سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

 سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

  تمام اجزای ماشین به آن هیبت و بزرگی، قطعه قطعه شده و بزرگ‌ترینش قد یک کف دست می‌شد. تا این‌حد اثر تخریبی داشت. ماشین به صدوپنجاه‌متری حاج‌قاسم رسیده بود و شاید ده یا پانزده ثانیه دیگر به ما می‌رسید و بعد هم انفجار.

سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، یکی از کتاب‌هایی که پس از شهادت حاج‌قاسم سلیمانی درباره این‌شخصیت منتشر شد، «متولد مارس» با عنوان فرعی «جستاری در خاطرات دوستان و همرزمان حاج‌قاسم سلیمانی» بود که به اهتمام علی اکبری مزدآبادی توسط انتشارات یازهرا به چاپ رسید.

کتاب مورد اشاره دربرگیرنده خاطرات چهره‌های مختلف نظامی و سیاسی کشور و همچنین دوستان و نزدیکان شهیدسلیمانی است که سه‌خاطره آن درباره موقعیت‌های مرگباری است که پیش از شهادت برای حاج‌قاسم پیش آمده‌اند. راوی دوخاطره مشخص و نام راوی یکی از این‌خاطرات نیز به‌دلایل امنیتی محفوظ است.

در ادامه این‌سه‌خاطره را مرور می‌کنیم؛

سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

انفجار خودروی انتحاری

راوی: علی عنابستانی

در جریان عملیات آزادسازی تکریت، زمانی‌که ما به دو کیلومتری این‌شهر رسیدیم و شهر دور را آزاد کردیم، حاج‌قاسم برای بازدید از خط در منطقه حضور پیدا کرد و هدایت عملیات را به عهده گرفت.

بعد از آمدن حاجی، نیروهای عراقی متوجه حضور او شدند. آن‌ها علاقه‌ شدید و زائدالوصفی به حاج‌قاسم داشتند. اصولا عراقی‌ها آدم‌های به‌شدت احساسی و هیجانی‌ای هستند و وای به حال روزی که این‌احساسات لبریز بشود. وقتی عراقی‌ها فهمیدند حاج‌قاسم به منطقه آمده، انبوهی از نیروها با ماشین و موتور و پیاده خودشان را رساندند و جمع شدند.

این‌تجمع نفرات باعث هوشیاری داعش شد. شاید نمی‌دانستند حاج‌قاسم به منطقه آمده، اما پرواضح بود که شخصیت مهم و با نفوذی به آن‌جا آمده است.

در فاصله بسیار کم، داعش اقدام به فرستادن یک‌خودروی انتحاری کرد. این‌خودرو از نوع فورد آمریکایی بود و شاید حدود دو و نیم سه تُن وزن داشت. برای حفاظ دور تا دورش هم ورق‌های فولادی جوش داده بودند که هیچ سلاحی به آن کارگر نبود. ماشین با انتهای سرعت به محلی که حاج‌قاسم حضور داشت، نزدیک می‌شد. هرچه گلوله به‌سمت ماشین شلیک می‌کردند، هیچ‌اثری بر آن نداشت و همه کمانه می‌کرد. قبلا من شاهد انفجار این‌نوع ماشین‌های انتحاری در مناطق دیگر بودم. چاله‌ای که بر اثر انفجار این‌مواد ایجاد می‌شد، به اندازه یک‌زمین فوتبال بود. تمام اجزای ماشین به آن هیبت و بزرگی، قطعه قطعه شده و بزرگ‌ترینش قد یک کف دست می‌شد. تا این‌حد اثر تخریبی داشت.

ماشین به صدوپنجاه‌متری حاج‌قاسم رسیده بود و شاید ده یا پانزده ثانیه دیگر به ما می‌رسید و بعد هم انفجار. درست در همین‌لحظه، یک‌هلی‌کوپتر عراقی که از طریق بی‌سیم مطلع شده بود، در آسمان منطقه ظاهر شد و با موشک، خودروی انتحاری داعش را هدف قرار داد و منفجرش کرد.

سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

خودم جمع می‌کنم

راوی محفوظ
روز یکم تیر سال ۱۳۹۴ همراه حاج‌قاسم با ماشین در شهر درعا در حال حرکت بودیم. به منطقه‌ای رسیدیم که یکی از ماشین های ما منفجر شده و در حال سوختن بود. به دستور حاجی، راننده ماشین را متوقف کرد و همه پیاده شدیم. پرس و جو کردیم و متوجه شدیم علی امرایی، ابراهیم غفاری و محمد حمیدی سوار بر این‌ماشین قصد رفتن به دمشق را داشته‌اند که ماشین‌شان مورد اصابت موشک مسلحین قرار می‌گیرد. هرسه نفر آن‌ها به شهادت رسیده بودند و تکه‌های بدنشان اطراف ماشین پخش شده بود.

بچه‌ها خواستند بروند پیکر شهدا را جمع کنند که حاج‌قاسم گفت: «کسی به چیزی دست نزنه. تکه‌های بدن این‌شهدا رو خودم می‌خوام جمع کنم.» اصرار داشتیم که اجازه بدهد حداقل کمکش کنیم، اما گفت: «نه، بذارید خودم تنها این‌کارو انجام بدم.» بعد رفت جلو و با حوصله، بقایای پیکر سوخته و قطعه‌قطعه شده این‌سه شهید را جمع کرد و هرکدام را لای پارچه‌ای جداگانه گذاشت؛ اما هرچه گشت، از پیکر علی امرایی به جز یکی از دست‌هایش که انگشتر هم داشت، چیزی پیدا نکرد. حاجی در تمام این‌لحظات اشکش قطع نمی‌شد و گریه می‌کرد.

زمانی که کارش تمام شد، به ما گفت: «اینا برای ماشینی که من توش بودم نقشه کشیده بودن و اشتباهی به‌جای ماشین ما، ماشین این‌بچه‌ها رو زدن.»

سه‌موقعیت مرگبار برای حاج‌قاسم پیش از شهادت؛ از خودروی انتحاری و کمین تا تک‌تیرانداز داعش

شهید حسین پورجعفری

همراه حاج‌قاسم در منطقه‌ای در سوریه بودیم که محل خطرناکی هم بود. حاجی می‌خواست با دوربین دید بزند. من یک‌لوک که سوراخ داشت را بلند کردم گذاشتم بالای دیوار که دوربین حاجی را استتار کند. به محض این‌که بلوک را روی دیوار گذاشتم، تک‌تیرانداز بلوک را هدف قرار داد و طوری زد که خرد شد و تکه‌هایش روی سر و صورت‌مان ریخت. حاج‌قاسم کمی از آن‌جا فاصله گرفت. وقتی دوباره رفت با دوربین دید بزند، این‌بار گلوله از کنار گوشش رد شد و روی دیوار نشست. خلاصه به خیر گذشت. بعد از شناسایی برای تجدید وضو وارد یک‌خانه شدیم. با توجه به اتفاقات قبلی، حسم این بود که اوضاع اصلا مناسب نیست؛ لذا با اصرار زیاد حاجی را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد از آن‌جا فاصله نگرفته بودیم که ناگهان همان‌خانه کاملا منفجر شد. در آن‌حادثه هفده نفر شهید شدند. حاجی به من گفت: «حسین! امروز چندبار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف...!»

 

 منبع خبر