و مادر ها منتقل شده و هنوز هم جذابیت و پندهای زیادی رو به بچه ها یاد میده!

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود.

روزی روزگاری بزی در یک خانه ی کوچک و قشنگ ، در جنگلی زیبا با سه بزغاله ی کوچولو و قشنگش به نام های شنگول و منگول و حبه ی انگور ، زندگی می کرد.

قصه بچگانه

یک روز که مامان بزی میخواست به صحرا بره تا چرا کنه و سر راهش برای بچه ها سبزیجات و علف های تازه بیاره ، بچه ها رو صدا کرد و گفت :" شنگول ، منگول ، حبه ی انگور، بیاین کارتون دارم ، بچه های عزیزم من به صحرا میرم تا برای شما خوراکی های خوشمزه تهیه کنم ، وقتی که من نیستم مواظب خودتون باشین و عین همین چیزی که به شما می گم رو انجام بدین، حواستون باشه هرکسی که در زد ، در رو به روش باز نکنین، به خاطر اینکه تازگی ها در این نزدیکی گرگی خونه ساخته و بدش نمیادکه شما ها رو بخوره ، اون خیلی حیله گره ، ممکنه قیافه ش رو تغییر بده و بیاد اینجا ، ولی بچه های من اونو خیلی راحت میشه شناخت ، چون اون صدای کلفت و خشنی داره و دست های سیاه و زشتی هم داره"

داستان کوتاه

مامان بزی اینارو به بچه هاش گفت و ازشون خداحافظی کرد و به سوی دشت به راه افتاد.

در ادامه قصه صوتی شنگول و منگول، همین که بزی روی تپه ها رسید یک صورت زشت و ترسناک پشت درخت ظاهر شد، بله بچه ها اون همون گرگی بود که مامان بزی به بزغاله هاش گفته بود.

اقا گرگه در حالی که زبان و لبهاش رو می لیسید به خودش می گفت من امشب گرسنه نمی خوابم و مرتب در حال کشیدن نقشه برای خوردن شنگول و منگول و حبه ی انگور بود که توی خونه تنها بودن.

قصه تصویری

طولی نکشید که آقا گرگه خودش رو به خونه ی بزغاله ها رسوند و شروع به در زدن کرد.

بزغاله ها پرسیدن :" کیه؟"

گرگ گفت :" بچه های عزیز در رو باز کنین من مامان شما هستم"

قصه آموزنده

ولی شنگول و منگول و حبه ی انگور که صدای گرگ رو شناخته بودن ، فهمیدن که مامانشون نیست و گرگه داره گولشون می زنه ، به خاطر همین گفتن:" از اینجا برو تو مادر ما نیستی ما در رو روی تو باز نمیکنیم ، مامان ما صدای لطیف و شیرینی داره ولی صدای تو کلفته ، تو گرگ حیله گر و بدجنسی هستی ، از دست های پشم آلو و سیاهت پیداست."

آقا گرگه به شهر رفت و مقداری شیرینی خرید تا با خوردن اونا صداش رو شیرین کنه ،بعد از اونجا پیش نونوا رفت و مقداری خمیر ازش گرفت ، بعد از اونجا هم پیش آسیابان رفت و مقداری ازش آرد گرفت ، گرگ بدجنس اول خمیر رو به دستش مالید بعد آرد رو روی خمیر ها پاشید ، ولی بچه ها اینو هم بدونین که آسیابان اول نمی خواست به گرگه آرد بده چون از آقا گرگه خاطره ی خوبی نداشت.

داستان آموزنده

خلاصه، در ادامه ی قصه شنگول و منگول، آقا گرگه با پنجه های سفید در حالیکه شیرینی می خورد به خونه ی بزغاله ها برگشت و با صدای بلند داد زد :"بچه ها منم منم مادرتون ، من برگشتم به خونمون، به پنجه ی قشنگ و نرمم نگاه کنین " گرگ اینو گفت و پنجه ش رو دم پنجره گرفت تا شنگول و منگول و حبه ی انگور اونو ببینن.

داستان کوتاه

بچه ها که این دفعه خیال کرده بودن واقعا مامانشون به خونه برگشته و برای اونا خوراکی های خوشمزه اورده ، با شادی و خوشحالی در رو باز کردن ،ولی در همون موقع گرگ زشت و بدجنس در حالیکه چشمهاش از گرسنگی میدرخشید وارد خونه شد.

separator line


 برچسب
 

 منبع خبر