به گزارش رکنا، سید حسام هاشمی از فرماندهان پیشکسوت ارتش روایت میکند: در اواسط مردادماه سال ۵۷ یک روز، افسر نگهبان توپخانه لشکری بودم صبح روز شنبه بود از طرف لشکر ابلاغ شد که امروز صبحگاه عمومی در توپخانه لشکری برگزار میشود به این ترتیب که همه یگانهای لشکر در صبحگاه توپخانه جمع میشوند و فرمانده لشکر هم حضور پیدا میکند و صبحگاه توسط افسر سرنگهبان لشکر انجام میشود.
فرمانده آن زمان سرلشکر شهیر مطلق بود. چند دقیقه قبل از شروع صبحگاه وارد میدان شد و طبق معمول مراسم خبردار اجرا شد. ایشان در جایگاه قرار گرفت و پس از اجری مراسم صبحگاهی شروع به صحبت کرد. فکر میکنم، آن ایام مصادف با ماه مبارک رمضان بود موضوع صحبت، ایشان پیرامون آموزش درس فارسی به سربازان بیسواد بود سپس آیاتی را از کلام الله مجید از سوره علق خواند و تفسیری هم به این معنی که به پیامبر گرامی اسلام و اولین جملهای که از طرف خداوند به ایشان وحی شد همین خواندن بود بیان کرد.
من چون افسر نگهبان توپخانه بودم در صبحگاه حضور نداشتم، ولی در جلو ستاد توپخانه که خیلی نزدیک به محل رژه صبحگاهی بود، حضور داشته و به دقت صحنه میدان را تماشا میکردم. بعد از سخنرانی فرمانده لشکر، رژه شروع شد و تعدادی از یگانها از جلو جایگاه گذشتند تا نوبت به گردان تانک رسید. فرمانده گردان و ستاد و یک گروهان از جلو جایگاه رسید و رد شدند. نوبت به گروهان بعدی که رسید دیدم بعد از رد شدن فرمانده گروهان و معاونش، یکی از افسران وظیفه از سه نفر وظیفهای که به عنوان فرمانده دسته بعد از معاون گروهان رژه میرفتند از صف خارج شده و با کلتی که به کمر بسته بود شروع به تیراندازی به سمت جایگاه، یعنی فرمانده لشکر کرد.
تعداد ۵ تیر شلیک شد که سه تای آن به فرمانده لشکر اصابت کرد. این ستوان وظیفه با تیراندازی به این طرف و آن طرف به سمت پاسدارخانه در حال فرار بود. اوضاع رژه و یگانها بر هم خورد و تعدادی هم برای دستگیری وی از همان گروهان ایشان را تعقیب کردند که دقیقاً در جلو پاسدارخانه ما یعنی درب ورودی داخل پادگان، یک نفر او را گرفت و به زمین زد.
در این هنگام که من هم در حال تعقیب وی بودم، دیدم که یکی از درجهداران در حال کوبیدن قنداق تفنگش به سرستوان فراری است. من با دستم جلو آن درجهدار را گرفتم و به او گفتم داری چه کار میکنی؟ زنده او ارزش دارد اگر او را بکشی خودت گیر میافتی و شریک مجرم خواهی شد. پس از چندی عناصر ضد اطلاعات سر رسیدند و او را دست بسته سوار خودرو جیپ کردند و از صحنه خارج شدند.
این مطالب را که بیان میکنم اطلاعاتی است که بعدها مشخص شد. آن ستوان وظیفه امروز زنده است. ایشان جناب آقای دکتر حافظی هستند که هم اکنون استاد و مدرس دانشگاه است. ایشان از فارغ التحصیلان دانشگاه تبریز و از دانشجویان مبارز و انقلابی بود و قصدش این بود که این ترور را آن روز در صبحگاه عمومی لشکر که فاصله چندانی با خیابان مجاور پادگان نداشت انجام دهد منتها از شانس بدش صبح همان روز دستور عوض شد و صبحگاه در توپخانه لشکر که در قسمت غرب پادگان لشکر بود انجام شد.ایشان چون تصمیمش را برای ترور گرفته بود بدون در نظر گرفتن راه فرار برای خود کارش را انجام داد.
اما بشنوید از سرلشکر شهیر مطلق، ایشان تا اندازهای مذهبی بود و میگفتند اهل نماز و قرآن است. نمونهاش هم سخنرانی در مراسم صبحگاه روز ترور ولی افسری بسیار خشک و سختگیر بود. گلولههایی که به ایشان اصابت کرده بود به جای حساس حیاتی نخورده بود، اما چند ماهی در بیمارستان بستری شد و از فرماندهی لشکر تغییر و به جای ایشان سرلشکر نظری به فرماندهی لشکر منصوب شد.
بعدها، شنیدم جریان انقلاب که پیش میرفت، بعد از رفتن شاه، سرلشکر شهیر مطلق ضاربش را بخشید و فکر میکنم بعد از پیروزی انقلاب آقای حافظی هم از زندان آزاد شد. تعبیر و تفسیر من در آن روزها این بود که خدا میخواست سرلشکر شهیر مطلق که مذهبی بود و از طرفی هم خیلی شاه دوست و سختگیر بود، در حکومت نظامی حضور نداشته باشد و دستش به خون مردم بیگناه آلوده نشود. با این ترور نافرجام، عافیت به خیر شد.
از طرفی هم سرلشکر نظری که جایگزین ایشان شده بود فردی آرام و مذهبی بود. بعدها رانندهاش تعریف میکرد همسر سرلشکر نظری خانمی محجبه و متدین بود و هر روز شوهرش را از زیر قرآن رد میکرد و به قرآن قسمش میداد که در حکومت نظامی به مردم سخت نگیرد. سرلشکر نظری در همان اوایل حکومت نظامی ارتباط خوبی با روحانیون مبارز مشهد پیدا کرده بود و این رابطه با گزارش ضد اطلاعات به مرکز موجب تغییر سرلشکر نظری و روی کار آمدن سرلشکر میرهادی به فرماندهی لشکر شد. وی با سخت گیریها و تعدادی تلفات از مردم در کمتر از سه ماه تغییر و به جای وی سرلشکر یزدجردی به فرماندهی لشکر منصوب شد.
منبع: ایسنا
- صدور حکم اعدام برای عامل قتل نیان دختر ۷ ساله بوکانی
- مشاهده خبر